eitaa logo
ایمانیسم | فاطمه‌ایمانی
29 دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
📝کوتاه‌نوشته های فاطمه ایمانی 🎶شعر/ 🎭داستانک/ 📜گزین‌گویه کم‌گوی و گزیده‌گوی چون دُر @fateme_imani_62
مشاهده در ایتا
دانلود
آلفرد ویشکا🍝 -مامان! این دیگه چیه؟ -ماکارونی دیگه، همونجور که گفته بودی. -من کی گفتم ماکارونی؟ من گفتم پاستا آلفردو. -همونه دیگه مادر. -پس چرا انقد شله؟ -خب خامه کم داشتم یه ذره شیر بیشتر زدم توش. -مزه ماست میده که. -آها آره یه ذره ماستم ته سطل مونده بود، ریختم توش گفتم حیف نشه. -حالا چرا نارنجیه؟ این باید سفید سفید باشه. -نه بابا سفید بی‌حال که خوب نیست، یه ذره رب و زردچوبه زدم بهش خوشرنگ بشه. -این ریز ریزا چیه توش؟ -پیازه دیگه، گوشت که بی پیاز نمیشه ، بو زحم میده. -مامان‌جان! این غذا که گوشت نداره، دستورشو نوشته بودم که برات. -گوشت قرمز بهتر از مرغه، هم گرمه هم طعم‌دارتره. -پاستاش چرا رشته‌ایه؟ باید فتوچینی باشه. -ای مادر! توام چقد گیر میدیا، مزه هاش که عین همه، چه فرقی میکنه؟ به قول مامان بزرگم «شیکم که پینجِله ندِرِه».* پ.ن: به معنای «شکم که پنجره نداره»؛ گویا در گذشته فقط به آنچه در معرض دید بود اهمیت می‌دادند. فاطمه ایمانی ۲۱/خرداد/۰۳ @paknewis
📌مبالغه‌ی خارج از نوبت در صف طولانی کتاب‌هایی که برای معرفی به صف کرده‌ام، کتاب‌های ارزشمندی هستند که بسیار مشتاقم هر چه زودتر از آن‌ها بگویم. اما در این میان کتابی تازه به دستم رسید که سزاوار است خارج از نوبت از آن گفته شود. «یادداشت‌ها و گفتاره‌های خارج از نوبت» از مرحوم رضا بابایی. این کتاب شامل دو بخش است. مجموعه‌ای از یادداشت‌های پراکنده که هر کدامشان نکته‌ای تازه و دلنشین به همراه دارد و مجموعه‌ای از گفتاره‌ها یا همان گزین‌گویه‌های نویسنده که هر کدامشان تاملی عمیق را برمی‌انگیزد. درباره‌ی هرکدام از یادداشت‌ها و گزین‌گویه‌های این کتاب می‌توان یادداشتی نوشت و به تقلید از زبان سالم و زیبای نویسنده، از او بهتر نوشتن* و دگرگونه‌اندیشیدن را آموخت. رضا بابایی در این کتاب یادداشتی دارد با عنوان «مبالغه مستعار» که اکنون قصد دارم از آن بنویسم. این عنوان را از شعر سعدی گرفته که در حکایتی از او به نام «جدال سعدی با مدعی» آمده است: هان تا سپر نیفکنی از حمله‌ی فصیح کو را جز این مبالغه‌ی مستعار نیست دین ورز و معرفت که سخن‌دان سجع‌گوی بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست او در توضیح می‌گوید «مبالغه‌ی مستعار» یعنی «حرف مفت اما زیبا»، یعنی حرفی که در بلاغت آن مبالغه شده است اما این بلاغت در جای خود ننشسته و عاریتی (مستعار) است. نتیجه‌ی این بلاغت بی‌جا، گمراهی شنونده‌ای است که سخن زیبا را مساوی با سخن درست می‌داند. او می‌گوید: «مبالغه‌ی مستعار، کلاهی است که گوینده بر سر شنونده می‌گذارد.» و معتقد است همانگونه که در باب خدمات نویسندگان و سخنوران سخن‌ها گفته می‌شود، از خیانت آنان نیز نباید غافل‌ شد. در این