eitaa logo
مسجد امام هادی«علیه السّلام»الشتر
413 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
66 فایل
مسجد و مؤسسه فرهنگی امام هادی علیه السّلام وقف خاص بوده و تحت اشراف دفتر حضرت آیت‌الله سیستانی«مدظله‌العالی» مدیریت می گردد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ازدواج یعقوب علیه السّلام«3» 🔹 یعقوب علیه السّلام که پیغمبر شایسته خدا بود، نتوانست خواهش دایی خود را رد کند و لطف و احسان او را فراموش کند، زیرا لابان بود که قدوم یعقوب را گرامی داشت و او را در احسان و انعام خود غرق ساخت و برای دامادی خویش برگزید، لذا شرط لابان را پذیرفت و ابتدا با لیا ازدواج کرد و به کار خود مشغول شد تا هفت سال دیگر به پایان رسید و سپس با راحیل نیز ازدواج نمود. لابان به هریک از دختران خویش کنیزی داد که مشغول خدمت دختران خود و حفظ زندگی آنان گردند ولی این دو خواهر کنیزان خویش را از روی مهربانی و جلب عواطف یعقوب به او بخشیدند. خدا از لیا و راحیل و آن دو کنیز، دوازده پسر به یعقوب عطا نمود که اسباط بنی اسرائیل نامیده شدند. علیه السلام! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹خواب حضرت یوسف علیه السّلام«۱» 🔹 صبح طلوع کرد و خورشید درخشان، چتر منور خود را بر موجودات جهان گشود و یوسف بعد از رؤیای شیرینی که در خواب دیده بود از جا برخاست. به سرعت خود را آماده کرد و با چهره ای خندان و شاداب درحالی که از شدت خوشحالی و خنده، دندانهایش آشکار بود به سوی پدر شتافت. یوسف گفت: پدر جان دیشب در خواب، رؤیای جالبی دیدم که روح مرا شاد و دلم را خشنود ساخته است: «دیشب خواب دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه همه بر من سجده می کنند». چهره یعقوب علیه السّلام شکفت و پیشانی او از خوشحالی درخشید و نور خرسندی در میان چشمانش هویدا گشت و سپس گفت: ای نور دیده من، خوابی که تو دیده ای از رؤیاهای صادق است و برتری تو را که من پیش بینی می کردم تأیید می کند و آن سعادتی که من برای تو امید و آرزوی آن را داشتم، در این خواب آشکار است. (ادامه دارد...) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹خواب حضرت یوسف علیه السّلام«۲» 🔹 فرزندم! این خواب بشارتی است به آن امتیازات علمی که از طرف خداوند به تو عنایت می شود؛ نشانه ای است از نعمتی که خدا همانند پدرانت ابراهیم و اسحاق به تو ارزانی خواهد داشت و از آن نعمتها تو را نیز بهره مند خواهد ساخت، ولی این خواب را برای برادرانت نقل نکن، زیرا تو حسادت آنان را از امتیازاتی که به تو و برادرت بنیامین داده ام، دیده ای و ناراحتی ایشان را از احترام خاصی که به شما می گذارم مشاهده کرده ای! برادرانت اکنون درباره شما باهم آهسته سخن می گویند ولی ضررشان برای شما بیش از کنایه و طعنه نیست، ولی اگر خواب خود را برای آنان نقل کنی ممکن است که آتش کینه آنان شعله ور و خشم درونی ایشان آشکار شود و نقشه خطرناکی برای تو و برادرت طرح کنند، آنگاه دامهای مکر خود را می گسترانند تا شما را به دام اندازند و بی تردید شیطان نیز به کمکشان می شتابد و تصمیم آنان را در این امر تأیید و تقویت می نماید. (ادامه دارد...) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹خواب حضرت یوسف علیه السّلام«۳» 🔹 یوسف در آن هنگام جوانی نوخاسته و نورانی و خوش سیما بود و اندامی موزون و دلربا داشت، راحیل مادر او درگذشته است.  