eitaa logo
کانال تبلیغی امامعلی پور
95 دنبال‌کننده
132 عکس
53 ویدیو
0 فایل
کانال پاسخ به سوالات شرعی ودینی @jabimamalipour
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼دوره ی مخفی شدنِ امام زمان ✍دوره های زندگی حضرت را میتوان به چهار بخش «اختفا»، «غیبت صغری»، «غیبت کبری» و «پس از ظهور» تقسیم کرد.دوره ی اختفا و مخفی بودن حضرت، از هنگام تولد (255ه.ق) شروع و تا رحلت امام عسکری (260ه.ق) پایان پذیرفت. امام حسن عسکری در این دوران دو وظیفه مهم و حساس را عهده دار بودند؛ یکی حفظ فرزندش از گزند خلفای عباسی و دیگر اثبات وجود او و اعلام امامتش بعنوان امام دوازدهم. ایشان از عهده هر دو به بهترین شکل برآمد. ولی بخاطر اختناق شدید توسط عباسیان، تنها تعداد اندکی از یاران و نزدیکان صدّیق امام عسکری از ولایت حضرت آگاه بودند. 💥معاویة بن حکیم و محمد بن عثمان عمری و محمد بن ایوب نقل میکنند: چهل تن از شیعیان نزد امام عسکری آمدیم. ایشان فرزندش را به ما نشان داد و فرمود: این امام شما پس از من و جانشین من است، از او پیروی کنید و از گرد او پراکنده نگردید که هلاک میشوید و دینِتان تباه میگردد، این را هم بدانید که پس از امروز او را نخواهید دید. 📚کمال الدین ص435 🌹سالروز آغاز امامت حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) مبارک باد. ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 🔆افتخار خدمت با حفظ اسرار ✨مرحوم كلينى رضوان اللّه عليه در كتاب شريف كافى آورده است : ⚡️يكى از اصحابِ حديث - به نام ضوء بن علىّ عجلى به نقل از شخصى كه از اهالى فارس بود حكايت كند: ⚡️پس از آن كه به قصد خدمت گزارى خاندان عصمت و رسالت عليهم السلام وارد شهر سامراء شدم ، به منزل امام حسن عسكرى عليه السلام آمدم و در خدمت آن بزرگوار بودم تا آن كه روزى مرا خواست و فرمود: براى چه از ديار خويش به اين جا آمده اى ؟ ⚡️در جواب حضرت ، عرضه داشتم : عشق و علاقه خدمت گزارى در محضر مقدّس شما، مرا بدين جا آورده است . ⚡️امام عليه السلام فرمود: پس بايد دربان من بشوى و افرادى كه در رفت و آمد هستند، مواظب باشى . ⚡️بعد از آن داخل منزل در كنار ديگر غلامان و پيش خدمتان بودم و همكارى مى كردم و چنانچه چيزى لازم داشتند، از بازار خريدارى مى كردم تا به مرحله اى رسيدم كه بدون اجازه رفت و آمد داشتم و در مجالس آن حضرت نيز حاضر مى شدم . ⚡️روزى بر آن حضرت وارد شدم و ناگهان حركت مخصوص و صدائى غيرعادى را شنيدم و تعجّب كرده ، خواستم جلو بروم تا از نزديك بفهم كه چه خبر است . ⚡️ناگاه امام عليه السلام با صداى بلند، به من فرمود: همان جا بِايست و جلوتر نَيا؛ و من نيز همان جا ايستادم و ديگر نتوانستم نه جلو بروم و نه به عقب برگردم . ⚡️پس از گذشت لحظاتى ، كنيزى از نزد حضرت بيرون آمد، در حالى كه چيزى را در پارچه اى پيچيده و همراه خود داشت ، بعد از آن امام حسن عسكرى عليه السلام مرا صدا نمود و فرمود: وارد شو. ⚡️وقتى بر آن حضرت وارد شدم ، كنيز را دستور داد كه تو هم برگرد و بيا، چون كنيز برگشت و وارد اتاق شد، حضرت فرمود: آنچه در پارچه پيچيده اى باز كن و نشان بده . هنگامى كه پارچه را گشود، متوجّه شدم كه كودكى زيبا و نورانى با قيافه اى گندمگون در آن مستور بود. ⚡️سپس امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اين نوزاد بعد از من ، امام و پيشواى شماها است و به كنيز دستور داد: او را بپوشان و بِبَر. راوى گويد: من ديگر آن نوزاد مبارك را نديدم تا پس از آن كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت . 📚اصول كافى : ج 1، ص 329، ح 6.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆ختم قرآن بهتر از ذبح! 🍁سعدی گوید: ثروتمندی بود که دارای یک پسر بیمار و رنجور بود، خیر خواهان به او گفتند: «مصلحت آن است که برای شفای پسرت ختم قرآن کنی، یا قربانی ذبح کنی و با ذبح و خون ریختن گوسفند یا شتر و صدقه دادن گوشت آن‌ها، فرزندت خوب شود.» 