#داستان_کوتاه
اگر قورباغهای را در آب جوش بیاندازید، قورباغه بلافاصله برای نجات جان خودش تلاش میکند و با یک پرش ناگهانی از ظرف آب جوش بیرون میپرد.🐸
اما اگر قورباغه را در آب سردی بگذارید که بر روی اجاق قرار دارد و در حال گرم شدن است، قورباغه احساس میکند در شرایط مناسبی قرار دارد و تلاشی برای خروج از این شرایط نمیکند. 🦦
به مرور که آب گرم و گرمتر میشود، با توجه به اینکه این گرم شدن به کندی انجام میشود، قورباغه متوجه تغییرات دما نمیشود. به تدریج عضلات قورباغه در اثر گرما سست میشود و زمانی که قورباغه متوجه میشود شرایط مناسب نیست و باید از آب بیرون بپرد، دیگر توانی برای بیرون پریدن ندارد. 😔
در نهایت قورباغه داستان ما در همان آب میپزد و جانش را از دست میدهد.💔
نتیجه 👈🏻
روند زندگی ما هم مدام تحت تاثیر اطراف قرار میگیره ...!!!
به فرض مثال اگر صبح بیدار بشیم و ببینیم به یکباره چاق شدیم خیلی وحشت میکنیم و بدنبال درمان می گردیم اما اگر به مرور چند سال چاق بشیم برامون خیلی عادی و ممکنه به دنبال درمان نباشیم
متاسفانه سبک زندگی خانواده ها در جنگ نرم مثل قورباغه داستان آروم آروم بدون اینکه احساس کنیم دستخوش تاثیرات دشمن قرار گرفته و از قرآن و سبک زندگی اسلامی فاصله گرفته
گاهی هم که آگاه هستیم و بدنبال راه چاره ممکنه سراغ جای اشتباهی جهت درمان باشیم (مثل مرکز مشاوره های با محوریت غربی)
پس باید چکار کرد ؟!
جوابتونو اینجا برامون ارسال کنید 👇🏻
@nazar_ima
#عاشقانه_در_خانه
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
✍جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکهای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد به خاطر این گناهت بود؟! پیر گفت: بلی! جوان گفت: از کجا مطمئنی؟! پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها میشوند زود میفهمم و بلافاصله توبه میکنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا میشوم.
🔥ای جوان! تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهانت کم میشود و زودتر میتوانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشۀ آن بلا را بشناسی. بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه مینویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه میشود، اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که به راحتی، ریشۀ مصیبت خود را میدانی که از کدام گناه تو بوده است....
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
یه داستان واقعی از یه کارآفرین:
سالها پیش، یه مرد جوان که تازه کسبوکار کوچیکی راه انداخته بود، با شکستهای پیدرپی مواجه میشد. او هر روز از شرایط شکایت میکرد؛ از مشتریهایی که نمیخریدن، از بازار که بههم ریخته بود، از رقبا که اجازه پیشرفت نمیدادن. فکر میکرد همه دنیا دست به دست هم دادن که جلوی موفقیتش رو بگیرن.
🌟یه روز پیرمردی که دوست خانوادگیشون بود بهش گفت:
"مشکل تو نه توی مشتریاس، نه توی بازار. مشکل اینه که خودت رو تغییر ندادی. تو با همون نگاه و همون رفتار قدیمی میخوای یه نتیجه جدید بگیری. این ممکن نیست!"
این حرف تو ذهنش جرقهای زد. شروع کرد به نگاه کردن به خودش:
- چرا مشتریها از من خرید نمیکنن؟ شاید من نیازشون رو درک نکردم.
- چرا تبلیغاتم جواب نمیده؟ شاید روش اشتباهیه.
شروع کرد به خوندن کتابهای موفقیت، شرکت کردن تو دورههای آموزشی، یاد گرفتن روشهای جدید بازاریابی. از هر فرصتی برای پیشرفت استفاده میکرد. کمکم رفتار مشتریها هم عوض شد. کسبوکارش رونق گرفت، درآمدش چند برابر شد، و به جایی رسید که حتی خودش فکرش رو نمیکرد.
✨ این داستان، مصداق همون آیهست:
«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»
تا خودمون رو تغییر ندیم، دنیا تغییری نمیکنه.
⁉️ حالا نوبت توئه! فکر کن ببین چه تغییری توی خودت میتونی ایجاد کنی تا زندگیت عوض بشه؟
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
▫️از بصره آمده بودند دیدن امام علیه السلام؛
عریضه دلشان پر بود از شکایت؛
شکایت از یونس بن عبدالرحمن.