یادداشت به کلاهبرداری مبالغه‌ی مستعار اشاره شده است اما راه حلی برای رهایی از آن بیان نشده است، نکته‌ی مهمی که سعدی علیه الرحمه از آن غافل نبوده و در بیت دوم به راه حل مشکل اشاره کرده‌است. این راه حل چیزی نیست جز «دین ورزیدن و کسب معرفت». من همواره در باب مقایسه‌ی دو دانش محبوبم یعنی «فلسفه و ادبیات» بسیار اندیشیده‌ام و دیده‌ام که شیفتگان ادبیات بسیار پر تعدادتر از دلسپردگان به فلسفه‌اند. فلسفه چندان محبوب نیست و یکی از دلایلش هم این است که او حرفش را رک و راست می‌زند، بدون استعاره و کنایه. فلسفه رو در روی آدمی می‌ایستد و حقیقت را چون مشتی تکان‌دهنده بر سینه‌اش می‌کوبد. او اگر حمله‌ای می‌کند، جوانمردانه فرصت دفاع می‌دهد و آشکارا نهیب می‌زند: برخیز و از خودت دفاع کن. در برابر فلسفه، فرد آزاد است که گارد بگیرد و بجنگد. اما ادبیات نفطهٔ مقابل این روش است. او از نقطه‌ضعف آدم‌ها استفاده می‌کند که همانا احساسات آن‌هاست. با درگیرکردن احساسات، حرف خود را به کرسی می.نشاند بی هیچ جنگ و خونریزی. انسان‌ها در برابر ادبیات بی‌سلاح و سنگرند. چنان که سعدی در نهایت ایجاز می‌گوید و راهکار ارائه می‌دهد: دین ورز و معرفت که سخن‌دان سجع‌گوی بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست. پانویس: *«بهتر بنویسیم» نیز عنوان کتابی است از همین نویسنده، رضا بابایی. فاطمه ایمانی ۲۲/خرداد/۰۳ @paknewis_ir
📌یه روز خوب بساز و برو بعدی امروزه خیلی‌ها اصرار دارند که راه و رسم موفقیت را به آدم نشان بدهند و خب قاعدتن اول باید تعریفی از موفقیت ارائه کنند و سپس براساس آن راه‌نمایی بفرمایند. مثلا یک‌نفر فرموده: «موفقیت یعنی یک روز خوب بساز و بعد تکرارش کن.» همین؟ خب پدربیامرز مشکل سر همان تکرار‌کردن است دیگر. گذشته از اینکه ساختن یک روز خوب خودش کار پر چالشی است، تکرار آن در روزهای بعدی تازه اول ماجراست. چطور یک روز خوب را تکرار کنیم؟ مگر می‌شود روز خوب را گذاشت داخل دستگاه کپی و مثلا چندصد نسخه از آن تحویل‌گرفت؟ اصلا روزهای خوب که همه یک‌شکل نیستند. یک روز می تواند روز خوبی باشد چون همه‌ی کارهایمان را سر وقت انجام داده‌ایم. یک روز ممکن است روز خوبی باشد چون به استراحت و وقت گذراندن با خانواده گذرانده‌ایم. یک روز ممکن است برای خوب‌شدن، یک دل سیر گریه کرده باشیم یا حسابی خندیده باشیم چون آدمی هستیم که مدیریت احساسات هم جزء معیارهای ما برای ارزیابی روز است. یک روز ممکن است مثل ربات کارکرده باشیم و شب از خستگی مثل یک تکه سنگ به خواب رفته باشیم و همه‌ی این روزها هم روزهای خوبی باشند. البته هستند کسانی که روزهای خوبشان بیشتر شبیه به هم است اما من شخصن روزهای خوبم اشتراکات کمی با هم دارند. شاید بتوانم معیارهایی برای نمره‌دهی به روزها در نظر بگیرم اما جمله‌ام در نهایت این می‌شود که «یک روز را با نمره‌ی بالاتری به شب برسان و روزهای بعد را هم سعی‌کن با نمره‌ی بالا به شب برسانی.» یا به عبارت مختصرتر «یه روز خوب بساز و برو بعدی». این جمله هم که گفتن ندارد چون هرکس که اهل برنامه‌ریزی مکتوب است، دقیقن همین نیت را در سر دارد که از روزش بهترین بهره را ببرد. به هرحال این جمله که «یک روز خوب بساز و بعد همان را تکرار کن» از هر زاویه که نگاهش می‌کنم جمله‌ی بی‌پایه‌ای است. شاید برای دیگران دنیایی از معانی در خود داشته باشد. الله اعلم. اگر شما هم جزء آن دیگرانید، لطفاً بنده را نیز روشن کنید. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۲ @imanism @paknewis
📌وسوسه‌ی خواب بعضی از ساعات عصر که دارم می‌میرم برای یک لقمه خواب، به خودم می‌گویم « نه نه تو نباید بخوابی» و صحنه‌ای از بعضی فیلم‌ها در ذهنم تداعی می‌شود که در سرما و یخبندان یکی دارد به دیگری می‌گوید: «نه تو نباید بخوابی. اگه بخوابی یخ می‌زنی می‌میری.» این که «خواب برادر مرگ است» استعاره نیست. خواب نسبت نزدیکی دارد با مرگ، تمام شدن و از دست دادن. به تجربه ثابت شده که هر یک ساعت خواب روز، راحت تا چهار-پنج ساعت آدم را از کارهایش عقب می‌اندازد؛ من که پس از بیداری عصرانه هم تا ویندوزم بالا بیاید و بفهمم کی‌ام و اینجا کجاست نیم‌ساعتی طول می‌کشد و بعد تازه می‌بینم در این مدت که خواب بوده‌ام، همان یک مثقال کار باقیمانده تبدیل به خروار شده و یک دریا فرصت باقیمانده هم شده آب‌باریکه‌ای به قدر دم موش. اما خواب شب، درست برعکس خواب روز، هر یک ساعتش جسم و فکر را صد قدم جلو می اندازد و صبح که برمی خیزی، انگار دوباره متولد شده‌ای. اگر هر صبح که بیدار می‌شویم خود را موجودی ببینیم که فرصت تازه‌ای برای زندگی به او داده شده، حتمن لحظه‌های روزمان را بیشتر غنیمت خواهیم شمرد. بعدنوشت: -وقتی خطاط شدم حتمن تابلویی مزین به این حدیث خوش‌آهنگ و درخشان روبه روی چشمم نصب خواهم کرد: الماضی مَضیٰ و ما سَیأتیکَ فأین؟ قم فٱغتنم فرصت بین العدمَین. (گذشته گذشت و آنچه در پی می‌آیدت پس کو؟ پاشو، پاشو و فرصت بین این دو نیستی را غنیمت بشمار.) فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۴ @paknewis_ir
📌کوبیدن و ساختن پسرک کلمه‌باز قهاری است. ذهنش درگیر کلمه‌هاست، برای نام‌ها دلیل می‌تراشد یا از دلیلشان می‌پرسد. مثلن دیروز گفت: -مامان میدونی اسم الانِ قسطنطنیه چیه؟ -نه نمیدونم. یادم نیست، همون قسطنطنیه؟ -نه، اسم الان قسطنطنیه استامبوله. احتمالن اون وقتا اسم «استامبولی پلو» هم «قسطنطنیه پلو» بوده. یا وقتی خواهرش را تهدید می‌کند می‌گوید «تهدید» کردم یعنی ته را دیدم. کشفش درباره ماموریت نهنگ عنبر هم که دیگر گفتن ندارد. کلمه پراکنی می‌کند، جملات موزون می‌سازد و همانقدر که از نوشتن متنفر است، عاشق حل کردن ریاضی است. دخترک اما بی‌آنکه خواندن بداند، نوشتن را تمرین می‌کند، کلمه می‌نویسد و سه شغل مورد علاقه‌اش هم دوبلوری، ورزشکاری، نویسندگی و نقاشی است. شاید اگر در گذشته بود، به شوخی می‌گفتم باید این دوتا را بکوبیم روی هم تا دو عدد آدم نرمال (بخوانید آدم مورد پسند من) تحویل بگیریم. حتمن شما هم از این‌گونه تعابیر شنیده‌اید: اگر فلان آدم لاغر را با فلان آدم چاق روی هم بکوبیم دوتا آدم نرمال در می‌آید، یا فلان بلندقد را با فلان کوتاه‌قد، فلان کم‌رو را با فلان پررو و... . من اما دیگر آن شوخیِ کم و بیش توهین‌آمیز را به‌کار نمی‌برم که آدم‌ها را آنطور که هستند نمی‌پذیرد و آرزوی تغییرشان را دارد. فکرمی‌کنم تغییر تنها جایی مجاز است که داریم مسیری را اشتباه می رویم و نزدیک است به جای کعبه سر از ترکستان درآوریم؛ فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۳ @paknewis
📌قدرت یادگیری زیادی آورده‌اند که روزی داوود علیه السلام پسرانش را جمع کرده بود و می‌خواست آن‌ها را محک بزند. پرسید: «اگر کسی در حق شما بدی کرد شما چه عکس العملی نشان می‌دهید؟» یکی گفت درس عبرتی به او می‌دهم که دیگر از این غلط‌ها نکند. دیگری گفت با او عین خودش رفتار می‌کنم و بدی‌اش را با بدی تلافی می‌کنم. اما سلیمان گفت: من به او خوبی می‌کنم. پدر پرسید: اگر پر رو شد و دوباره بدی کرد چه؟ سلیمان پاسخ داد باز هم خوبی می‌کنم؛ و این پرسش و این پاسخ چند بار تکرارشد. بعد جناب داوود علیه السلام به سلیمان گفت: «تو آن کسی هستی که شایسته‌ی مقام پیامبری و جانشینی من است.» متأسفانه یا خوشبختانه از آنجا که بنده قرار نیست به مقام پیامبری نائل شوم، نیازی هم نمی‌بینم از این داستان عبرت بگیرم و خود را ملزم کنم که بدی دیگران را با خوبی پاسخ دهم؛ در واقع یکی از استعدادهای من این است که زود یاد می‌گیرم با هرجماعتی مثل خودشان رفتار کنم. این البته به معنای همرنگ جماعت شدن نیست؛ تنها به این معناست که نمی‌توانم مثل لقمان حکیم از بی‌ادبان ادب بیاموزم یا مثل سلیمان نبی در مقابل بدی‌کنندگان خوبی کنم. هرچند این‌ها ویژگی‌های مثبتی محسوب می‌شوند و قدرت کنترل نفس را نشان می‌دهند، اما از آنجا که من زنم و زنان اساساً قرار نبوده به پیامبری برسند، می‌توانم این خصلت را جزء خصوصیاتی محسوب کنم که از ابتدا برای آن‌ها توصیه نشده است و ای بسا زیرمجموعهٔ همان سه صفتی هستند که جز محاسن زنان و معایب مردان شمرده شده‌اند: «بخل، ترس و تکبر». «خوبی کردن در مقابل بدی» هم نوعی از سعه‌ی صدر و تواضع را لازم دارد که با «تکبر» پسندید‌ه‌ی مخصوص به زنان سازگار نیست. پاره‌ای توضیحات: ۱-همیشه که نباید همه چیز به خیر و خوشی تمام شود. ۲-ذهن وی براثر شدت گرما و طولانی شدن قطعی برق، اتصالی نموده بود. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۵ @paknewis
📌تصویرهایی لاینقطع گذران |«هر گوشه‌ی این معبد برهان غبارآلودی بر ذهن خلاق است.» بالاخره با دوستان همداستان شدیم و «شب هول» می‌خوانیم. پیش از خواندنش یک «درباره» از آن خوانده‌بودم که به نظرم کمی هولناک بود و به همین دلیل رغبت چندانی برای شروعش نداشتم. شاید نویسنده فکر کرده‌بود درباره‌ی شب هول باید کمی هولناک بنویسد و شاید هم بی قصدی، اینچنین نوشته بود. شاید هم می‌خواست بگوید اثر