هدایت شده از گرامی
📖 #خاطرات_شهدا
🔰 ڪاخ سبز معاویه
🔸جایگزین یڪی از فرمانده واحدها شده بودم .
نیروها بـی نظمی می ڪردند ؛ خواستم قاطعیتم را به آنهـا نشان دهم .
🔹دستور دادم در نقطه بادگیری برایم چادر بزنند با امڪانات ڪامل .
🔸داشتم حڪومت می ڪردم ڪه یڪ روز احمد سلیمانی جانشین ستاد لشڪر وارد چادر من شد .
🔹گفت : « آقا بد ڪه نمی گذره ...! »
گفتم : « ای برادر ... مسئولیت سنگینه ...! »
🔸با ناراحتی گفت : « خجالت نمی ڪشی برای خودت ڪاخ سبز معاویه درست ڪردی ؟! تا عصر ڪه بر می گردم خبری از این اوضاع نباشه ! »
🌷 #سردار_شهـید_حاج_احمد_سلیمانی
جانشین ستاد و معاون اطلاعات و عملیات لشڪر ۴۱ ثاراللہ (ع) 🌷
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@imamhousein
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
🌹 #یادشهداباصلوات 🕊
📖 #خاطرات_شهدا
یہ دستش قطع شده بود ، اما دست بردار جبهہ نبود .
بهش گفتند : « با یہ دست ڪہ نمےتونے بجنگے ، برو عقب . »
گفت :
« مگہ حضرت ابوالفضل با یڪ دست نجنگید ؟
مگہ نفرمود : والله ان قطعتموا یمینے انے احامے ابداً عن دینے ...!؟ »
عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود .
حمید باڪرے بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده .
با عدهاے از نیروهاش رفت بہ سمت منطقہ مأموریت .
... لحظههاے آخر ڪہ قمقمہ رو آوردن نزدیڪ لبای خشڪش گفتہ بود : « مگہ مولایمان امام حسین (ع) در لحظہ شهادت آب آشامید ڪہ من بیاشامم ... !؟ »
شهید ڪہ شد ، هم تشنہ بود هم بـےدست …
« سردار شهید شاپور برزگر گلمغانی ، فرمانده محور عملیاتے لشڪر ۳۱ عاشورا » 🌹
✍ : نشر بمناسبت هفتہ دفاع مقدس
@imamhousein
هدایت شده از گرامی
📖 #خاطرات_شهدا
💐 #شهید_دریادار_محمد_ابراهیم_همتی
🌸 در سال ۱۳۴۸ بعد از اخذ دیپلم از دبیرستان رودڪی با توجہ بہ اینڪہ در رشتہ مهندسی دانشگاه تهران قبول شده بود بہ دلیل علاقہ ای ڪہ بہ دریا داشت ، نیروی دریایی را برگزید و بہ جهت طی دورههای ناوبری و فرماندهی ناو بہ آلمان اعزام شد و در آنجا نیز در بین دانشجویان ۷۰ ڪشور جهان رتبہ اول را بہ خود اختصاص داد و بہ ایران بازگشت . پس از بازگشت محمد ابراهیم همتی از آلمان بہ جهت تڪمیل مهارتها و تخصصهای دریانوردی مجدداً بہ ڪشورهای سوئد و فرانسه اعزام شد و تا سال ۱۳۵۷ در آنجا بہ تحصیل مشغول بود و پس از آن بہ ایران بازگشت و در منطقہ دوم دریایی بوشهر مشغول بہ خدمت گردید .
🌸 دست سرنوشت بہ گونہ ای باور نڪردنی شهید محمد ابراهیم همتی را بہ ناوچہ پیڪان پیوند زد ، چرا ڪہ همزمان با تحصیل در فرانسہ ، ناوچہ پیڪان بہ سفارش ایران در این ڪشور ساختہ شد و شهید همتی با همین ناوچہ بہ ایران بازگشت و تا روز شهادت در سمت فرمانده ناوچہ بود .
🌸 بیش از دو سال از آمدنش بہ ایران میگذشت و او در بوشهر و بر روی ناوچہ پیڪان خدمت میڪرد ڪہ جنگ آغاز شد . روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ڪہ حملہ نیروهای عراقی بہ ڪشور آغاز شد . محمد ابراهیم در مرخصی بہ سر میبرد . بہ علت حملہ بہ فرودگاهها تمام پروازها لغو شده و هیچگونہ پروازی صورت نمیگیرد . آرام و قرار نداشت و اصرار داشت ڪہ شبانہ بہ سوی بوشهر حرڪت ڪند ، چرا ڪہ میگفت : در بوشهر نیاز به ڪمڪ او دارند و بلافاصلہ همان شب لباسهایش را جمع ڪرد و با اتوبوس بہ شیراز و از آنجا بہ بوشهر رفت و سہ ماه بعد در هفتم آذر سال ۱۳۵۹ در عملیات مروارید ناوچہ اش هدف موشڪ قرار گرفت و او و همرزمانش بہ همراه ناوچہ پیڪان در آبهای خلیج فارس آرام گرفتند .