گلایه پشت گلایه؛
اتهام پشت اتهام.
یونس که در خانه امام رضا علیه السلام حاضر بود
حرف ها را میشنید؛
خودش را اما به #امر_امام علیه السلام، پنهان کرده بود.
بصری ها که رفتند، با اشک و آه آمد خدمت امام؛
میخواست از خودش دفاع کند.
اما شنید که:
یونس! ... فرض کن در دست تو مرواریدی باشد،
مردم امّا بگویند سرگین شتر است!
حرف مردم آیا ضرری دارد؟!...
گفت: نه!
امام رضا علیه السلام فرمود:
وقتی امام تو از تو راضی باشد حرف مردم چه ارزشی دارد؟!
حالا قلب یونس بن عبدالرحمن آرام گرفته بود،
آرامشی از جنس رضایت امام زمانش.
📚بحارالأنوار جلد۲، صفحه ۶۵.
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
مردی با خانوادهاش سوار کشتی شد تا به وطن برسند. در میانه راه، کشتی شکست و همه غرق شدند، جز همسر آن مرد که روی تختهپارهای نجات یافت و به جزیرهای رسید.
در آن جزیره، راهزنی بیحیا او را دید و پرسید: «انسانی یا جن؟»
زن داستان خود را تعریف کرد. راهزن قصد #گناه داشت. زن از ترس لرزید و به آسمان اشاره کرد و گفت:
«از #خدا میترسم.»
مرد پرسید: «آیا تا به حال چنین کاری کردهای؟»
زن پاسخ داد: «نه، به خدا سوگند.»
مرد تحت تأثیر قرار گرفت و گفت:
«تو که گناه نکردهای و اینقدر میترسی، من که گناهکارم باید بیشتر بترسم.»
او #توبه کرد و به سوی خانوادهاش بازگشت.
---
مدتی بعد، در بیابانی با راهبی #مسیحی همسفر شد. هوا بسیار گرم بود.
راهب گفت: «دعا کن تا ابری بر سر ما سایه اندازد.»
مرد پاسخ داد:
«من گناهکارم و روی دعا ندارم. تو دعا کن و من آمین میگویم.»
راهب دعا کرد و او آمین گفت. ناگهان ابری آمد و بالای سرشان سایه انداخت.
در دو راهی که از هم جدا شدند، ابر بالای سر مرد گنهکار رفت و راهب زیر آفتاب ماند!
راهب متعجب شد و پرسید: «چه کار نیکی کردهای؟»
مرد داستان آن زن و توبهاش را بازگو کرد.
راهب گفت:
«بهخاطر ترس از خدا، گناهان گذشتهات بخشیده شد. حالا مراقب آینده باش!»
---
پیام داستان:
ترس از خدا و توبه واقعی، حتی بزرگترین گناهان را میبخشد و مسیر هدایت را باز میکند.
ترس از خدا باعث نجات از بعضی از مصیبت ها می شود.
#ماه_شعبان #رهبر #اعمال_منتظران
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
✨ جویبر: قهرمان گمنام حیات طیبه
ازدواجی که معیارهای دنیا را شکست ✨
جویبر مردی فقیر، سیاهپوست، کوتاهقد و بینسب از اهل یمامه بود. وقتی آوازه اسلام را شنید، با وجود تنگدستی و غربت به مدینه آمد و مسلمان شد. چون جایی برای زندگی نداشت، در سایبانی کنار مسجد با دیگر فقرا («اصحاب صفه») ساکن شد.
روزی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله جویبر را دید و به او پیشنهاد ازدواج داد. جویبر با تعجب گفت: «چه کسی با من ازدواج میکند؟ نه مالی دارم، نه نسبی!» پیامبر به او یادآوری کرد که در اسلام ارزش افراد فقط به تقوا و عمل است، نه به ظاهر و نسب.
پیامبر جویبر را فرستاد تا از طرف او به خواستگاری ذلفا، دختر زیاد بن لبید، از اشراف مدینه برود. زیاد ابتدا به رسم قبیلهای خود تردید کرد و پاسخ قطعی نداد. اما با توصیه پیامبر که فرمود: «مؤمن با مؤمن کفو است»، دخترش ذلفا نیز رضایت داد و جویبر را به عقد خود پذیرفت.
زیاد با هزینه خودش برای داماد خانه و جهاز تهیه کرد. وقتی جویبر به خانه آمد، در مقابل نعمتهایی که خداوند به او داده بود، چنان غرق شکرگزاری شد که شب را تا صبح به عبادت گذراند و به عروس نزدیک نشد. این وضع چند شب تکرار شد تا اینکه پیامبر دلیل را پرسید و جویبر گفت: «ابتدا خواستم حق شکر خدا را به جا بیاورم.»