🍂ثروتمند که حاضر نبود پول خرج کند و بخیل بود، اندکی در فکر فرورفت و سپس سر برداشت و گفت: «ختم قرآن بهتر است، چون قرآن در دسترس می‌باشد، اما قربانی کردن حیوان از گله‌ای که از محل دور است، سخت‌تر می‌باشد!» 🍁صاحب دلی سخن او را شنید و گفت: او ازاین‌رو ختم قرآن را برای شفا برگزید که قرائت آن کار زبان است و زحمت و هزینه‌ای ندارد؛ ولی قربانی کردن به پول وابسته است و آن به جان بسته است؛ و دل برداشتن از آن دشوار خواهد بود. به دیناری چو خر در گِل بمانند * ور الحمدی بخوانی، صد بخوانند 🍁بعضی برای دادن یک دینار مانند الاغ در گل می‌مانند، ولی اگر سوره حمد را صدبار بخواهی، برایت می‌خوانند. 📚(حکایت‌های گلستان، ص 236)
🍁🍁🍁🍁 🌷‌ که سر بی تنش سخن گفت در جاده بصره خرمشهر همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یا حسین، یا حسین" سر می داد. همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند... چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهیدبشوم خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین(ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع)خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد... عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است 🌷شادی روح همه شهدا مخصوصا شهید علی اکبر دهقان صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🌷 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱 🔆بیانی دقیق و رسا ⚡️یکی از عارفان و صالحان سرزمین لبنان که در میان عرب به مقامات عالی رسید و به کرامت و کارهای فوق‌العاده شهرت داشت، به مسجد جامع دمشق آمد. ⚡️کنار حوض رفت تا وضو بگیرد، ناگاه پایش لغزید به داخل آب افتاد و با رنج بسیار از آب نجات یافت. چون نماز خواند، پس‌ازآن، یکی از اصحابش نزد وی آمد و گفت: اجازه هست تا چیزی بپرسم؟ ⚡️عارف فرمود: بپرس عرض کرد: به یاد دارم که عارف بزرگ بر روی دریای روم راه می‌رفت و قدمش تر نشد؛ ولی برای شما در حوض کوچک حالتی پیش آمد که نزدیک بود از بین بروید؟ عارف با بیانی رسا و کلامی دقیق و با تأمّل بسیار، به او فرمود: ⚡️«آیا نشنیده‌ای که سرور عالم، رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «لی معَ اللهِ وقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقرّبٌ و لا نبیٌ مُرسَلٌ: مرا با خدای وقتی هست که در آن وقت (آن‌چنان یگانگی وجود دارد که) فرشته‌ی ویژه‌ای (همانند جبرئیل) و پیامبر مرسل در آن نگنجد!!» ⚡️ولی نگفت: همیشه؛ بلکه فرمود: وقتی از اوقات؛ پس پیامبر، در یک وقت جبرئیل و میکائیل به حالت او راه ندارد (و نامحرم‌اند) ولی در وقت دیگر با همسران خود حفصه و زینب، دمساز شده، خوش می‌گفت و می‌شنید. مشاهده و دیدار نیکان بین آشکاری و پوشیدگی است. ⚡️انسان‌های ملکوتی گاه تجلّی می‌کنند و دل عارف را می‌ربایند و گاه رخ می‌پوشند و عارف را گرفتار فراق می‌سازند.» اگر درویش در حالی بماندی **** سر و دست از دو عالم بر فشاندی 📚حکایت‌های گلستان، ص 110
پادشاهی، خوش اخلاق و عدالت خواه بود. او در روزهاى برف و سرما به گردش در محلات مى رفت، كه اگر كسى نیاز و حاجتى داشته باشد به او کمک کند. به او گفتند: پادشاهان چنين روزهای سرد و برفی از خانه بيرون نمى آیند. فرمود: در اين روزها غريبان و ستم رسيده گان پريشان تر و محتاج تر مى شوند و اگر کسی مشکل آنها را برطرف کند، دعاى با اثرى مى كنند. و دعای آن زمان بهتر و تاثیر گذارتر هست. 🔻در کتاب شانس دوم، رابرت کیوساکی اعتقاد دارد، انسان علاوه بر ، باید نیز داشته باشد. اگر کسی شغل معنوی برای خود ایجاد کند، به دنبال خوشگذرانی و و خیلی از کارها نمی رود. رابرت کیوساکی( ثروتمند آمریکایی و نویسنده کتاب پدر پولدار و پدر فقیر... ) میگوید: من شغل معنوی خود را در کمک به دیگران یافتم. و گم شده ای را که دنبال ان بودم، در این شغل معنوی پیدا کردم. ♦️لذا حضرت برای ترغیب،و تشویق کردن به نیکوکاری و ایجاد شغل معنوی فرمود: محبوب‏ترين مؤمن نزد خداوند ، كسي است كه مؤمن فقيري را ، در تنگدستي دنيا و گذران زندگي ، ياري رساند.