یوسف علیه السّلام و بنیامین را در سنین هجده سالگی که نیاز فراوانی به قلب مهربان و سینه رئوف مادر دارند، تنها گذاشته و در زیر خاک آرمیده است. از این جهت که مادر این دو فرزند در قید حیات نیست، یعقوب علیه السّلام آن دو را نسبت به دیگر فرزندان بیشتر دوست داشته و مورد شفقت و مهربانی خاص خود قرار می دهد و این خواب صادق به شدت دوستی و علاقه یعقوب افزود. این تشدید محبت یعقوب، از نظر برادران یوسف و بنیامین مخفی نماند و با آن همه کتمان محبت مضاعف و اظهار دوستی مساوی بین برادران، باز حقیقت روشن گشت و به قول شاعر: دلایل العشق لا تخفی علی احد کحامل المسک لا یخلو من العبق علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۱» 🔹 بالاخره آتش حسد برادران زبانه کشید و کینه یوسف و بنیامین را به دل گرفتند، حسادتشان جوشید، کینه هایشان خروشید و در محلی جمع شدند تا با یکدیگر به مشورت و تبادل نظر بپردازند و نقشه مشترکی علیه آن دو طرح نمایند. یکی از برادران گفت: مگر نمی بینید که یوسف و برادر او پیش پدر از ما محبوب ترند؟! مگر نمی بینید که به یعقوب از ما نزدیک ترند؟! من نمی دانم چه چیزی بین ما و قلب او فاصله انداخته؟! و چه چیزی ارزش ما را در نظر یعقوب کاسته است؟ مگر ما از یوسف و برادرش بزرگتر نیستیم؟! مگر ما از جهت نیروی بدنی و تجربه برتر از این دو برادر نیستیم؟ مگر ما در راه مصالح پدر و خدمت وی کوشش و از منافع وی حفاظت نمی کنیم؟! به چه علت یعقوب، این دو برادر را بر ما ترجیح و برتری داده و ما را کنار گذاشته است؟ آیا آنان به شرافتی اختصاص دارند و ما بر این شرافت و مزیت آگاه نیستیم؟ علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۲» 🔹 شاید از جهت آن است که مادرشان راحیل را بیش از مادران ما دوست می داشت، ولی گناه فرزندان چیست؟ اگر چنین باشد در این صورت او به طور آشکار، حق را زیر پا می گذارد و در گمراهی و جوری آشکار بسر می برد. برادر دیگر گفت: دوستی یوسف و بنیامین در قلب یعقوب همانند انگشتانی که در دست می روید، رشد کرده است و حتی اگر ما علت این دوستی و مهر و محبت را سؤال و به یعقوب اعتراض کنیم، نتیجه ای نمی گیریم و سودی نخواهیم برد. زیرا دوستی بر قلبها حاکم است و نمی توان مانع آن شد و در جایی که عشق و علاقه قلبی حاکم باشد، حدیث عقل مانند فرمان حاکم معزول است. زیرا دوستی عاطفه ای است که می تواند بر عقل نیز حکومت کند. بنابراین تا یوسف زنده است و در جمع ما وجود دارد، او و برادرش در قلب پدر جای دارند و هر روز آنها بین قلب پدر و ما حجاب های تیره بیشتری ایجاد می کنند. (ادامه دارد...) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۳» 🔹 شفای این درد که قلب ما را می آزارد و اضطراب و تشویش خاطر ما را فراهم ساخته است، این است که در کمین او بنشینیم و خونش را بریزیم، او را بکشیم و آثارش را محو کنیم و یا اینکه او را در بیابانی دور از آب و آبادی رها کنیم تا حیوانات بیابان او را بدرند و یا رمل های صحرا او را در زیر خود دفن نمایند. پس از مرگ یوسف فاصله کنونی ما و پدرمان کمتر می گردد و این شکاف عمیق پر می شود و ما به قلب پدر نزدیک می گردیم و محرومیت های خود را از مهر و محبت پدر جبران می نماییم. سپس از گناه خویش توبه می کنیم و پس از آن قومی رستگار و شایسته خواهیم بود. (ادامه دارد...) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۴» 🔹 یهودا که در فکر با تدبیرتر و در حلم برتر از همه آنان بود گفت: ما فرزندان یعقوب پیغمبر و بازماندگان ابراهیم خلیلیم، ما عقل و دین داریم. کشتن مورد تأیید عقل نیست و دین نیز آن را منع می نماید. یوسف جوانی است که دامنش از گناه پاک است و جرمی را مرتکب نگردیده و دست به کار ناشایستی نزده است. اگر شما تصمیم قطعی دارید که به طور دسته جمعی او را از صحنه زندگی بیرون برانید، چاه بیت المقدس جای مناسبی است. رهگذران شب و روز از این منزلگاه در گذرند، شما یوسف را در این چاه بیندازید تا قافله ای که از این سرزمین عبور می کند او را بگیرد و به هر کجا می خواهد ببرد. بدین طریق ما به مقصود خود رسیده ایم، یوسف را از خود رانده ایم و از ننگ و عار و گناه کشتن او نیز نجات یافته ایم. برادران رأی یهودا را پذیرفتند و شب هنگام بر اجرای آن تصمیم گرفتند تا نقشه خود را عملی سازند. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹اجرای نقشه علیه یوسف علیه السّلام «۱» 🔹 یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها یوسف و بنیامین از یک مادر بودند، که راحیل نام داشت، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشترى نشان مى ‌داد، زیرا اولا کوچک ترین فرزندان او محسوب مى‌ شدند و طبعا نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند، ثانیا طبق بعضى از روایات مادر آنها راحیل از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمایان بود، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشترى کند. (ادامه دارد...) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹اجرای نقشه علیه یوسف علیه السّلام «۲» 🔹 برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند، به خصوص که شاید بر اثر جدایى مادرها، رقابتى نیز در میانشان طبعا وجود داشت، لذا دور هم نشستند و گفتند یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با اینکه ما جمعیتى نیرومند و کارساز هستیم و زندگى پدر را به خوبى اداره مى‌ کنیم، و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کارى از آنها ساخته نیست. و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند. حسادت برادران یوسف نسبت به وی، سبب اقدام آنان به افکندن او در چاه شد. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹صبح گاه توطئه «۱» 🔹 آنگاه که صبح طلوع کرد برادران یوسف نزد پدر رفتند، هوای نفس، مکر و خدعه را بر ایشان زینت می داد و شیطان هم پیوسته آنان را وسوسه می کرد. فرزندان یعقوب به پدر گفتند: ای پدرجان: یوسف برادر و پاره تن ماست، چرا ما را امین یوسف نمی دانی؟! ما همه فرزندان توییم. مهر تو بر سر همه ما سایه افکنده و رشته حب تو، ما را به هم پیوسته است. آیا اجازه می دهی که فردا یوسف را برای گردش، همراه خود به بیرون شهر ببریم تا در خارج شهر از آسمان صاف، خورشید درخشان، کشتزارهای زیبا و سایه مصفا لذت ببرد و هنگامی که ما گوسفندان خود را می چرانیم و زمین مزرعه را اصلاح می کنیم، یوسف نیز بازی و جست وخیز نماید، و آخر روز با بدن سالم و روح با نشاط بازگردد. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹صبح گاه توطئه «۲» 🔹 پدرجان: اگر یوسف را به همراه ما بفرستی همچون چشمان خود او را محافظت می کنیم، او را با جان و دل مراقبت می کنیم و از بذل جان خود در راه حفظ او دریغی نداریم. یعقوب که از آینده بیم داشت و از وقوع حادثه تلخی در هراس بود گفت: اگر یوسف از جلو چشم و قلب من دور گردد، غم و غصه مرا فرامی گیرد. من نمی توانم یوسف را از آغوش مهر و سایه محافظت خود دور ببینم. من می ترسم شما یوسف را ببرید و از او غافل شوید و گرگ از این فرصت استفاده کند، به او حمله کند و او را از بین ببرد. در این صورت است که برای من اندوهی ابدی، قلبی سوزان و چشمی گریان به یادگار خواهید گذاشت. برادران یوسف گفتند: آیا چنین چیزی ممکن است؟ ما جوانانی نیرومند و قوی هستیم. اگر چنین پیشامدی اتفاق افتاد، یقینا ما مردمی زیانکار خواهیم بود. یعقوب گفت: در صورتی که با جان و دل از او مراقبت و همچون چشم های خویش از او محافظت نمایید، در بردن او اجازه دارید و خدا در این امر بر شما احاطه دارد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹پیراهن خون آلود«۱» 🔹 با طلوع خورشید، برادران یوسف او را به همراه خود روان کردند. آنها راه چاه را پیش گرفتند و هنوز به چاه نرسیده بودند که از مقصد خود پرده برداشتند و کینه دیرینه آنان آشکار گشت. دل هایشان سخت و قلب هایشان سیاه شد. پیراهن یوسفن راپ از تنش خارج کردند و او را به چاه انداختند تا دست تقدیر، سرنوشت او را تعیین کند و در این حال ناله و زاری یوسف و اشکهای روان او در دل برادران ترحمی ایجاد نکرد. برادران یوسف فکر کردند، با انداختن یوسف به چاه مشکلات روانی خود را درمان می کنند و آتش حسد و کینه هایشان خاموش می شود و از این پس قلب پدرشان به مهر و محبت آنان اختصاص خواهد داشت و نظر یعقوب تنها متوجه ایشان خواهد بود. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹پیراهن خون آلود«۲» 🔹 برادران یوسف گمان کردند که با گذشت ایام، یوسف فراموش می شود و دوستی آنان جای عشق یوسف را در قلب یعقوب پر می کند، ولی دست تقدیر مکر و حیله برادران یوسف را خنثی و نقشه های آنان را برآب می کند و سرانجام همان خواست خداست که به وقوع می پیوندد. آنگاه که خورشید عالم تاب انوار طلایی خود را از روی زمین جمع کرد و تاریکی همه جا را فراگرفت، برادران یوسف با ظاهری غمگین و افسرده نزد پدر آمدند و با مکر و حیله شروع به صحنه سازی کردند، به دروغ گویی و گریه های ساختگی متوسل شدند. برادران یوسف فکر می کردند مکر و حیله و صحنه سازی آنها می تواند ادعایشان را اثبات کند. لذا پیراهن یوسف را به خون آغشته کردند، با این تصور که این پیراهن خون آلود می تواند دلیلی بر صحت ادعای ایشان باشد. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹پیراهن خون آلود«۳» 🔹 آنها به پدر گفتند: پدرجان! آنچه که از آن می ترسیدی و بیم داشتی واقع شد. زمانی که ما یوسف را پیش اثاثیه خود گذاشتیم و جهت انجام مسابقه به کناری رفتیم و گمان نمی کردیم که گرگ قصد یوسف را کند و به فکر آزار او باشد، ولی گرگ یوسف را تنها یافت و به او حمله کرد و وی را به قتل رسانید و او را خورد. کشته شدن یوسف اندوهی جاودان و دیده ای گریان برای ما باقی گذاشت و قلب ما را به درد آورد. اکنون این اشکهای ما است که بیرون می جهد و این پیراهن خون آلود یوسف است، اگرچه ما راست می گوییم ولی گمان