eitaa logo
ایمانیسم | فاطمه‌ایمانی
29 دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
📝کوتاه‌نوشته های فاطمه ایمانی 🎶شعر/ 🎭داستانک/ 📜گزین‌گویه کم‌گوی و گزیده‌گوی چون دُر @fateme_imani_62
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از |سبـز‌قـلم🌱|
کودک ولی برای همیشه به خواب رفت ؛ وقتی که دید قصه‌ی بابا به "سر" رسید ... 🖤
📌داستان مشهد عفت خانم هرگز از کلمه‌های «دوستت دارم» یا «عاشقتم» استفاده نکرده‌بود اما همه می‌دانستند چقدر جانش به جان همسرش بسته‌است. برادرشوهرش همیشه می‌گفت: «هیشکی مثل عفت الحاجیه هوای شوهرشو نداره.» هرچند خودش گهگاهی غر می‌زد اما حواسش جمع بود که کسی به شوهرش از گل نازکتر نگوید. مثلا در اتوبوس تهران-مشهد وقتی حاج آقا از راننده خواست برای نماز بایستد و او قبول نکرد و گفت «ناراحتی پیاده‌شو»، یکی از مسافرها گفته بود: مگه عقل نداری شیخ میخوای با زن و بچه وسط بیابون پیاده‌شی؟ عفت خانم با تغیّر به او گفته بود: «به توچه عمو کلاهی!» یا مثلا اگر کسی تلفن می‌زد و اسم کوچک آقا را می‌گفت: عفت خانم با اینکه کم سن و سال بود جواب می‌داد: «ما اینجا حاج آق جواد» نداریم» و بعد تاکید می‌کرد که اسم فامیلی حاج آقا را صدا بزنند. در مطب دکتر هم لابد یکی از دلایل عصبانی شدنش این بوده که دکتر با نگاه تحقیرآمیزی به شوهرش گفته بود : «آشیخ! اگه گدابازی در نمی‌آوردی و دوتومن میدادی برای بچه‌ت واکسن می‌گرفتی، حالا این دختر فلج نمی‌شد و تا آخر عمر روی دستت نمی‌ماند.» لابد دکتر فکرش را نمی‌کرد این خانم که پوشیه زده و گوشه‌ای ایستاده بیشتر از حاج‌آقا عصبانی شود یا حتا دلش بشکند. عفت خانم می گفت هیچ وقت مثل آن روز دلش نشکسته بود. دکتر یکدفعه می‌بیند خانم جوان بچه را از زیر دستش کشیده‌است. می‌گوید: -‌ چته خانوم چرا همچین می‌کنی ؟ و می‌شنود: -‌ چند جلسه‌س به هوای شوک برقی ما رو سر دووندی و کلی هم پول گرفتی حالا جوابت اینه؟ اصن تقصیر منه که بچه مو آوردم پیش تو. از اول باید می‌بردمش پیش امام رضا. بعد از مطب یک‌راست می‌روند حرم. با همان دل شکسته جایی مشرف به ضریح می‌نشیند و بچه را کنارش می‌خواباند وتا می‌تواند اشک می‌ریزد. آن زمان بین زن و مرد دیوار حائلی نبود و آقا هم همانجا مشغول زیارت و مناجات می‌شود که ناگهان می‌بیند عفت خانم بلند‌بلند گریه می‌کند و جیغ می‌کشد. سراسیمه نماز را تمام می کند و سعی می‌کند آرامش کند. -عفت خانوم چرا همچی می‌کنی؟ چی شده باباجان؟ آروم باش. بَده کولی‌بازی درنیار نامحرم صداتو میشنوه. - اون آقا کیه که بالای ضریح ایستاده ؟ - کسی بالای ضریح نیست. خیالاتی شدی. - چرا الان یه آقایی اون بالا بود داشت با دست به من اشاره می‌کرد. شال سبز هم داشت. - نه بابا جان حتما خوابت برده خواب دیدی. هیچ کس اون بالا نیست. - خواب نبود آقا، خودم دیدمش، دستاشو به حالت تکبیر نماز بالا و پایین کرد. - پاشو بریم خونه، خسته‌ای حالت خوب نیست. *** در خاطر دختر بچه‌ی چهارساله تصویر زیادی از آن ماجرا باقی نمانده است جز اینکه یک مشت مرد بلند و کوتاه، ریش‌سفید و ریش‌سیاه دور تا دور اتاق بیرونی نشسته‌اند و با ذوق به راه رفتن او نگاه می‌کنند و دست می‌زنند و صلوات می‌فرستند. پ.ن: کاش تا وقتی عفت خانم زنده‌بود نویسنده می‌شدم. فاطمه ایمانی @imanism_f
📌 کی صبر؟ کی فریاد؟ تصور کنید فردی دارد به سمت ماشین پارک‌شده‌اش می‌رود. ناگهان می‌بیند غریبه‌ای پشت فرمان نشسته و سعی در روشن‌کردن ماشین دارد و از قضا در همین لحظه هم موفق‌شد آن را روشن‌کند. صاحب ماشین چه باید بکند؟ با توجه به اینکه فاصله‌اش تا ماشین زیاد است و احتمال رسیدن کم، آیا باید بدود؟ باید فریاد بزند؟ یا بایستد و سعی کند خونسردی خود را حفظ کند و به خود بگوید: امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است؟ * حقیقت این‌است که من عاشق این غزلم اما با این حال، گاهی شنیدنش را خوش‌ندارم. وقتی که وقت دویدن و فریاد زدن‌است، جایی که جای خروشیدن و جوشیدن‌است، خواندن این بیت می‌شود نصیحت نا‌بجا. گذشته از اینکه بیت اولش یادآور جمله‌ی معروف «دنیا که به آخر نرسیده» است و این جمله را هم معمولا به کسانی می‌گوییم که از نظر آن‌ها دنیا به آخر رسیده‌است. من از آن‌دسته آدم‌ها نیستم که می‌گویند خوبی و بدی، اموری نسبی هستند اما می‌گویم به هرحال هر سخن فصلی و هر شعر بهاری دارد. فصل مربوط به دشت این شعر، خزان است پس روزی که بجنبد نفس باد بهاری و بینی که گل و لاله کران تا به کران است، نباید این شعر را بخوانی. صبر و سکوت، مربوط به فصلی است و خروش و فریاد مربوط به فصلی دیگر. اما از کجا بدانیم کی فصل کدام است؟ ملاک و معیار چیست؟ بدون معیار منطقی و ثابت، نمی‌توانیم از هیچ مفهوم خوب یا بدی دفاع کنیم یا جایگاهی برای درستی یا نادرستی آن‌ها تعریف‌کنیم. بدون ملاک و معیار همه چیز سلیقه‌ای و متزلزل خواهد بود. معیار شما برای سنجش درستی یا نادرستی پدیده ها چیست؟ پ.ن: *غزل زیبای هوشنگ ابتهاج فاطمه ایمانی ۲ تیر ۰۲ @imanism @paknewis
📌کاش هرگز نامت را نشنیده‌بودم دوست آرام و بی‌گناه من!  اگر اکنون در هنگام وداع چنین آرزویی می‌کنم نه اینکه از تو متنفر باشم، بلکه چون عاشقت هستم آرزو می‌کنم کاش هرگز نامت را نشنیده‌بودم. کاش همچنان در بی‌خبری از تو غوطه‌می‌خوردم به‌جای اینکه اکنون از بی‌سعادتی خود حسرت‌بخورم. آری این من بودم که روزی با اشتیاق تمام به سراغت آمدم . تو قصد دوستی داشتی ولی من بی آنکه به عمق قلبت توجه‌کنم تو را از آن خود کردم. چراکه تو با آن جایگاه والا و ارجمند مایه‌ی مباهات و فخرفروشی من بودی. مایه‌ی دلگرمی من به پیشرفت و بالندگی.  با اینکه به خودم فکر می‌کردم اما همیشه خالصانه در پی فرصتی مناسب برای درآغوش‌گرفتن تو بوده‌ام، برای نگاه‌کردن به چهره‌ی زیبایت و شنیدن سخنان ارزشمندت. حق‌داری باورنکنی چون آن فرصت مناسب هرگز از راه نرسید. تنها ثمره‌ی تصاحب تو برایم توهم پرمطالعگی بود و دوره‌دیدگی و آنگاه که در دوری از تو عمر را به هدردادم، پرده از حقیقت بی‌مایگی‌ام برداشته‌شد و آنچه برایم باقی‌ماند تنها سرخوردگی بود و افسردگی.  اکنون تو را به ورثه‌ی خویش می‌سپارم و تنها می‌توانم  به آنان سفارش‌کنم که از تو به نیکی مراقبت‌کنند و بهنگام، بهره برند و خوشبینانه امیدوارباشم که  آنان وارثان حرف‌های عمل‌نکرده نباشند.  دوصد درود بر تو و بدرود.  فاطمه ایمانی پ.ن:   نامه به کتابی که هرگز خوانده نشد. @imanism .
Alireza Ghorbani - Parishani (320).mp3
11.37M
می‌روم باز میان همه‌ی رفتن‌ها ... .
📌کتاب های مرجع درباره واژه «کتاب‌های مرجع» ذهنیت ناخوشایندی داشتم که پیشینه‌اش به دوران دانش آموزی برمی‌گردد. عادت داشتم اول سال که کتاب‌ها به دستم رسید همه را کناری بیندازم و تنها کتاب فارسی یا ادبیات را با ذوق و شوق ورق بزنم ببینم قرار است چه درس‌هایی داشته باشیم، به عبارت بهتر چه شعرها و داستان‌هایی بخوانیم. علاقه‌ای به یادگرفتن قواعد درست‌نویسی یا تاریخ ادبیات به معنی تاریخ تولد و وفات ادیبان نداشتم، فقط شعر و داستان. یکی از همان سال‌ها درسی داشتیم با عنوان «کتاب‌های مرجع». دیدن این عنوان ابتدا مرا به یاد کتاب‌های «مرجع تقلید» انداخت که چندتایی‌ش را در کتابخانه پدرم دیده بودم: – چی؟ کتاب مرجع تقلید چه ربطی به ادبیات دارد؟ عکس درس هم تصویری ازخانواده پنگوئن‌های سیاه‌سفیدی بود که در قاره جنوبگان زندگی می‌کنند. -جنوبگان؟ چه کلمه عجیب و نامانوسی. متاسفانه پنگوئن هم هیچ وقت جزء حیوانات مورد علاقه من نبود: -محل زندگی: برف و یخبندان -شیوه راه‌رفتن: کاملاً شخصی (مسخره‌کردن کار درستی نیست) -شغل اصلی: شنا در آب یخ -غذای مورد علاقه: ماهی و ماهی -رنگ: سیاه‌سفید آخر سیاه‌سفید هم شد رنگ؟ اصلا کسی که هیچ وقت نمی‌تواند عکس رنگی بیندازد، چرا باید در کتاب رنگارنگ ادبیات جایی داشته باشد؟ به این ترتیب از خیر پیش‌پیش خواندن آن درس گذشتم. بعدها که نوبت به درس رسید و به اجبار معلم آن را خواندیم، فهمیدم منظور از «کتاب‌های مرجع» کتاب‌هایی است که برای مراجعه مکرر مناسب‌اند. مثل لغت نامه‌ها و دایرة المعارف‌ها. این کتاب‌ها مثل شعر و داستان نیستند که با اشتیاق بخواهید از اول تا آخرشان را بخوانید بلکه باید حتما چوب و چماقی بالای سرتان باشد تا به آنها سر بزنید یا مثلا به زندگی سیاه‌سفید پنگوئن‌های ساکن قاره جنوبگان علاقمند باشید. وگرنه اصلا لازم نیست به چنین کتاب‌های قطور و وحشتناکی حتا فکر کنید. آدمیزاد دیوانه که نیست این همه کتاب شیرین شعر و داستان را بگذارد زمین و برود ببیند خانواده پنگوئن‌ها در سرما و یخبندان جنوبگان چگونه زندگی می‌کنند، هست؟ همه این‌ها البته تفکرات من پیش از نوجوانی بود. بعدها که با دنیای کتاب و کتابت آشناتر شدم فهمیدم آنچه آدمیزاد را به سوی کتاب‌ها روانه می‌کند، اشتیاق دانستن است و هرکس به فراخور حال خود اشتیاق ویژه‌ای دارد که شاید دیگران نامش را دیوانگی بگذارند. ضمنا تعریف کتاب‌های مرجع نیز در ذهنم به کلی عوض شد. حالا از نظر من کتاب‌های مرجع دو دسته‌اند: -کتاب‌هایی که مجبوریم بارها و بارها به آن‌ها مراجعه کنیم. -کتاب‌هایی که مختاریم و مشتاقیم که بارها و بارها به آن‌ها مراجعه کنیم. پیداست که دسته دوم طبق سلیقه هر شخص متفاوت است. اگر کتابی شما را چنان شیفته خود کرد که حس‌کردید یک بار خواندنش کافی نیست و دوست دارید بارها به بهانه‌های مختلف به آن مراجعه کنید، می‌توانید آن را دردسته‌ی کتاب‌های مرجع مخصوص به خودتان