#ذکر_روز
🗓 چهارشنبه ۳ خرداد (۴ ذیالقعده)
📿 صد مرتبه «یا حَیُّ یا قَیّومْ
#طرح | ۷ روز تا ولادت عشق
امام هادى علیهالسلام:
🔺هرکس حاجتى دارد، باید به زیارت قبر جدم، على بن موسى الرضا علیهالسلام در طوس بشتابد.
#همه_خادم_الرضاییم
#خدمت_کریمانه
#اطلاع_رسانی | پوشش رسانه ای مرکز ارتباطات و رسانه آستان قدس رضوی در ایام دهه کرامت از حرم مطهر رضوی
#همه_خادم_الرضاییم
#مهر_خواهر_برادری
be-eshghe-shahe-karbala.mp3
3.14M
🥀شهدای امنیت نور هر دو عینن،شهدای امنیت زائر حسینن...
🕊بیاد همه ی شهدای اقتدار و امنیت😭😭😭
💐یادشهداباذکرصلوات...
📜داستاننجاتهمسر،مردجوانیدرشبعروسی
📍روزی نادرشاه برای زیارت حرم مطهر امام حسین علیه السلام به کربلا رفته. بعد از زیارت حرم مطهر امام حسین علیه السلام به سوی حرم حضرت عباس سلام الله علیه راهی شد
🔒ناگهان صدای فریادی همه را متوجه خود کرد .جوانی با حالت آشفته و پریشان کنار ضریح مطهر حضرت عباس سلام الله علیه فریاد می زند و با لهجه محلی می گوید:
ای برادر زینب به فریادم برس.⛓
🔸 نادرشاه گفته ببینید مطلب از چه قرار است .آن جوان چه میخواهد. جوان گفت: من از قبیله مسعود هستم و محل سکونت ما یک روز قبل از عروسی، داماد و عروس به حرم حضرت عباس سلام الله علیه می آیند و سوگند میخورند که به یکدیگر خیانت نکند و حضرت را حکم قرار میدهند که هر کسی خیانت کرد حضرتش او را مجازات کند.
▫️ امشب هم شب عروسی من است. لذا از منزل بیرون آمدیم تا به حرم حضرت بیائیم ولی در بین راه هفت نفر سوارکار مسلح به ما حمله کردند و زنم را از من گرفتند و بردند اکنون آمده ام که از حضرت قمر بنی هاشم کمک بگیرم.
🔥 نادرشاه بسیار متاثر شد و گفت تا شب زنت را به تو بر می گرداند ولی جوان گفت: من زنم را از شما نمی خواهم واز حضرت عباس زنم را می خواهم
جوان خودش را روی قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام انداخت و در حالی که فریاد می زند و می گفت:
ای پناه بی پناهان، ای پسر امیرالمومنین علیه السلام به دادم برس.
📍 ناگهان صدای هلهله و فریاد زَنی توجه همه را به خود جلب کرد که آن زن صدا می زد:
"پرچمت بلند باد ای ابوالفضل علیه السلام سپاسگذارم ای برادر زینب!"
♦️نادر شاه دستور داد جوان و همسرش را آوردن و ماجرا را از زن پرسید .
زن گفت: چون دزدان مرا با خود بردند و شوهرم از من جدا و دور شد فریاد برآوردم و حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را به حق خواهرش حضرت زینب کبری سلام الله علیها قسم دادم تا مرا نجات دهد.
ناگهان سواری از سوی کربلا نمایان شده با عجله و شتاب بسیار نزدیک ما آمد و به دزدان دستور داد که مرا رها کنند ولی آنها نپذیرفتند و به آن سوار حمله بردند یک مرتبه دیدم برقی همانند برق شمشیر به طرف دزدان حرکت کرد و سرهایشان را از بدن جدا کرد و اکنون جسدها و سرهای آنها در آن بیابان افتاده است اینک نیز خودم را در اینجا میبینم...
📜کراماتحضرتعباس،ص۴۷ بهنقلازچهرهدرخشانقمربنیهاشم،تالیفآقایعلی ربانیخلخالیازآقایسیدحسینفالی
🔻بسمالله
🔻الرحمن
🔻الرحیم
🌹🌹🌹🌺🌹🌹🌹
#دختر
🌹شهید
#خانزاده
🌹🌹🌹🌺🌹🌹🌹
تصویری از دختر شهید
مدافع حرم
🏝اسماعیل خانزاده🏝
بر سر مزار پدرش.
➖این دلتنگی ها
➖این غربت ها
➖این آه یتیمان شهدا
➖این گریه های جانسوز
➖این ناله ها
➖و.......
قطعا گریبانگیر همه کسانی خواهد شد که با وجود اصرار
🌹شهدا 🌹
در دو مورد خاص
✅➖اطاعت از ولایت فقیه
✅➖حفظ حجاب
در اجرای آن
عامدانه یا جاهلانه به خواب رفتند و یا خودشان را به خواب زدند.
🌹شهدا شرمنده ایم🌹
🌹🌹🌹🌺🌹🌹🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 لحظه اعلام خبر آزادسازی خرمشهر و تسلیم شدن هزاران اسیر عراقی توسط #شهید_احمد_کاظمی از پشت بیسیم خطاب به #شهید_حسن_باقری و تعجب شهید باقری و باور نکردن این خبر و الباقی ماجرا...
♦️حسین خرازی با نیروهایش در خارج از خرمشهر منتظر شهید احمد کاظمی است تا حمله نهایی را شروع کند اما احمد کاظمی به ناگاه از پشت بیسیم خبری عجیب می دهد و آن خبر این است که: «ما داخل شهر هستیم و بیش از ۶ هزار اسیر عراقی خود را تسلیم کرده و ندای یا حسین و الله اکبر سر می دهند و...»
#خرمشهر
🍃🌷
#از_او_بگوییم
💠 فرمون زندگی!
🔹پشت فرمون ماشین نشسته بودم و با خیالِ راحت توی اتوبان شلوغِ وسط ظهر، رانندگی میکردم. هشت، نه سالی میشد که گواهینامه گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم …
🔹تا همین چند وقت پیش …که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم. با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم.
به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهی نامهام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمدهام.
🔹نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی همان اتوبان شلوغ با دنده چهار … خوب میرفتم. مربی پرسید: «اضطرابت انگار برطرف شده!»
با آرامش گفتم: «معلومه چون شما کنارم هستید و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست…» خندید و شروع کرد به حرف زدن …
🔹امّا من دیگه چیزی نمیشنیدم. خودم نکتهای طلایی گفته بودم و غرق در حرف خودم شده بودم …
یک آن توی دلم رو کردم به صاحب زندگیم علیهالسّلام …
گفتم: «میشه همیشه کنارم باشید؟ میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه اون وقت من همیشه آروم و بیاضطرابم…»
#امام_زمان
🍃🌷