💥💥💥💥💥💥💥 🔆سبب استغفار مردی خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید. امام از حال برادرش (که از طایفه جارودیه که گروهی از زندیه بودند) جویا شد. عرض کرد: حالش خوب است و مقداری از تقدّس و زهد او را به خدمت امام عرض کرد. باز گفت: همه‌چیزش خوب است، جز این‌که اعتقاد به شما ندارد. فرمود: «چه چیز باعث این مسئله شده است؟» عرض کرد: «او ورعی دارد که مانع از این عدم اعتقاد به شما شده است.» فرمود: «به او بگو، ورع تو در کنار نهر بلخ کجا بود؟» گوید: چون از مسافرت برگشتم به برادرم بیان امام را گفتم. برادرم گفت: آری، من به ماوراءالنهر به تجارت رفتم، چون از تجارت فراغت یافتم و خواستم به بلخ بروم، با شخصی هم‌سفر شدم. او کنیزی زیبا همراهش داشت؛ پس در کنار نهری فرود آمدیم. هم‌سفرم گفت: «بیا من محافظت اسباب می‌کنم و تو برای تهیه هیزم و آتش برو، یا من می‌روم و تو از اسباب نگهبانی کن.» من گفتم: تو برو؛ او رفت و من در غیاب او به کنیزش تجاوز کردم و احدی از این راز آگاهی نداشت، مگر امام آن را خبر داد. پس، از کارهای گذشته‌ی خود استغفار کرد و از معتقدان به امام صادق علیه‌السلام شد. 📚شرح جامعه کبیره شیرازی، ج 1، ص 409 -بحراللئالی، ص 40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂 🔆پسر بی‌ادب ⚡️سعدی گوید: از سرزمین «دودمان بکر بن وائل» نزدیک شهر نصیبین که در دیار شام قرار داشت، مهمان پیرمردی شدم، یک شب برای من چنین تعریف کرد: ⚡️من در تمام عمرم جز یک فرزند پسر که (اکنون) در این جاست، فرزندی ندارم. در این بیابان درختی کهن‌سال است که مردم آن را زیارت می‌کنند و در زیر آن به مناجات با خدا می‌پردازند. من شب‌های دراز به‌پای این درخت مقدس رفتم و نالیدم تا خداوند به من همین یک پسر را بخشید. ⚡️سعدی می‌گوید: «شنیدم آن پسر ناخلف، به دوستانش آهسته می‌گفت: چه می‌شد که من آن درخت را پیدا می‌کردم و به زیر آن می‌رفتم و دعا می‌کردم تا پدرم بمیرد؟» ⚡️آری، پیرمرد دل‌شاد بود که دارای پسر خردمندی شده، ولی پسر، سرزنش کنان می‌گفت: «پدرم خرفتی فرتوت و سالخورده است.»
📘 پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است. گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان می‌بینی مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز مرا به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بی‌نیازی‌ات سوگند می‌دهم رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و بی‌نیازم از خلایقش کند. ❣️جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت .
✨﷽✨ ⚜ حکایت‌های پندآموز⚜ 🔹توبه‎ سر دسته‎ راهزنان🔹 ✍یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد» آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ». گفتم: « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازه‎ی شما نخواستیم بدهیم » من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطه‎ی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم. پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ »گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كرده‌ام » 📚كتاب پاداشها و كیفرها ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/Imamalipour