قرار دهید. اگر کتابی شما را چنان شیفته خود کرد که دوست داشتید بارها و بارها آن را به دیگران هم معرفی کنید و درباره‌اش با کتابدوستان حرف بزنید، نه تنها آن را در طبقه اول کتاب‌های مرجع خود قرار دهید، بلکه درباره‌اش بارها و بارها بنویسید و نوشته را در کانال یا سایت شخصی خود بگذارید. به این ترتیب کتابدوستان بیشتری از آن بهره خواهند برد و به قول معروف حق مطلب بهتر ادا خواهد شد. پ.ن: -این توصیه‌ها را اینجا نوشتم تا مقدمه‌ای باشد برای عمل کردن به آن‌ها. و من الله التوفیق. فاطمه ایمانی هیجدهم بهمن سنه‌ی یک هزار و چهارصد و ۲. @imanism
📌بدون مفعول، بدون ترتیب ۱.چک کردن ۲.ذوق‌کردن ۳.خواندن ۴.کیف‌کردن ۵.تصور‌کردن ۶.انگیزه‌گرفتن ۷.کامنت‌گذاشتن ۸.مصدرنوشتن ۹.خوشحال‌شدن ۱۰.آرام‌شدن ۱۱.فراموشیدن ۱۲.ادامه‌دادن ۱۳.اندیشیدن ۱۴.مرورکردن ۱۵.برنامه‌ریختن ۱۶.امیدوار‌شدن ۱۷.فلاش‌بک‌زدن ۱۸.پست‌گذاشتن ۱۹.جدول کشیدن ۲۰.خواندنوشتن ۲۱.ضربدرزدن ۲۲.تکمیل‌کردن ۲۳.ظرف‌شستن ۲۴.تشرزدن ۲۵.ملاقات کردن ۲۶.استقبال کردن ۲۷.دست دادن ۲۸.لپ کشیدن ۲۹.تعریف کردن ۳۰.آشنا شدن ۳۱.مهمان کردن ۳۲.سفارش دادن ۳۳.گفتگوکردن ۳۴.لبخندزدن ۳۵.نیمه‌کاره ماندن ۳۶.خداحافظی کردن ۳۷.سکوت‌کردن ۳۸.شکلک‌درآوردن ۳۹.عذاب‌وجدان‌گرفتن ۴۰.بی‌خیال‌شدن ۴۱.صرف‌نظرکردن ۴۲.کم‌کردن ۴۳.زیادکردن ۴۴.وزن کردن ۴۵.پیمانه کردن ۴۶.شیرینی‌پختن ۴۷.انتخاب‌کردن ۴۸.هدیه‌دادن ۴۹.آرزوکردن ۵۰.پیام‌دادن ۵۱.افطارکردن ۵۲.بستنی‌خوردن ۵۳.تصمیم‌گرفتن ۵۴.کنسل‌کردن ۵۵.صفادادن ۵۶.جمع‌کردن ۵۷.تذکردادن ۵۸.سربسته‌گفتن ۵۹.شوخی‌کردن ۶۰.پشیمان‌شدن ۶۱.شاکی‌شدن ۶۲.باج دادن ۶۳.شرکت‌کردن ۶۴.خیره‌شدن ۶۵.تکرارکردن ۶۶.گوش سپردن ۶۷.به‌یادآوردن ۶۸.حدس زدن ۶۹.تاییدکردن ۷۰.ویرایش کردن ۷۱.قول دادن ۷۲.راضی کردن ۷۳.اخم کردن ۷۴.توضیح دادن ۷۵.نصیحت کردن ۷۶.دلداری دادن ۷۷.دوختن ۷۸.عجله کردن ۷۹.حوصله نداشتن ۹۰.تعجب کردن ۹۱.اکتفا کردن ۹۲.کپی کردن ۹۳.همرسانی کردن ۹۴.اعتمادکردن ۹۵.توکل کردن ۹۶.کمک خواستن ۹۷.به خداسپردن ۹۸.بدرقه کردن ۹۹.نازکشیدن ۱۰۰.دیرکردن ۱۰۱.رساندن ۱۰۲.خرد کردن ۱۰۳.سیر کردن ۱۰۴.دلسوزی کردن ۱۰۵.سینه سپر کردن ۱۰۶.ورزش‌کردن ۱۰۷.تیک‌زدن ۱۰۸.تحویل گرفتن ۱۰۹.کد دادن ۱۱۰.افسوس خوردن ۱۱۱.دم کردن ۱۱۲.زیاده روی کردن ۱۱۳.گیج شدن ۱۱۴.دست‌دست کردن ۱۱۵.پنهان کردن ۱۱۶.بدشانسی آوردن ۱۱۷.خوش‌شانسی آوردن ۱۱۸.قطع کردن ۱۱۹.تمرین کردن ۱۲۰.بازی کردن ۱۲۱.پسندیدن ۱۲۲.سعی کردن ۱۲۳.چرت زدن ۱۲۴.پچ پچ کردن ۱۲۵.پوست کندن ۱۲۶.جستجو کردن ۱۲۷.توجه کردن ۱۲۸.زمزمه کردن ۱۲۹.ایده گرفتن ۱۳۰.تشکر کردن ۱۳۱.روشن شدن ۱۳۲.منتظر شدن ۱۳۳.کلافه شدن ۱۳۴.مردد شدن ۱۳۵.تغیر عقیده دادن ۱۳۶.حرص خوردن ۱۳۷.قرص خوردن و... -برخی‌ از مصادر اتفاقیه‌ی امروز (۵/فروردین۰۳) پ.ن: -به یاد اسم «بدون تاریخ، بدون امضا» -دوست‌داشتم فقط ۱۰۰تا بشه، باید ۳۷ تا رو حذف‌کنم. @paknewis