شگفتی است که نمی‌شود درباره‌اش ساده و سرراست حرف زد و گذشت. البته از خواندن آن «درباره» پیش از خواندن خود اثر، پشیمان نیستم و باز هم آن را خواهم خواند چون همیشه خواندن «درباره‌ها» را دوست دارم و کمک‌کننده می‌دانم. البته اگر «درباره‌ای» باشد که آدمی را از خواندن اثر مهمی منصرف کند، نباید تسلیمش شد؛ مثل حرف‌هایی که درباره‌ی بوف کور می‌زنند. به جای «نقد اثر» هم از تعبیر «دربارهٔ اثر» استفاده می‌کنم و می‌گذارم کلمه‌ی «نقد» در معنای تخصصی‌اش به کار گرفته شود آنگونه که منتقدان اهل فن گفته‌اند. به نظرم همه حق دارند درباره‌ی هر اثر هنری حرف بزنند ولی بهتر است اسم حرفشان را «نقد» یا «نظریه‌پردازی» نگذارند. من هم درباره‌ی هیچ رمانی نظر کارشناسانه ندارم و فقط آنچه به ذهنم خطور کرده می‌گویم. درباره‌ی «شب هول» فعلا همان را هم نمی‌گویم و می‌گذارم تمام شود و گرد و خاکش کمی ته‌نشین شود تا ببینم کی به کی است. فقط همین دو حرف را می‌گویم: یک. نوشته‌ای را که می‌نویسانَدَم دوست دارم؛ چه داستانی باشد مثل گاوخونی، چه غیر داستانی مثل زبان زنده و ایضاً دوست دارم داستان‌ها، ناداستان‌ها، شعرها و آدم‌هایی را که می‌شاعرانندم. دو. این قصه را که می‌خوانی نباید از قصه بزنی بیرون و بروی مثلن بچه را ببری دست به آب و بعد یادت بیفتد زیر غذا را خاموش نکرده‌ای و بعد هر خاله خامباجی تلفن کرد کلی حرف بزنی و فلان و فلان، بعد از دوساعت که چرخ‌هایت را زدی بیایی دوباره بروی توی قصه. باید از سر تا تهش را یک نفس بخوانی. فقط گاهی بیایی روی آب که نفسی تازه کنی و بعد دوباره شیرجه بزنی توی قصه تا رشتهٔ کلام از دستت در نرود. باید بگذاری هر آنچه دیده‌ای وشنیده‌ای با طمانینه و پشت سر هم بر ذهنت «محیط» شود؛ البته اگر از شنا در «اقیانوس» نمی‌ترسی. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۶ @paknewis
📌۱۰ دلیل برای امید به آینده حتما شما هم متن‌ها یا فیلم‌هایی را دیده‌اید که با هزار حسرت و آرزو، از روزگار خوش گذشته یاد می‌کنند و سرکوفتش را به روزگار تلخ و سیاه امروز می‌زنند. آیا شما هم با چنین سخنانی همراه می‌شوید و به حسرت‌خوردن می‌پردازید یا بی‌تفاوت از کنارشان عبور می‌کنید؟ آیا تا کنون اندیشیده‌اید که چرا از نظر بعضی‌ها، همیشه گذشته بهتر از حالا بوده‌است؟ درباره‌ی وضع زندگی خودتان در دوران کودکی چگونه می‌اندیشید؟ تا به حال با خود گفته‌اید گذشته‌ی من خیلی هم بد و ناخوشایند بود و خوب شد که گذشت؟ البته که فراموشی سختی‌ها و اتفاقات ناگوار، در جای خود موهبت محسوب می‌شود و انسان را برای ادامه‌ی زندگی یاری می‌کند. اما اگر این فراموشی موجب شود خوبی‌های اکنون را ندیده بگیریم و بدی‌های پیش رو را با خوشی‌های گذشته مقایسه کنیم، باز هم به دام آسیبی جدی افتاده‌ایم. یوهان نوربرگ در کتاب «انسان پیروزمند» این موضوع را به تفصیل بررسی می‌کند و با مرور و واکاوی ۱۰ موضوع مختلف از جمله: غذا، بهداشت، طول عمر، سواد، آزادی، برابری و... سعی