✍ نشر بمناسبت روز نیرویی دریایی
🌹 #بہ_یاد_همہ_شهدای_نیروی_دریایی
🕊 #سـالـروز_شهادتـش
♥️ @imamhousein♥️
🇮🇷در آرزوے شهادت🇮🇷
هدایت شده از گرامی
📖 #خاطرات_شهدا
💐 #مــا_در_حـال_جنگــیم
🌸صبحانہ ای ڪہ بہ خلبانها میدادم ،
ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
🌸پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
🌸شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪہ ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
🌸شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪہ این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
✍ نشر بمناسبت : سالروز شهادت ، شهید خلبان احمد کشوری
🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵
🌹 @imamhousein🌹
🇮🇷در آرزوے شهادت🇮🇷
هدایت شده از گرامی
📖 #خاطرات_شهدا
یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود ؛ 😊
بین قطعہ ها قدم می زدیم و سن شهدا را نگاه می ڪردیم ...
یڪ بار بهش گفتم : محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من را قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید را ڪه نمی آورند ! 😇
بعد هم خندیدم .
با جدیت گفت : قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...!😍
#شهید_محمد_حسین_مرادی
🔻ولادت : ۶۰/۷/۳۰
🔺شهادت : ۹۲/۸/۲۸
🌹 @imamhousein🌹
🇮🇷آرزوی شهادت🇮🇷
🌷 #خاطرات_شهدا 🌷
زغال ها گل انداختہ بود ؛
جوجہ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود .😊
تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل ، سروڪله اش پیدا شد ؛
من زودتر نماز خوانده بودم ڪه نهار رو روبہ راه ڪنم .
پرسید : داری چیڪار میڪنی ؟
گفتم : میبینی ڪه می خواهم برای نهار جوجہ بزنیم ! 😀
-گفت : با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش خواست چی ؟
اگه یہ زن حاملہ هوس ڪرد چی ؟!😒
مجبورمان ڪرد با دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .😌
یڪ پارڪ جنگلی پیدا ڪردیم ، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت .
ڪسب تڪلیف ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟) 😉
با اجازه اش همان جا تراق ڪردیم دور از چشم بقیہ .☺️
امیر حسین مهرابی ، دوستِ ...
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی ♥️
📗برشی از ڪتاب سربلند
🌹 @imamhousein🌹
🇮🇷آرزوی شهادت🇮🇷
📖 #خاطرات_شهدا
ﺩﺭ #ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ 8 ﺍﺯ ﻧﺎحیہ ﺩﺳﺖ ﻭ شڪﻢ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪ ، ﺍﻣﺎ ڪﻤﺘﺮ ڪسے مےﺩﺍﻧﺴﺖ ڪه ﺍﻭ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . 😊
ﺍﮔﺮ ڪﺴﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺩﺭ جبهہ سؤﺍﻝ ﻣﯽڪﺮﺩ ؛ ﻃﻔﺮﻩ مےﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰے نمےﮔﻔﺖ .
یڪدفعہ ﺩﺭ منطقہ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺍﺯ یڪ ﺭﻭﺩﺧﺎنہ ﺭﺩ ﺷﻮﯾﻢ ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ بہ ﺷﺪﺕ ﺳﺮﺩ .🌨
ﺷﻬﯿﺪ ﭘﻼﺭڪ ﺭﻭ بہ بقیہ ڪرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
« ﺍﮔﺮ یڪ ﻧﻔﺮ ﻣﺮﯾﺾ ﺑﺸﻮﺩ ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ڪه همہ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﻮﻧﺪ » .🙂
یڪے یڪے بچہ ﻫﺎ ﺭﺍ بہ ﺩﻭﺵ ڪﺸﯿﺪ ﻭ بہ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎنہ ﺑﺮﺩ . ﺁﺧﺮ ڪاﺭ ﻣﺘﻮجہ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺍﻭ ﺷﺪﯾﻢ ڪه ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮنے ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ....😔
🌷 #شهید_سید_احمد_پلارڪ
🕊 #سالروز_شهادتشان
🍃 ولادت : ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴ تهران
🍂 شهادت : ۲۲ فروردین ۱۳۶۶ شلمچہ
🍃 مزار شهید : تهران _ بهشت زهرا (س) _ قطعہ۲۶ _ ردیف۳۲ _ شماره۲۲
🌹 @imamhousein🌹
🇮🇷 آرزوی شهادت🇮🇷
🍃🌹 #خاطرات_شهدا 🌹🍃
🕊 #شهيد_مصطفی_صدرزاده 🕊
🌸 مادر شهید :
#ماه_رمضان سال 91 ، برای خرید بہ بازار رفتم . وقتی مےدیدم خیلےها بہ راحتے در ملأ عام روزه خوارے مےڪنند ، بسیار ناراحت و عصبانے شدم 😔 ، تا جایـے ڪه حتے قدرت خرید نداشتم و دست خالے بہ خانہ برگشتم ...
