eitaa logo
"آتش به اختیار"
139 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
428 ویدیو
33 فایل
"‌آتش به اختیار" -> قرارگاه فرهنگی امام علی علیه السلام (اهمیت فضای مجازی به اندازه اهمیت انقلاب اسلامی است».) ارتباط با ما :
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به همین سادگی زندگی می‌کردند! امّا چون سد آهنین در مقابل دشمن می‌ایستادند .... @imammohammadbaqer
سرعت دنیا تند شده شب میخوابیم صبح بلند میشیم، یه گوشه دنیا بهم ریخته...😕 بگیر بگیرِ امام زمان(عج) شروع شده آقا دونه درشتا رو میگیره💪 جوونا!!!! حضرت آقا به ما ماموریت داده..:) پرچم ظهور رو باید بالای قله‌های عالم بزنیم.🏳 آقا آماده باش⚔ داده برای جوونا برای این خودت رو آماده کردی؟🧐 میشه اسمت رو گذاشت ( مجاهد فی سبیل‌الله )؟؟؟؟🤨 یه وقتی از ❤️ جا نمونید:))) @imammohammadbaqer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 خلاصه‌ای از زندگی‌نامه شهید  بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به‌دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقی‌ها به خرمشهر قوت گرفته بود؛ خیلی‌ها داشتند شهر را ترک می‌کردند. باور نمی‌کرد که خرمشهر دست عراقی‌ها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام تصمیم گرفت بماند؛ بمباران هم که می‌شد بهنام ۱۳ ساله بود که می‌دوید و به مجروحین می‌رسید. از دست بنی‌صدر آه می‌کشید که چرا وعده سر خرمن می‌دهد؛ مدافعین شهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه سلاح (کلاش و ژ۳) مقابل عراقی‌ها ایستاده بودند، بعد رئیس‌جمهور گفته بود که سلاح مهمات به خرمشهر ندهید. به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می‌رفت شناسایی. چند بار او گفته بود: «دنبال مامانم می‌گردم، گمش کردم.» عراقی‌ها فکر نمی‌کردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛ رهایش می‌کردند. یک‌بار رفته بود شناسایی، عراقی‌ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند؛ جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی بر می‌گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچ‌چیز نمی‌گفت فقط به بچه‌ها اشاره می‌کرد عراقی‌ها کجا هستند و بچه‌ها راه می‌افتادند.  یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت می‌کرد. به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی؛ می‌گفت به شرطی اسلحه را تحویل می‌دهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید یا این یا آن. دست آخر به او یک نارنجک دادند. یکی گفت: «دلم برای عراقی‌های مادر مرده می‌سوزد که گیر بیفتند.» بهنام خندید. برای نگهبانی داوطلب شده بود؛ به او گفتند: «به تو اسلحه نمی‌دهیم‌ها» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید خودم نارنجک دارم.» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد. شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می‌کردند. خودش را خاکی می‌کرد. موهایش را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت خانه‌هایی را که پر از عراقی بود به‌خاطر می‌سپرد. عراقی‌ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه می‌رفت داخل خانه‌ها پیش عراقی‌ها می‌نشست مثل کرولال‌ها از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمی‌داشت.  همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت که نتیجه شناسایی را یاداشت می‌کرد. پیش فرمانده که می‌رفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را برمی‌داشت بعد بقیه را به فرمانده می‌داد. زیر رگبار گلوله بهنام سر می‌رسید؛ همه عصبانی می‌شدند که تو آخر این‌جا چه‌کار می‌کنی، برو تو سنگر. بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت؛ کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می‌برد تا بچه‌ها گلویی تازه کنند. @imammohammadbaqer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈 💠 آیا در قرآن تدبّر و تفکر نمیکنند ؟ یا بر قلوبشان قفل ها خورده !! 💠 🌸 سوره محمد ◇ ۲۴ 🌸 @imammohammadbaqer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 تصاویری از رهبرانقلاب در دیدار دست‌ اندرکاران مراسم سالگرد شهید سلیمانی در حسینیه امام خمینی (ره) @imammohammadbaqer
🌦 من نیز باران می شوم باران که میگیرد ☔️ در من دوباره خاطراتت جان که میگیرد ❤️ این حرف های سخت مثل شعر میبارند 🌧 از سینه ام، با من غمت آسان که میگیرد 😔 ❣شعر از زبان مادران شهدا ❣ @imammohammadbaqer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا