eitaa logo
اینجا نصرآباد
2.2هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
31 فایل
خبری تحلیلی ارسال نظرات و پیشنهادات به @line313
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی تو نبودی که من این جام محبت خوردم تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم و گر این عهد به پایان نبرم نامردم من که روی از همه عالم به وصالت کردم شرط انصاف نباشد که بمانی فردم راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم خاک نعلین تو ای دوست نمی‌یارم شد تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم روز دیوان جزا دست من و دامن تو تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم 🆔 @inja_nasrabad_Original
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم همی برابرم آید خیال روی تو هر دم نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه که من حکایت دیدار دوست درننوردم هر آن کسم که نصیحت همی‌کند به صبوری به هرزه باد هوا می‌دمد بر آهن سردم به چشم‌های تو دانم که تا ز چشم برفتی به چشم عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم نه روز می‌بشمردم در انتظار جمالت که روز هجر تو را خود ز عمر می‌نشمردم چه دشمنی که نکردی چنان که خوی تو باشد به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم من از کمند تو اول چو وحش می‌برمیدم کنون که انس گرفتم به تیغ بازنگردم تو را که گفت که سعدی نه مرد عشق تو باشد گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم 🆔 @inja_nasrabad_Original
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم او را خود التفات نبودش به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم 🆔 @inja_nasrabad_Original
چنان در قید مهرت پای بندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم مرا هوشی نماند از عشق و گوشی که پند هوشمندان کار بندم مجال صبر تنگ آمد به یک بار حدیث عشق بر صحرا فکندم نه مجنونم که دل بردارم از دوست مده گر عاقلی ای خواجه پندم چنین صورت نبندد هیچ نقاش معاذالله من این صورت نبندم چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها نه تنها من اسیر و مستمندم تو هم بازآمدی ناچار و ناکام اگر بازآمدی بخت بلندم گر آوازم دهی من خفته در گور برآساید روان دردمندم سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم و گر در رنج سعدی راحت توست من این بیداد بر خود می‌پسندم 🆔 @inja_nasrabad_Original
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین‌دل مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم به جانت کز میان جان ز جانت دوست‌تر دارم به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم شراب وصلت اندر ده که جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم معلم گو ادب کم کن که من ناجنس‌ شاگردم پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم به خواری در پی‌ات سعدی چو گرد افتاده می‌گوید پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم 🆔 @inja_nasrabad_Original
شکست عهد مودت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیوندم به خاک پای عزیزان که از محبت دوست دل از محبت دنیا و آخرت کندم تطاولی که تو کردی به دوستی با من من آن به دشمن خون خوار خویش نپسندم اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم بیار ساقی سرمست جام باده عشق بده به رغم مناصح که می‌دهد پندم من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا پدر بگوی که من بی‌حساب فرزندم به خاک پای تو سوگند و جان زنده دلان که من به پای تو در مردن آرزومندم بیا بیا صنما کز سر پریشانی نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم به خنده گفت که سعدی از این سخن بگریز کجا روم که به زندان عشق دربندم 🆔 @inja_nasrabad_Original
من با تو نه مرد پنجه بودم افکندم و مردی آزمودم دیدم دل خاص و عام بردی من نیز دلاوری نمودم در حلقه کارزارم انداخت آن نیزه که حلقه می‌ربودم انگشت نمای خلق بودم و انگشت به هیچ برنسودم عیب دگران نگویم این بار کاندر حق خویشتن شنودم گفتم که برآرم از تو فریاد فریاد که نشنوی چه سودم از چشم عنایتم مینداز کاول به تو چشم برگشودم گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنیست دیر و زودم امروز چنانم از محبت کآتش به فلک رسید و دودم وان روز که سر برآرم از خاک مشتاق تو همچنان که بودم 🆔 @inja_nasrabad_Original
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پرورده احسان بودم چه کند بنده که بر جور تحمل نکند بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد که سر سبزه و پروای گلستان بودم روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند گویم آن روز که در صحبت جانان بودم که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم به وصالت که نه مستوجب هجران بودم خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم 🆔 @inja_nasrabad_Original
دو هفته می‌گذرد کآن مه دوهفته ندیدم به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم حریف، عهد مودت شکست و من نشکستم خلیل، بیخ ارادت برید و من نبریدم به کام دشمنم ای دوست عاقبت بنشاندی به جای خود که چرا پند دوستان نشنیدم مرا به هیچ بدادی، خلاف شرط محبت هنوز با همه عیبت، به جان و دل بخریدم به خاکِ پایِ تو گفتم، که تا تو دوست گرفتم ز دوستان مجازی، چو دشمنان برمیدم قسم به روی تو گویم، از آن زمان که برفتی که هیچ روی ندیدم که روی درنکشیدم تو را ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم میان خلق ندیدی که چون دویدمت از پی زهی خجالت مردم، چرا به سر ندویدم؟ شکر خوش است ولیکن حلاوتش تو ندانی من این معامله دانم که طعمِ صبر چشیدم مرا رواست که دعوی کنم به صدق ارادت که هیچ در همه عالم، به دوست برنگزیدم بِنال مطربِ مجلس، بگوی گفتهٔ سعدی شراب انس بیاور، که من نه مرد نَبیدم 🆔 @inja_nasrabad_Original
من چون تو به دلبری ندیدم گلبرگ چنین طری ندیدم مانند تو آدمی در آفاق ممکن نبود پری ندیدم وین بوالعجبی و چشم بندی در صنعت سامری ندیدم با روی تو ماه آسمان را امکان برابری ندیدم لعلی چو لب شکرفشانت در کلبه جوهری ندیدم چون در دو رسته دهانت نظم سخن دری ندیدم مه را که خرد که من به کرات مه دیدم و مشتری ندیدم وین پرده راز پارسایان چندان که تو می‌دری ندیدم دیدم همه دلبران آفاق چون تو به دلاوری ندیدم جوری که تو می‌کنی در اسلام در ملت کافری ندیدم سعدی غم عشق خوبرویان چندان که تو می‌خوری ندیدم دیدم همه صوفیان آفاق مثل تو قلندری ندیدم 🆔 @inja_nasrabad_Original
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم چه کنم دست ندارم به گریبان اجل تا به تن‌در ز غمت پیرهنِ جان بدرم آتش خشم تو برد آب من خاک آلود بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم به هوای سر زلف تو درآویخته بود از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم گر سخن گویم من بعد شکایت باشد ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم 🆔 @inja_nasrabad_Original
اینجا نصرآباد
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌د
خار سودای تو آویخته در دامن دل ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم بصر روشنم از سرمه خاک در توست قیمت خاک تو من دانم کاهل بصرم گرچه در کلبه خلوت بودم نور حضور هم سفر به که نماندست مجال حضرم سرو بالای تو در باغ تصور برپای شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم گر به تن بازکنم جای دگر باکی نیست که به دل غاشیه بر سر به رکاب تو درم گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند شرم بادم که همان سعدی کوته نظرم به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو به مگسران ملامت ز کنار شکرم از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم 🆔 @inja_nasrabad_Original