نمی کنیم که به صدق گفتار ما یقین پیدا کنی. یعقوب علیه السّلام که حیله و مکر آنان را دریافته و بابصیرت وافر نقشه آنان را درک کرده بود و می دانست که خدا برای یوسف هدفی دارد و تقدیر الهی بزودی در مورد او جاری می شود. به آنان گفت: جهالت و هوای نفس بر عقل شما غلبه کرد و حسادت، شما را به گناه واداشت، ولی من صبر و استقامت پیشه می کنم تا حقیقت امر روشن و عاقبت نقشه شما آشکار شود و از خدا بر آنچه می گویید، مدد و استعانت می طلبم. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹یوسف علیه السّلام در چاه«۱» 🔹 اکنون تاریکی چاه یوسف را دربرگرفته است. سکوت و وحشت مرگبار چاه، یوسف را دچار هراس کرده است. سختی جانکاهی متوجه این جوان معصوم شده تا او را آزمایش کند، زیرا خدا بندگان مخلص خود را با انواع مصائب آزمایش و با اقسام دردها و مشکلات امتحان می کند، تا قدرت تحمل ایشان در مقابل امور مهم و مسئولیت های خطیری که متوجه شان می گردد، بیشتر شود. و به راستی که مصیبت یوسف آزمایشی جانکاه و طاقت فرسا بود و دشوارتر از این حادثه متصور نیست، به علاوه اگر چنین پیشامدی بر شخصی دنیا دیده و سرد و گرم چشیده وارد می شد کمتر احساس ناراحتی می کرد و تحمل آن تا این حد مشکل نبود، چون باتجربه و سوابق قبلی می دانست چه تدبیری اتخاذ کند و در این حال وضع خود را چگونه اداره نماید؟ ولی یوسف، نوجوانی است ناز پرورده و سرد و گرم دنیا نچشیده و هیچ تجربه ای در این شرایط دشوار ندارد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹یوسف علیه السّلام در چاه«۲» 🔹 دردناک تر اینکه، اگر یوسف علیه السّلام گناه یا معصیتی را مرتکب شده بود در برخورد با این مصیبت کمتر رنج می دید و بهتر آن را تحمل می کرد، زیرا شایسته این رنج و سزاوار این عذاب بود، ولی وجود یوسف از عیب مبرا و از هرگونه تهمت به دور است. یوسف از بدو کودکی اگرچه با سربلندی و اقتدار زندگی کرده است، اما در هر حال تواضع و فروتنی خود را حفظ کرده و از مفاسد معروف و منکرات مشهور زمان خود دور بوده است. از طرفی اگر مصیبت یوسف از طرف بیگانگان بر او وارد شده بود، تحمل آن برای یوسف بسیار آسانتر می نمود و ناراحتی و تأسف او بسیار کمتر از شرایط حال بود. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹یوسف علیه السّلام در چاه«۳» 🔹 ولی یوسف از طرف برادران و فرزندان پدر خویش هدف بلا قرار گرفته است و به گفته شاعر: و لو بغیر الماء حلقی شرق کنت کالغصان بالماء اعتصاری یوسف نظر به اطراف چاه می اندازد اما جز آب راکد و بی صدا که افکار پریشان و تصویر اندوهگین خود را در آن می بیند، چیز دیگری نمی بیند و چون به طرف بالا نگاه می کند، در این توده های متراکم هوا چیزی جز ظلمت و سکوت احساس نمی کند. راستی اینک افکار پریشان یوسف در کجا سیر می کند؟ او چه چیزی را در خاطر تداعی می کند؟ شاید خاطرات صبح گاهان را به یاد می آورد که با لبخند محبت آمیز پدر مواجه می شد و یا شاید سخنان شیرین پدر را به یاد می آورد که هر شب هنگام خواب در کنار بسترش در گوش او زمزمه می کرد و دلبستگی و تعلق خاطر خود را به او یادآور می شد و به نصیحت او می پرداخت و سپس حال پریشان و اندوهگین پدر را در غیاب خود مجسم می کرد. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹یوسف علیه السّلام در چاه«۴» 🔹 شاید تاریکی چاه، یوسف علیه السّلام را به وحشت انداخته و تنگنای چاه او را ناراحت ساخته است. یوسف با شوق و حسرت آرزوی دیدار مجدد خورشید و ماه را دارد و آسمان نیلگون و ستارگان انبوه را به خاطر می آورد و به رونق روز و صفای باغ و بوستان می اندیشد. اکنون یوسف گرسنه است و هر لحظه بر گرسنگی او افزوده می شود، چگونه گرسنگی خود را برطرف کند؟! و غذای مورد نیاز خود را از کجا بدست بیاورد تا نیرو بگیرد و به حیات خویش ادامه دهد؟! قلب رئوف یوسف علیه السّلام تاب و طاقت این افکار و اندیشه های پریشان را ندارد و روح او سخت آزرده است. به قول شاعر: انّ البلاء یطاق غیر مضاعف فاذا تضاعف صار غیر مطاق (ترجمه شعر: بلا تا حد معینى قابل تحمل است، هرگاه افزایش یافت و دوچندان گردید، طاقت فرسا مى شود) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹قافله مصریان و نجات یوسف علیه السّلام از چاه«۱» 🔹 گرچه یوسف علیه السّلام در قعر چاه گرفتار است ولی لطف و رحمت خداوند همواره یار و مددکار اوست. همان خدایی که بدین وسیله او را مورد آزمایش قرار داده است، بزودی قلب او را مطمئن و افکار پریشانش را آسوده می سازد، خدا به وسیله وحی یوسف را به صبر و بردباری سفارش کرده و به وی مژده و بشارت داده که به زودی تو را از تنگنای چاه نجات خواهم داد، اندوه تو را برطرف و پس از مدتی تو را بر برادرانت پیروز می گردانم. در این هنگام غمهای یوسف زدوده و روح پریشان وی آسوده گشت و به انتظار فرمان خدا نشست. طولی نکشید که صداهای مبهم و درهمی به گوش یوسف رسید که تمام توجه او را به خود جلب کرد. یوسف گوش های خود را تیز کرد و دلش می خواست تمام اعضا و جوارح او در گوش او متمرکز می شدند تا او حقیقت موضوع را بهتر دریابد. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹قافله مصریان و نجات یوسف علیه السّلام از چاه«۲» 🔹 صداها بتدریج نزدیک و واضح تر می شوند و حکایت از حرکت افراد و بانگ سگ ها دارد و این نشانه حرکت قافله ای است که به این سمت می آید. تبسم امید بر چهره یوسف علیه السّلام نمودار شد و دریافت که هنگام نجاتش فرا رسیده است. قافله نزدیک چاه رحل اقامت افکند، رئیس قافله با صدای بلندی فریاد برآورد: دلوها را در چاه بیندازید و آب بیرون بیاورید تا عطش خود را برطرف کنیم و به حیوانات خود آب بدهیم و ظرفهای آب خود را پر کنیم زیرا سفر طولانی و سختی راه ما را خسته و رنجور ساخته است. این صدا چون به گوش یوسف رسید، قلب او را خشنود کرد و مانند صدای آب گوارا بر قلب تشنه مؤثر افتاد. سقای قافله دلو خویش را وارد چاه کرد... (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹قافله مصریان و نجات یوسف علیه السّلام از چاه«۳» 🔹 سقای قافله دلو خویش را وارد چاه کرد، یوسف از این فرصت استفاده کرد و به دلو و ریسمان آویزان شد و بیرون آمد، غلام چون دید نوجوانی خوش سیما به ریسمان آویزان شده و از چاه بالا می آید، فریاد زد و قافله را مژده و بشارت داد که غلامی ماه منظر و نیکو صورت از چاه برآمد. مردان قافله گرد آمدند، شور و هیجان و تعجب و حیرت آنان را احاطه کرده است، پس از تبادل نظر و مشورت تصمیم گرفتند یوسف را به عنوان غلام در بازار مصر بفروشند. براستی اگر اهل قافله دارای قلب رئوف و با فضیلت اخلاق بودند می توانستند از وضع یوسف جویا شوند و او را به بستگانش