در یادآوری پیشرفت‌های تدریجی جامعهٔ بشری و گرامی‌داشت آن‌ها دارد. او در جایی از مقدمه می‌گوید: «این کتاب جشن‌نامه ی پیروزی انسان است.» سپس اضافه می‌کند: «وقتی پیشرفت‌ها را نمی‌بینیم، به دنبال مقصری برای مسائل پیش رو هستیم. گویا فقط در پی فردی عوام‌فریب هستیم که به ما بگوید راه حلی سریع و آسان برای بازگشت عظمت ملت ما دارد، خواه این راه حل، ملی‌کردن اقتصاد باشد یا ممنوعیت واردات یا بیرون کردن مهاجران. اگر فکر می‌کنیم امتحان کردن این اقدامات ضرری ندارد، حتما حافظه‌ی خوبی نداریم.» در این کتاب نویسنده سعی می‌کند به طور مستدل و با بررسی و مقایسه‌ی آمارهای معتبر در زمینه‌ی پیشرفت بشر، اثبات کند که: «روزهای خوب گذشته فقط محصول حافظه ی ضعیف ما هستند.»* پ.ن: *این جمله به نقل از فرانکلین پیرس آدامز در مقدمهٔ کتاب «انسان پیروزمند» ذکر شده‌است. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۷ @paknewis
📌پاره‌هایی از آن شب هول ▫️چند تصویر تقریباً داستانی ✓نشانه‌های تمول و نوکیسگی، اتومبیلهای کوچک و بزرگشان را به زور در کوچه‌باغهای تنگ و باریک و مالرو می‌برند. حرکت و صدای اتومبیلها، سقفهای چندصدساله را فرو می‌ریزد. شهری باستانی به معجونی از فلز و آجر و آدم تبدیل می‌شود. دماغی خوشگل و فرنگی پسند در چهره‌ای پیر و پر چین و چروک. ✓ بچه‌بازها در همه‌جای اصفهان پراکنده‌اند، مثل شاه عباس که در همه‌جای شهر پراکنده است؛ همه او را تنفس می‌کنند. مثل بوی بازار، مثل بوی کودی که همیشه در هواست. مثل بوی ماست ترشیده، ترشی کپک‌زده، نان تازه، نعنا و چغندر و پهن گوسفند و یونجه و گوشت که در بازارچه‌ها جاری است. مثل صدای بازارچه، صدایی معجونی از صداهایی: صدای زنانی که با بقال و قصاب و میوه فروش چانه می‌زنند.صدای چکاچک قلم حکاکی و پتک آهنگری و صدای اسب گاری و خر و قاطر، صدای دوچرخه وصلوات طلبه‌ای که تسبیح می‌گرداند و زنجمورهٔ پیرمردی که عصازنان گدایی می‌کند. مثل نور بازارچه، آمیزه‌ای از نور چراغ‌های توری پایه‌دار، لامپ‌های زرد و سرخ و شعله‌های هیزم دکان نانوایی و نور رقیق آفتاب. ✓ گاهی یکی از بچه‌ها حرکتی می‌کرد یا چرتی میزد. به ناگهان رشته‌ی کلام معلم می‌گسیخت. مثل باز شکاری بر سر موشی فلک زده فرود می‌آمد، گریبان او را چنگ می‌زد. و با قدرتی هیولاوار با چشمهای دریده و دهان کف‌کرده موش خیانکار را از لابه لای نیمکت‌ها بیرون می‌کشید. ▫️چند تکرار تقریباً شاعرانه ✓ تصویرهایی لاینقطع در خواب و در بیداری از ذهنم می‌گذرد. سرطان‌وار رشد می‌کند. بر هر دیدنی و شنیدنی، بر هرچه دیده‌ام و شنیده‌ام محیط می‌شود. تصویرهایی لا ینقطع گذران. ✓ مسخ شدن. پراگماتیک: کلمه‌اش انگلیسی‌ست. شخصیتی هم که تولید می‌کند انگلیسی است. ... ماکیاولیسم، کلمه‌اش انگلیسی است. شخصیتی هم که تولید می‌کند انگلیسی است. ... ✓ ابراهیم و اصفهان. اصفهان و احساسات. احساسات شاعرانه. مثلا:... ابراهیم و اصفهان. اصفهان و احساسات. احساسات عارفانه. مثلا: ... کجابودم؟ ابراهیم و اصفهان. اصفهان و احساسات. کودکانه. مثلا: ... ▫️و بسیار سخنرانی که یکی‌اش اینجاست: ✓ آدمی مثل درخت است. شرایط محیط پیوسته چگونگی رشدش را معین می‌کند. اگر محیط به آرمان طلبی فرد میدان بدهد و بر ارزش‌های اخلاقی ارج بگذارد، فرد آرمان‌خواه و از خود گذشته خواهد شد. و اگر محیط و رویدادهای سیاسی بیهودگی تلاش‌ها و از خودگذشتگی‌های فرد را نشان بدهد، شخص به تدریج اعتقادش را به آرمان و ارزش‌های اخلاقی از دست می‌دهد. ▫️ کلمه بیآموزم «دودسته چسبیدن» درست تر است از «دودستی چسبیدن». ▫️ و کاملاً همینطوری یادم افتاد که «شب طولانی موسا» را بیشتر دوست داشتم؛ داستان‌تر بود. آیا پس از هر شب هول، روز آرامشی هم هست؟ ۱۴۰۳/۵/۹ @paknewis_ir
📌تجربه‌هایی که صدایمان می‌زنند گاه اتفاق می‌افتد که وقتی برای دومین بار کتابی را در دست می‌گیریم بسیار بیشتر از بار اول (که نگاهی سرسری به آن انداخته بودیم) به دلمان می‌نشیند. می گویند هر کتاب زمانی برای خواندن دارد و هرگاه زمانش فرا برسد تو را به سوی خود فرا می‌خواند. امروز در حال کند و کاو برای نوشتن صفحه‌ای دربارهٔ «یادداشت نویسی روزانه» یاد یکی از کتاب‌هایم افتادم که مدت‌هاست در صف خوانده‌شدن قرار دارد و به نظرم رسید او می‌تواند در زمینه نویسندگی نکات خوبی داشته‌ باشد. کتاب «چرا نویسندۀ بزرگی نشدم؟» نوشتۀ بهار رهادوست، نویسنده، شاعر و پژوهشگر موفق حوزهٔ ادبیات. این کتاب در قالب گفتگوی نویسنده با خودش نوشته شده و با نثری سرراست و روشن به تشریح سوال اصلی کتاب می پردازد: «چرا نویسنده ی بزرگی نشدم؟». سپس گام به گام پاسخ‌ها را بیان می‌کند. با اینکه مسیر زندگی من ظاهراً هیچ وجه اشتراکی با زندگی نویسنده نداشت، اما احساس قرابتی پنهان، سبب شد کتاب را یک نفس بخوانم. اما این احساس قرابت چه علتی داشت؟ خود نویسنده در جایی از کتاب با بیان نقل قولی از آلدوس هاکسلی به این سوال پاسخ می‌گوید: «تجربه خود رخداد نیست بلکه نحوهٔ تعامل ما با رخداد است.» به این ترتیب ما می‌توانیم حادثهٔ مشترکی را از سر نگذرانده باشیم اما تجربه‌های مشترکی کسب کرده باشیم. همچنین او دربارهٔ دو گونۀ متفاوت از تجربه سخن می‌گوید که جان دیویی در کتاب تجربه و آموزش به آن پرداخته است: «تجربهٔ با ارزش و مفید، کنجکاوی و اشتیاق به یادگیری را بر می‌انگیزد، ابتکار را تقویت می‌کند و باعث می‌شود شخص برای حفظ خود از آسیب مشکلات به شدت تلاش کند. درحالیکه تجربهٔ بدآموز (غیر آموزنده و غیر مفید) باعث توقف یا تحریف رشد می‌شود.» این توضیح دربارهٔ انواع تجربه، می‌تواند مکمل تعریف آلدوس هاکسلی باشد با این توضیح که تجربهٔ خوب لزوما به معنای وقوع رخداد خوب نیست چرا که تجربه، خود رخداد نیست. بلکه تجربهٔ خوب آن نحوه از تعامل ما با رخدادها است که درسی بیاموزد و موجب رشد شود، چه‌ آن رخداد خوب باشد و چه بد؛ به این ترتیب بسیاری از حوادث ناگوار زندگی را می‌توان جزء تجربه‌های خوب به حساب آورد و بالعکس. همچنین می توان با این دیدگاه نحوهٔ تعامل با رخداد ها را بهتر مدیریت کرد. فاطمه ایمانی @paknewis
