هدایت شده از
.:
.:
رمان :آواے عشق
ژانر : #عاشقانه_کلکی_خشن
#خلافکاری_استاد_دانشجو_
#پایان_خوش
#انلاین 💕
درست بالا ی پرتگاه دختر مغروری که از ارتفاع میترسید
شب قبل عروسی زوریش با پسر عموی سادیسمیش بعد دزدین دارایش و اوارگیش
تصمیم به خودکشی گرفت
بلند گریه کرد برای اخرین بار نفس عمیقی کشید
وتا خاست برای همیشه با زندگیش خدا حافظی کنه دست کسی روی شونه هاش نشست
ترسید ، ترس ازاینکه پسر عموی روانیش باشه !!
اما ناچار برگشت ^>^
با چشمای لرزون به پسر روبروش نگاه کرد
اما در کمال ناباوری شخص روبروش استاد فرهمند مغرور و البته جذاب بود
سرشو به پایین انداخت
وبدون تعلل به سمت پله های نمیه ساخت ساختمان رفت
اما سرعت اوا کجا و استاد کجا
اوا بلاخره به دام استادافتاد
و فرهمند مجبورش کرد که سرشو بالا بگیره و
نگاهی به صورت اشنای اوا انداخت و فهمید این همان دانشجوی شیطونو غد کلاس
اخمای فرهمند توی هم رفت و اوا رو مجبور به توضیح دادن کرد
و شروع کرد به باسو خاس کردن
اوا به ناچار و باتردید شروع کرد به حرف زدن ...
فرهمند که حالا فهمیده بود این دختر حتی جایی واسه رفتن نداره
اونو به خونه ی خودش برد
و با اولیین قدمی که اوا به خونه ی استاد گذاشت سرنوشت طوری تقدیرشو به فرهمند گره زد که اوا خبر از اون نداشت
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
https://eitaa.com/joinchat/3250651188C8e4585bc90
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
رمانی هیجانی فول 💜🔮🖤
بزن لینکو 😻💫
تکست و کلیپم داریم 🥺🖇
هدایت شده از
.:
.:
رمان :آواے عشق
ژانر : #عاشقانه_کلکی_خشن
#خلافکاری_استاد_دانشجو_
#پایان_خوش
#انلاین 💕
درست بالا ی پرتگاه دختر مغروری که از ارتفاع میترسید
شب قبل عروسی زوریش با پسر عموی سادیسمیش بعد دزدین دارایش و اوارگیش
تصمیم به خودکشی گرفت
بلند گریه کرد برای اخرین بار نفس عمیقی کشید
وتا خاست برای همیشه با زندگیش خدا حافظی کنه دست کسی روی شونه هاش نشست
ترسید ، ترس ازاینکه پسر عموی روانیش باشه !!
اما ناچار برگشت ^>^
با چشمای لرزون به پسر روبروش نگاه کرد
اما در کمال ناباوری شخص روبروش استاد فرهمند مغرور و البته جذاب بود
سرشو به پایین انداخت
وبدون تعلل به سمت پله های نمیه ساخت ساختمان رفت
اما سرعت اوا کجا و استاد کجا
اوا بلاخره به دام استادافتاد
و فرهمند مجبورش کرد که سرشو بالا بگیره و
نگاهی به صورت اشنای اوا انداخت و فهمید این همان دانشجوی شیطونو غد کلاس
اخمای فرهمند توی هم رفت و اوا رو مجبور به توضیح دادن کرد
و شروع کرد به باسو خاس کردن
اوا به ناچار و باتردید شروع کرد به حرف زدن ...
فرهمند که حالا فهمیده بود این دختر حتی جایی واسه رفتن نداره
اونو به خونه ی خودش برد
و با اولیین قدمی که اوا به خونه ی استاد گذاشت سرنوشت طوری تقدیرشو به فرهمند گره زد که اوا خبر از اون نداشت
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
https://eitaa.com/joinchat/3250651188C8e4585bc90
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
رمانی هیجانی فول 💜🔮🖤
بزن لینکو 😻💫
تکست و کلیپم داریم 🥺🖇
هدایت شده از
.:
.:
رمان :آواے عشق
ژانر : #عاشقانه_کلکی_خشن
#خلافکاری_استاد_دانشجو_
#پایان_خوش
#انلاین 💕
درست بالا ی پرتگاه دختر مغروری که از ارتفاع میترسید
شب قبل عروسی زوریش با پسر عموی سادیسمیش بعد دزدین دارایش و اوارگیش
تصمیم به خودکشی گرفت
بلند گریه کرد برای اخرین بار نفس عمیقی کشید
وتا خاست برای همیشه با زندگیش خدا حافظی کنه دست کسی روی شونه هاش نشست
ترسید ، ترس ازاینکه پسر عموی روانیش باشه !!