پس از این گفتگو، جویبر و ذلفا زندگی مشترک خود را آغاز کردند و خوشبخت شدند. مدتی بعد، جویبر در یکی از جنگهای اسلامی با ایمان و نشاط شرکت کرد و به شهادت رسید. بعد از او، ذلفا که حالا همسر یک شهید شده بود، خواستگارانی فراوان و جایگاهی ویژه در جامعه یافت.
#ازدواج #سبک_زندگی_اسلامی #اسلام #دین #تقوا #شهادت #بندرعباس #تسلیت
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!... فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم.در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!... چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!»
فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست...». هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.
#امام_رضا #دهه_کرامت #لطفا_در_انتشار_کمک_کنید
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
بعد از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ، همه درباره امام بعدی دچار شک و تردید شده بودند. همان سال برای زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکّه رفتم.
یک روز، کنار کعبه، علی بن موسی الرضا علیه السلام را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟» هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا علیه السلام اشاره ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! من کسی هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است».
خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده ام و با صدای بلند چیزی گفته ام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتی لب هایم هم تکان نخورده اند. با شرمندگی به امام رضا علیه السلام نگاه کردم و گفتم: «آقا!... گناه کردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید». حرف «ابن ابی کثیر» که به این جا رسید، نگاهش کردم ... بغض راه گلویش را گرفته بود.
#امام_رضا #دهه_کرامت #ولادت_امام_رضا #ایران_امام_رضا #میلاد_امام_رضا
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
⚜ دعوت خاص امام رضا علیهالسلام به ناهار!
آیتالله علوی گرگانی فرمودند:
مرحوم آیتالله حاج آقا حسین خادمی اصفهانی ـ از دوستان پدرم ـ در دیداری گفتند:
ما به مشهد مقدس رفته بودیم،
محل اقامتمان کنار آشپزخانه حضرتی بود.
بوی غذا را همیشه استشمام میکردیم، ولی از غذای حضرتی بهرهمند نشدیم.
روزی که عازم بازگشت بودیم، قرمهسبزی داشتند.
به شوخی رو به حضرت علی بن موسیالرضا علیهالسلام کردم و گفتم:
«ما قرمهسبزی نخوردیم، ولی بوش رو خوردیم!»
در بین راه، ماشین ما خراب شد.
راننده گفت: «حدود ۲–۳ ساعت اینجا هستیم.»
نزدیکیمان چاه آبی بود، برای تجدید وضو رفتیم.
اهالی روستا آمدند و گفتند:
«آقا، نماز رو توی مسجد ما بخونید.»
نماز که تمام شد و خواستم به سمت ماشین برگردم، یکی از اهالی گفت:
🦋 «آقا! ناهار مهمان حضرت رضا علیهالسلام هستید!
دیشب ایشان را در خواب دیدم، فرمودند:
فردا آقایی به اینجا میآید، او را قرمهسبزی مهمان کن!»
چه کسی میتواند این مهربانیها را انکار کند؟!
#شهید_خدمت #امام_رضا #چله_خدمت #شهید_جمهور #شهید_رئیسی
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
اگر قورباغهای را در آب جوش بیاندازید، قورباغه بلافاصله برای نجات جان خودش تلاش میکند و با یک پرش ناگهانی از ظرف آب جوش بیرون میپرد.🐸
اما اگر قورباغه را در آب سردی بگذارید که بر روی اجاق قرار دارد و در حال گرم شدن است، قورباغه احساس میکند در شرایط مناسبی قرار دارد و تلاشی برای خروج از این شرایط نمیکند. 🦦
به مرور که آب گرم و گرمتر میشود، با توجه به اینکه این گرم شدن به کندی انجام میشود، قورباغه متوجه تغییرات دما نمیشود. به تدریج عضلات قورباغه در اثر گرما سست میشود و زمانی که قورباغه متوجه میشود شرایط مناسب نیست و باید از آب بیرون بپرد، دیگر توانی برای بیرون پریدن ندارد. 😔
در نهایت قورباغه داستان ما در همان آب میپزد و جانش را از دست میدهد.💔
نتیجه 👈🏻
روند زندگی ما هم مدام تحت تاثیر اطراف قرار میگیره ...!!!