📌معده بهتر می‌فهمد یا من؟ می‌گویم: اگه شب نیمرو بخورم معده‌م درد میگیره. می‌پرسد: - معده‌ت از کجا می‌فهمه شب شده؟ سوال خوبی است. جواب خوبی به ذهنم نمی‌رسد فقط می‌دانم گاهی معده بیشتر از ما می‌فهمد. چند روز است دارم درباره‌ی ساعت بیولوژیک بدن مطالعه می‌کنم بلکه جواب پدرمادر داری برای اینگونه سوال‌ها بنویسم: چرا سحرخیزی خوب است؟ یا چرا حالت‌‌های بدن در ساعت‌های مختلف شبانه روز فرق می‌کند؟ و غیره. اما هنوز موفق نشده‌ام. بر آن شدم فعلن از موفق نشدنم بنویسم. فقط می‌دانم همانطور که نور ماه بر آب دریا اثر می‌گذارد و جزر و مد ایجاد می‌کند، ما هم شب و روزمان با هم فرق می‌کند. به هر حال هنوز نتوانسته‌ام بین گزاره‌های بالا ارتباطی به اندازهٔ نوشتن یک یادداشتِ با سر و ته برقرار کنم. گاهی چه کار سختی است این یادداشت‌نویسی. فاطمه ایمانی @paknewis
📌اولن که... من با این دسته‌بندی‌های دهه‌ای موافق نیستم. همین که بدجور مد شده و نمی‌دانم چرا از مد هم نمی‌رود: دهه شصتیا فلانن دهه هشتادیا بهمانن نه اینکه معتقد باشم کلن به این سیاق نمی‌شود سخنی گفت اما آنقدر چرند پرند در این قالب شنیده‌ایم که دیگر عطایش را به لقایش بخشیدیم. اساساً بر چسب زدن به آدم‌ها با عنوان «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» و غیره با ژست روانشناسی و جامعه‌شناسی ممنوع. (کم مانده بگویم الیوم استعمال عبارتین «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» بأی نحوٍ کان در حکم محاربه با ایمانیسم می‌باشد. میرزای شیرازی‌طور) چند روز پیش ویدئویی دیدم از خانم متشخصی که می‌گفت دهه شصتی‌ها چون در سختی بزرگ شدند، بسیار راضی و قانع بودند و با کمترین دلخوشی و دارایی احساس خوشبختی می‌کردند؛ اما مشکل زمانی نمایان شد که این نسل سعی کردند فرزندان خود را در رفاه هر چه بیشتر بزرگ کنند. به این ترتیب نسل کنونی دیگر به کم راضی نیست و سخت‌تر احساس خوشبختی می‌کند. پر واضح است که نمی‌توان اینقدر کلی و بی دلیل سخن گفت اما گیریم چنین حرفی درست باشد، این حقیقت بسی موجب خوشحالی است. اگر قرار بود آدم‌ها نسل اندر نسل قانع باشند و با هر کم و کسری‌ بسازند، بلندپروازی و دیدن افق‌های وسیع‌تر چه می‌شد؟ چه کسانی قرار بود محدودیت‌ها را کنار بزنند و اوج بگیرند؟ این از این. اما بعد، اصلن این چه علاقه‌ای است که بعضی پیش‌کسوتان به ستایش گذشتگان و سرزنش آیندگان دارند؟ چرا برای تفاوت‌های طبیعی رسمیت قائل نیستیم؟ مگر پیشرفت ثمرهٔ همین تفاوت‌ها نیست؟ من شخصن همانقدر که کم‌خواهی خودم را تحسین‌برانگیز می‌دانم زیاده‌خواهی فرزندانم را هم می‌پسندم‌ چون هر کدام محصول شرایط و زمانه‌ای متفاوت‌اند و در بستری طبیعی پدید آمده‌اند. شرایط زندگی در دهه‌های گذشته با حالا متفاوت بوده و هر کدام اقتضای خلقیات خاصی را دارد که به این سادگی نمی‌توان آن‌ها را تحلیل کرد. @imanism