به همین سادگی زندگی میکردند!
امّا چون سد آهنین
در مقابل دشمن میایستادند ....
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#راهیان_نورآتش_به_اختیار
#شهداء_شرمنده_ایم
@imammohammadbaqer
سرعت دنیا تند شده
شب میخوابیم صبح بلند میشیم،
یه گوشه دنیا بهم ریخته...😕
بگیر بگیرِ امام زمان(عج) شروع شده
آقا دونه درشتا رو میگیره💪
جوونا!!!!
حضرت آقا به ما ماموریت داده..:)
پرچم ظهور رو
باید بالای قلههای عالم بزنیم.🏳
آقا آماده باش⚔ داده برای جوونا
برای این #ماموریت خودت رو آماده کردی؟🧐
میشه اسمت رو گذاشت
( مجاهد فی سبیلالله )؟؟؟؟🤨
یه وقتی از #بقیهالله❤️ جا نمونید:)))
#راهیان_نورآتش_به_اختیار
#شهداء_شرمنده_ایم
@imammohammadbaqer
خلاصهای از زندگینامه شهید
بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار.
شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقیها به خرمشهر قوت گرفته بود؛ خیلیها داشتند شهر را ترک میکردند. باور نمیکرد که خرمشهر دست عراقیها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام تصمیم گرفت بماند؛ بمباران هم که میشد بهنام ۱۳ ساله بود که میدوید و به مجروحین میرسید.
از دست بنیصدر آه میکشید که چرا وعده سر خرمن میدهد؛ مدافعین شهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه سلاح (کلاش و ژ۳) مقابل عراقیها ایستاده بودند، بعد رئیسجمهور گفته بود که سلاح مهمات به خرمشهر ندهید.
به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام میرفت شناسایی. چند بار او گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها فکر نمیکردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛ رهایش میکردند.
یکبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند؛ جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی بر میگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچچیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره میکرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت میکرد. به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی؛ میگفت به شرطی اسلحه را تحویل میدهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید یا این یا آن. دست آخر به او یک نارنجک دادند. یکی گفت: «دلم برای عراقیهای مادر مرده میسوزد که گیر بیفتند.» بهنام خندید.
برای نگهبانی داوطلب شده بود؛ به او گفتند: «به تو اسلحه نمیدهیمها» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید خودم نارنجک دارم.» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد.
شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان میگشت خانههایی را که پر از عراقی بود بهخاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه میرفت داخل خانهها پیش عراقیها مینشست مثل کرولالها از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمیداشت.
همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت که نتیجه شناسایی را یاداشت میکرد. پیش فرمانده که میرفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را برمیداشت بعد بقیه را به فرمانده میداد.
زیر رگبار گلوله بهنام سر میرسید؛ همه عصبانی میشدند که تو آخر اینجا چهکار میکنی، برو تو سنگر. بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت؛ کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا میبرد تا بچهها گلویی تازه کنند.
#عقیدتی
#راهیان_نورآتش_به_اختیار
#شهداء_شرمنده_ایم
@imammohammadbaqer
"آتش به اختیار"
خلاصهای از زندگینامه شهید بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ری
خیلی زیبا بوده.
شادی روح همه شهدا صلوات.
#روزےیڪآیہ🌈
💠 آیا در قرآن تدبّر و تفکر نمیکنند ؟
یا بر قلوبشان قفل ها خورده !! 💠
🌸 سوره محمد ◇ ۲۴ 🌸
#راهیان_نورآتش_به_اختیار
#شهداء_شرمنده_ایم
@imammohammadbaqer
BQACAgQAAx0CUyYOlAACCFRf2dp0SB16gyyp4-RnE4YRHJotBAAC6QcAAion0VIujDfBC_7myh4E.pdf
4.69M
🔖انتشار مجدد وصیت نامه شهيد سرافراز اسلام حاج قاسم سليمانی
#راهیان_نورآتش_به_اختیار
#شهداء_شرمنده_ایم
@imammohammadbaqer
#گزارش_تصویری
📸 تصاویری از رهبرانقلاب در دیدار
دست اندرکاران مراسم سالگرد شهید
سلیمانی در حسینیه امام خمینی (ره)
@imammohammadbaqer
#صبحعلیالطلوع_سلامعلیالشهید 🌦
من نیز باران می شوم باران که
میگیرد ☔️
در من دوباره خاطراتت جان که
میگیرد ❤️
این حرف های سخت مثل شعر
میبارند 🌧
از سینه ام، با من غمت آسان که
میگیرد 😔
❣شعر از زبان مادران شهدا ❣
#راهیان_نورآتش_به_اختیار
#شهداء_شرمنده_ایم
@imammohammadbaqer