🔹به ابورینب میگویم از کجا فهمیدی من طلبه ام!
🔻 در کنار مسیر به سمت #شلمچه عکسهای شهدا نصب است. هر کدام نگاه نافذی دارند. گویی با تو سخن میگویند. چشمان را فقط به عکسهایی میاندازم که نگاهشان به آسمان است. از شهدایی که زل میزنند در چشم آدم نگاهم را میدزدم.
🔻قصد ماندن در #بصره را دارم. توسلی میکنم. راه را ادامه میدهم، از مرز در کمتر از ده دقیقه عبور میکنم. عمامه ام خراب شده است. عمامه در عراق خودش رانت های معنوی زیادی دارد😊
🔻جلویم را میگیرد. میگوید: انت شیخ و طلبه.
میگویم: بله.
میگوید امشب را در بصره بمان. #رزق بعد از توسل ست. سوار مینی بوس میشوم به همراه ۲۰ نفر دیگر.
🔻ابوزینب شرکت #بازرگانی دارد. از اوکراین مرغ میآورد. مهندس ناصر اما یک شرکت بزرگ ساختمانی در بصره دارد.
🔻میگویم از #اوکراین مرغ از ایران ارزانتر در می آید؟ میگوید اره.
مهندس ناصر با تعجب میپرسد: مسافت راه چطور. میگوید: بله باز هم ارزانتر میشود.
🔻به ابوزینب میگویم از کجا فهمیدی من طلبهام؟
من فقط یک دشداشه عربی داشتم. مثل خوزستانیها. با خنده میگوید قیافه ات مشخص است.
🔻به شهرک جدیدالتاسیس در #بصره که مهندس ناصر یکی از سازندگان آن است میرویم.
شیخ جاسم به استقبال میآید و ابوزینب مرا معرفی میکند.
از شیخ عذرخواهی میکنم، از عمامه خربان شدهام میگویم. میگوید انشالله درستش میکنم.
🔻با مهندس ناصر و شیخ جاسم از جریان #معماری_اسلامی در قم میگویم. مشتاق میشود بیشتر بداند.
تلفنم را خودش مشتاقانه میگیرد. به قم دعوتش میکنم.
#معماری_اسلامی
#انتقام_نرم
#بازرگانی
#بصره
شذرات
@iman_norozi