به فرض مثال اگر صبح بیدار بشیم و ببینیم به یکباره چاق شدیم خیلی وحشت میکنیم و بدنبال درمان می گردیم اما اگر به مرور چند سال چاق بشیم برامون خیلی عادی و ممکنه به دنبال درمان نباشیم
متاسفانه سبک زندگی خانواده ها در جنگ نرم مثل قورباغه داستان آروم آروم بدون اینکه احساس کنیم دستخوش تاثیرات دشمن قرار گرفته و از قرآن و سبک زندگی اسلامی فاصله گرفته
گاهی هم که آگاه هستیم و بدنبال راه چاره ممکنه سراغ جای اشتباهی جهت درمان باشیم (مثل مرکز مشاوره های با محوریت غربی)
پس باید چکار کرد ؟!
جوابتونو اینجا برامون ارسال کنید 👇🏻
@nazar_ima
#عاشقانه_در_خانه
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
کفیل تو علی علیهالسلام
اهالی روستاهای اطراف نجف، سند و مدرکی که به همدیگر میدادند این بود که میگفتند: « کفیلک ابوالحسن علی علیهالسلام؛ یعنی امیرالمومنین وکیل و کفیل تو باشد.» و این به عنوان سند محضری بود.
شخصی از یک نفر طلبکار بود و از بدهکار طلبش را مطالبه کرد. بدهکار انکار میکرد، پس گفت :« به نجف برویم و به علی علیهالسلام سوگند یاد کنیم.»
پس به ایوان طلا رفتند و روبروی ضریح امیرالمومنین سوگندش داد و او هم قسم خورد که بدهکار نیست در همان لحظه صورتش سیاه شد.
#غدیر #عید_غدیر #نجف #امام_علی #معجزه
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com
#داستان_کوتاه
📌 درایت امام باقر علیهالسلام، پیش از رسیدن به مقام امامت
بنا بر اعتقاد ما شیعیان، علوم ائمۀ اطهار (ع) به علم بیپایان خدای متعال متصل است؛
هیچ امر کوچک یا بزرگی نیست که کسیی در آن به امام معصوم (ع) مراجعه کند و او از پاسخ آن عاجز بماند.
اما گاهی در زمان برخی از ائمه (ع)، فرصتهایی برای بروز و ظهور این علوم بیشتر فراهم شد.
🔶 یکی از این موقعیتها در دوران خلافت عبدالملکبنمروان رخ داد:
👕 عبدالملک برای درباریان لباسهایی از امپراتوری روم تهیه میکرد،
اما متوجه شد که در حاشیۀ این لباسها جملاتی به زبان رومی نوشته شده است.
مترجم آوردند و فهمیدند آن جملات شعار تثلیث مسیحیت است: پدر، پسر و روحالقدس!
خلیفه بهشدت برآشفت و دستور داد که دیگر این لباسها از روم وارد نشود و مسلمانان خودشان لباس تهیه کنند.
👑 اما روم تهدید کرد:
اگر واردات لباسها را قطع کنید، دیگر برای شما سکهای ضرب نخواهیم کرد!
عبدالملک ترسید و دانست که راهحل را باید از خاندان #پیامبر (ص) بجوید...
👨🏫 از امام باقر (ع) درخواست یاری کرد.
بر اساس روایت، امام را به شام فراخواندند و حضرت نیز آمدند و دستورالعمل ضرب سکه در داخل حکومت اسلامی را صادر کردند:
✔️ یکطرف سکه: «لا اله الا الله»
✔️ طرف دیگر: «محمد رسولالله»
✔️ ذکر محل و تاریخ ضرب سکه نیز توصیه شد.
💰 بدین ترتیب، نخستین سکههای رسمی در عالم اسلام با هویت اسلامی ضرب شد.
🔸 البته پیش از این نیز در زمان #امیرالمؤمنین (ع) سکه در داخل حکومت اسلامی ضرب میشد،
اما بنیامیه برای محو آثار ایشان، آن سنت را کنار گذاشته بودند.
📌 نکته مهم:
با توجه به اینکه عبدالملک در زمان امامت امام سجاد (ع) از دنیا رفت، برخی احتمال دادهاند که اصل ماجرا مربوط به امام سجاد (ع) باشد و امام باقر (ع) در آن زمان با اجازۀ پدر بزرگوارشان، مأمور این کار شده باشند.
یعنی این واقعه، مربوط به دوران پیش از امامت #امام_باقر (ع) است.
جهت مطالعه کاملتر راجع به امام باقر علیه السلام روی لینک زیر بزنید
👇🏻
https://imanoor.com/blog/imam-baqir/#i-10
#شهادت_امام_باقر #غدیر #اهل_بیت #امام_امید #باقرالعلوم
...............
👈ایمانور | آموزش معارف اسلامی
🆔 @imanoor_com