eitaa logo
اینو خوندی
139 دنبال‌کننده
227 عکس
8 ویدیو
6 فایل
﷽ 📚 #اینو_خوندی 📚 تقدیم به ساحت مقدس امام جواد الائمه علیه السلام 📌 تکه کتاب های خواندنی کاری از گروه گرافیکی #مطیع کیفیت اصلی تصاویر در motigraphic.ir 👈🏻 کانال اصلی◀️ @motigraphic 👤 ارتباط با ادمین◀️ @motigraphicAdmin التماس دعا...
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #اینو_خوندی 📕 #سربلند 📝 #محمدعلی_جعفری 📖 ۳۵۶ صفحه 📇 نشر #شهید_کاظمی 🔗 #شهدا #خاطرات #دفاع_مقدس 🔰 @ino_khundi 🌿 @almolahezat
اینو خوندی
📚 #اینو_خوندی 📕 #سربلند 📝 #محمدعلی_جعفری 📖 ۳۵۶ صفحه 📇 نشر #شهید_کاظمی 🔗 #شهدا #خاطرات #دفاع_مقدس
📚 📌 "روزی که آمد خداحافظی برای اعزام، دست انداختم دور گردنش و گفتم: «دیدی آخر راهی شدی؟!» دستش روی کولم بود که گفت: «تورو خدا دعا کن مشکلی پیش نیاد.» گفتم :«خیالت راحت، فقط رفتی حرم دعام کن؛ یه دونه پرچم هم برام بیار» چشم، انداخت توی چشمم و گفت:«من که دیگه برنمی‌گردم!» رو ترش کردم: «تو بچه داری،دلت میاد؟» دستش را زد به گردنش و گفت:«این رو می بینی؟ باب بریدنه!»" . ➕ بعضی کتاب‌ها هست که آدم باهاش یه مدتی زندگی می کنه. در واقع تو اون بازه زمانی که داره می خونش، زندگیشو با اون کتاب تقسیم می کنه. وقت می گیره دستش دیگه از زندگی عادیش خارج می شه و می ره تو فضای کتاب. این کتاب ها رو هم دوست داری تند تند بخونی و بری جلو و نمی تونی یه دقیقه زمینشون بذاری. هم می خوای زود تموم نشه و چندین ماه درگیرش باشی. "سربلند" برای من از این دست کتاب ها بود. یه زمان هایی با محسن می رفتم نجف آباد، دانشگاه، اردو جهادی و حتی کنارش تو موسسه شهید کاظمی کار می کردم و حتی دوبار رفتیم سوریه... اولای کتاب و دوران کودکی و نوجوانی و حتی اوایل جوانی خیلی بهم نزدیک بودیم ولی هرچی به آخر کتاب نزدیک می‌شد دورتر و دورتر می شدیم و آخرای کتاب من موندم و چندروز خاطره مشترک... و خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود.... محسن جان دست ما رو هم بگیر به حق همین چند روز معاشرت... 📕 📝 📖 ۳۵۶ صفحه 📇 نشر 🔰 @ino_khundi 🌿 @almolahezat
📚 #اینو_خوندی؟ 📔 #قصه_دلبری 📝 #محمدعلی_جعفری 📖 ۱۴۴ صفحه 📇 نشر #روایت_فتح 📌 "فقط مانده بود یک کار دیگر، به آن آقا گفتم:« #شهید می‌خواست براش سینه بزنم. شما می‌تونید؟» بغضش ترکید. دست و پایش را گم کرده بود، نمی‌توانست حرف بزند، چند دفعه زد روی سینه‌اش. بهش گفتم:«نوحه هم بخونید.» برگشت نگاهم کرد، صورتش خیس خیس بود، نمی‌دانم اشک بود یا باران. پرسید:«چی بخونم؟» گفتم:«هرچی به زبونتون اومد.» گفت:«خودت بگو.» نفس بالا نمی‌اومد انگار یکی چنگ انداخته بود و گلویم را فشار می‌داد. خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم، گفتم:«از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین، دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد.» ➕ قصه دلبری، زندگی با کمیت پایین و با کیفیت بسیار بالای شهید #محمدحسین_محمدخانی و همسرش است. تفاوت این کتاب با کتاب #عمار_حلب این است که این کتاب فقط به این زندگی مشترک اختصاص دارد و از اشاره به باقی اتفاقات زندگی شهید اجتناب شده. خیلی مختصر و مفید برای آنهایی که زندگی مشترک خود را شروع کردند و یا می‌خواهند زندگی مشترک خود را آغاز کنند. 🔗 #شهدا #کتاب_زندگی #روایتگری #عاشقانه #زندگینامه #خاطره 🔰@ino_khundi 🌿 @almolahezat