بازگرداندند ولی ظاهرا افراد قافله نیز تنها به فکر سود و منافع مادی خود بوده اند و شاید هم خداوند برای تحقق مقدرات خود، دل ایشان را از درک چنین مطلبی بازداشت. و سرانجام با رفع خستگی و کاهش رنج سفر بار دیگر قافله حرکت خود را آغاز کرد و بزودی در مصر بار گرفتند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 فروش یوسف علیه السّلام به عنوان برده 🔹 کاروانیان یوسف آزاد و پیغمبر کریم خدا را در بازار برده فروشان عرضه و فورا او را به قیمت ناچیزی فروختند تا احدی متوجه ایشان نشود و از سر آنان آگاه نگردد. خدا درباره فروش یوسف می گوید: «او را به درهم هایی معدود و بهایی اندک فروختند.» در صورتی که این انسان کریم و عظیم خداوند را اگر با خرمنی طلا و کوهی از گوهر مبادله می کردند باز مغبون شده بودند. عزیز مصر و نخست وزیر دربار کشور مصر که قوطیفار نام داشت یوسف را خرید. او با مشاهده یوسف، پاکی فطرت و شایستگی و اصالت او را از سیمایش خواند و به همسر خویش زلیخا گفت: این غلامی است که آثار عظمت نژاد و فضیلت اخلاق از سیمای نورانیش هویداست. او یقینا از خانواده ای کریم برخوردار بوده است. او را عزیز و محترم بشمار و مواظب باش که مانند دیگر غلامان با او رفتار نکنی، من امیدوارم که هرگاه به سن بلوغ رسید و بزرگ شد از وجود او بهره مند شوم و یا او را به فرزندی انتخاب کنیم. یوسف علیه السّلام در خانه عزیز مصر با کمال جدیت و امانت به کار پرداخت و آنان را مردمانی شایسته یافت. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 یوسف و زلیخا 🔹 زُلِیخا همسر عزیز مصر بود. که دلباخته جوانی معصوم می گردد. او در ابتدا برای حفظ آبرو و موقعیت خود به ناچار یوسف را متهم می‌ کند که قصد تجاوز به او را داشته‌ است اما سال‌ ها بعد طبق روایت قرآن در حالی که از کردهٔ خویش پشیمان است و خود را مقصر سال‌ ها در بند بودن یک جوان بی گناه می‌ داند، در حضور فرعون و همگان پرده از حقیقت ماجرا برداشته و به بی گناهی یوسف شهادت می‌ دهد. بدین ترتیب یوسف که بی گناهی اش ثابت شده و خواب فرعون را که همهٔ معبران در تعبیر آن عاجز بوده‌ اند تعبیر کرده‌ است، از زندان آزاد شده و به دستور فرعون وقت عزیز مصر می‌ شود... منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 یوسف علیه السلام و زلیخا «۱»🔹 هنوز یوسف علیه السّلام از رنج به چاه افتادن نیاسوده بود و در منزل عزیز مصر آثار خستگی و آزردگی گذشته از چهره اش پاک نشده بود که خیاط روزگار جامه محنت دیگری بر اندامش دوخت تا با آزمونی جدید، عزم او را در تقرب و توجه به خداوند استوارتر کند. این بار دست روزگار، مصیبت را از دریچه زیبایی و حسن جمالش بر او وارد کرد و از جوانی و شادابی یوسف که برای هر کس سرمایه مباهات و کامرانی است برای او دردسر بزرگی فراهم کرد که مدتها در دام آن گرفتار بود و یوسف علیه السّلام در خانه عزیز مصر به کار خود مشغول شد و در فرصتهایی که پیش می آمد درایت، دوراندیشی، امانت داری و شایستگی های خود را آشکار می ساخت و بدین وسیله اعتماد عزیز را به خود جلب کرد و در سرای اختصاصی عزیز راه یافت. امانت داری و پاکدامنی یوسف سبب شد که در خانه عزیز به محل اشراف و آزادگان دست یابد و در قلب عزیز، مانند پسران نیک جای خود را باز کرد. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