مصطفے وقتی مرا دید با تعجب گفت :
«بہ این سرعت خرید ڪردید 😳؟»
گفتم : «اصلا دست و دلم به خرید ڪردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف ڪردم .
مصطفی سری تڪان داد و گفت : «ڪسے ڪه روزه خوارے مےڪند در واقع دارد با خدا علنے مےجنگد ، چون خداوند براے ڪسانے ڪه روزه خوارے در ملأ عام مےڪنند حد معین ڪرده است .
حالا فڪر ڪنید با این ڪار چقدر دل امام زمان بہ درد مےآید . قربون دل آقا بشم.» 😔💔💔
من آن روز ناراحتیم بہ خاطر نادیده گرفتہ شدن قانون بود و مصطفے دلش بہ خاطر رنجش امام زمان لرزیده بود .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهداے_مدافع_حرم
🌹 @imamhousein🌹
🇮🇷آرزوی شهادت🇮🇷
📖 #خاطرات_شهدا 🌹
حاج احمد در یڪی از عملیاتها زخمی شده بود و یڪی از پاهایش هم در گچ بود .
او هر روز بین ساعت 11 تا 12 برای تعویض پانسمان بہ بیمارستان مےآمد ، اما یڪ روز نیامد و از آنجا ڪه بسیار دقیق و مقرراتی بود این غیبتش موجب نگرانی همہ شد .
با پیگیری و پرس و جو فراوان یڪی از رزمندگان گفت : حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است ، خطاب بہ رزمنده گفتیم او نباید انقدر در حمام بماند ، ممڪن است گچ پایش نم بڪشد .
🌹👈سراسیمہ بہ حمام رفتیم و صحنہ عجیبی را مشاهده ڪردیم ... گچ پای حاج احمد ڪاملا سالم بود اما از انگشتانش خون مےچڪید .
حاج احمد در حال شستن لباس همہ رزمندگانش بود . وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت : " حواسم بہ گچ پایم بود ، چون ڪه بیتالمال است . "
#حاج_احمد_متوسلیان
#سالروز_ربوده_شدنشان
🌷
@imamhousein
📖 #خاطرات_شهدا
🔰 ڪاخ سبز معاویه
جایگزین یڪی از فرمانده واحدها شده بودم .
نیروها بےنظمی مےڪردند ؛
خواستم قاطعیتم را به آنها نشان دهم .
دستور دادم در نقطہ بادگیری برایم چادر بزنند با امڪانات ڪامل .
داشتم حڪومت مےڪردم ،
ڪه یڪ روز احمد سلیمانی
جانشین ستاد لشڪر وارد چادر من شد .
گفت : « آقا بد ڪه نمےگذره ...! »
گفتم : « ای برادر ... مسئولیت سنگینہ ...! »
با ناراحتی گفت : « خجالت نمےڪشی برای خودت ڪاخ سبز معاویه درست ڪردی ؟!
تا عصر ڪه بر مےگردم خبری از این اوضاع نباشہ ! »
🌹 #سردار_شهید_حاج_احمد_سلیمانی
جانشین ستاد و معاون اطلاعات و عملیات لشڪر ۴۱ ثاراللہ (ع) از ذخائر واقعی نظام
✍ : نشر بمناسبت آغاز حسابرسی از اموال مسئولین !
🌷 در آرزوی شهادت 🌷
@imamhousein
📖 #خاطرات_شهدا
💐شهیدی ڪه دلتنگ امام رضا (ع) بود
سال 64 بود ڪه محمد حسن از جبهہ مرخصی اومد قم . بهم گفت : بابا ! خیلی وقتہ حرم امام رضا (ع) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده . گفتم : حالا ڪه اومدی مرخصی برو ، گفت : نہ ، حضرت امام ڪه نایب امام زمان (عج) است گفتہ جوان ها جبهہ ها را پر ڪنند . زیارت امام رضا (ع) برام مستحبہ ، اما اطاعت امر نایب امام زمان (عج) لازم و واجبہ .
من باید برگردم جبهہ ؛ نمی توانم ؛ ولو یڪ نفر ، ولو یڪ روز و دو روز ! امر امام زمین می مونه . گفتم : خوب برو جبهہ ؛ و او رفت . عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (س) شروع شد و محمد حسن توی عملیات بہ شهادت رسید .
بہ ما خبر دادند ڪه پیڪر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست . خودتون بیایید و شناسایی ڪنید .
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیڪر پیدا نشد . نشستم و شروع بہ گریہ ڪردن ڪردم ڪه یڪی زد روی شونہ ام و گفت : حاج آقای ترابیان عذرخواهی می ڪنم ، ببخشید ؛
پیڪر محمد حسن اشتباهی رفتہ مشهد امام رضا(ع) دور ضریح آقا طواف ڪرده و داره بر می گرده . گفتم : اشتباهی نرفتہ او عاشق امام رضا (ع) بود .
#شهید_محمد_حسن_ترابیان_قمی 🕊
#یادشهداباذڪرصلوات
✍ منبع : خاطرات شهدا ابر و باد
🌷 آرزوی شهادت🌷
@imamhousein
📖 #خاطرات_شهدا
🌹 #رفتم_ڪه_مچشو_بگیرم
از صبـح میرفت تو انبار تا بعد از ظهر ؛ با خودم گفتم شاید حسین میره اونجا میخوابه . خواستم برم مچشو بگیرم . رفتم داخل انبار ، انتظار داشتم ڪولر گازی داشته باشه .
وارد ڪه شدم خفه شدم ، گرما و شرجی بودن هوا یه حالت ڪوره پز خانه درست ڪرده بود . یه لحظه هم تحملش سخت بود . (توی گرمای 60-70 درجهای اهواز)
باورش برام سخت بود ڪه حسین هر روز میاد اینجا و تو این شرایط ڪار میڪنه . سر تا پا خیس عرق بود ؛ داشت مداحی میخوند و مشغول مرتب ڪردن انبار بود .
با عصبانیت بهش گفتم بیا بریم ، آخه اخلاص هم حدی داره ، الانه ڪه فشارت بیفتهها . گفت : داداش این وسایل مال بیتالماله و من طبق وظیفهای ڪه دارم مسئولم اینجا رو مرتب ڪنم .
رفتم خونه ساعت 2 عصر شده بود ، خوابیدم و تا ساعت 6 خواب بودم . وقتی بیدار شدم اولین ڪارم این بود ڪه به حسین زنگ بزنم و حالش رو بپرسم . گوشی رو برداشت و سریع گفت : من الان سرم شلوغه بعدا زنگ میزنم . گفتم : ڪجایی مگه ؟ گفت ڪار انبار هنوز تموم نشده .
گفتم : به خدا اگه همین الان نری آسایشگاه ، زنگ میزنم به فرمانده و میگم ڪه این پسر دیوونه شده . راستش نقطه ضعفش همین بود نمیخواست ڪسی از ڪارایی ڪه میڪنه مطلع بشه ، تا اینو شنید سریع گفت باشه .
✍ راوی : همڪار شهید مدافع وطن
#شهید_حسین_ولایتی_فر
(سالروز شهادت شهدای حادثه تروریستی اهواز را گرامی میداریم .)
🌷🌷
@imamhousein
#خاطرات_شهدا 📖
حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوریاش را در محضر امام میخواند . اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهرهای گرفته و متفڪر ... شب ازس پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را میخوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود ؟
بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم میگفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .
✍ پ.ن : ببینیم عملڪرد « ۲۸ روزه » ریاست جمهوری شهید رجایی چگونه بوده ، ڪه عملڪرد « هشت ساله» دولت را با آن مقایسه میڪنند !
🗓 نشر بمناسبت هفته دولت
رئیس جمهور مردمی ...
#شهید_محمد_علی_رجایی
#ذخائر_واقعی_نظام
🌹 @imamhousein🌹
#خاطرات_شهدا 📖 توصیه به ڪتابخوانی
محمودرضا هر چه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود.... میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه ڪتابهایش را خوانده بود.... همپای صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همه ڪتابخانهاش به جز چند ڪتاب ، ڪتابهای دفاع مقدسی بود.
خاڪهای نرم ڪوشڪ را با علاقه بسیاری خواند ، به مجنون گفتم زنده بمان ، ویرانی دروازه شرقی ، سلام بر ابراهیم و این ڪتابهایی ڪه در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین ڪتابهایی را ڪه در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود.... کوچه_نقاشها را به من توصیه ڪرده بود ڪه بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه ڪرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت.
راوی : برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
✍ نشر بمناسبت روز کتاب و #کتابخوانی
🌹 آرزوی شهادت 🌹
@imamhousein
دوستان خود را دعوت نمایید.