اما ناچار برگشت ^>^
با چشمای لرزون به پسر روبروش نگاه کرد
اما در کمال ناباوری شخص روبروش استاد فرهمند مغرور و البته جذاب بود
سرشو به پایین انداخت
وبدون تعلل به سمت پله های نمیه ساخت ساختمان رفت
اما سرعت اوا کجا و استاد کجا
اوا بلاخره به دام استادافتاد
و فرهمند مجبورش کرد که سرشو بالا بگیره و
نگاهی به صورت اشنای اوا انداخت و فهمید این همان دانشجوی شیطونو غد کلاس
اخمای فرهمند توی هم رفت و اوا رو مجبور به توضیح دادن کرد
و شروع کرد به باسو خاس کردن
اوا به ناچار و باتردید شروع کرد به حرف زدن ...
فرهمند که حالا فهمیده بود این دختر حتی جایی واسه رفتن نداره
اونو به خونه ی خودش برد
و با اولیین قدمی که اوا به خونه ی استاد گذاشت سرنوشت طوری تقدیرشو به فرهمند گره زد که اوا خبر از اون نداشت
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
https://eitaa.com/joinchat/3250651188C8e4585bc90
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
رمانی هیجانی فول 💜🔮🖤
بزن لینکو 😻💫
تکست و کلیپم داریم 🥺🖇
هدایت شده از
.:
.:
رمان :آواے عشق
ژانر : #عاشقانه_کلکی_خشن
#خلافکاری_استاد_دانشجو_
#پایان_خوش
#انلاین 💕
درست بالا ی پرتگاه دختر مغروری که از ارتفاع میترسید
شب قبل عروسی زوریش با پسر عموی سادیسمیش بعد دزدین دارایش و اوارگیش
تصمیم به خودکشی گرفت
بلند گریه کرد برای اخرین بار نفس عمیقی کشید
وتا خاست برای همیشه با زندگیش خدا حافظی کنه دست کسی روی شونه هاش نشست
ترسید ، ترس ازاینکه پسر عموی روانیش باشه !!
اما ناچار برگشت ^>^
با چشمای لرزون به پسر روبروش نگاه کرد
اما در کمال ناباوری شخص روبروش استاد فرهمند مغرور و البته جذاب بود
سرشو به پایین انداخت
وبدون تعلل به سمت پله های نمیه ساخت ساختمان رفت
اما سرعت اوا کجا و استاد کجا
اوا بلاخره به دام استادافتاد
و فرهمند مجبورش کرد که سرشو بالا بگیره و
نگاهی به صورت اشنای اوا انداخت و فهمید این همان دانشجوی شیطونو غد کلاس
اخمای فرهمند توی هم رفت و اوا رو مجبور به توضیح دادن کرد
و شروع کرد به باسو خاس کردن
اوا به ناچار و باتردید شروع کرد به حرف زدن ...
فرهمند که حالا فهمیده بود این دختر حتی جایی واسه رفتن نداره
اونو به خونه ی خودش برد
و با اولیین قدمی که اوا به خونه ی استاد گذاشت سرنوشت طوری تقدیرشو به فرهمند گره زد که اوا خبر از اون نداشت
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
https://eitaa.com/joinchat/3250651188C8e4585bc90
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
رمانی هیجانی فول 💜🔮🖤
بزن لینکو 😻💫
تکست و کلیپم داریم 🥺🖇
هدایت شده از
.:
.:
رمان :آواے عشق
ژانر : #عاشقانه_کلکی_خشن
#خلافکاری_استاد_دانشجو_
#پایان_خوش
#انلاین 💕
درست بالا ی پرتگاه دختر مغروری که از ارتفاع میترسید
شب قبل عروسی زوریش با پسر عموی سادیسمیش بعد دزدین دارایش و اوارگیش
تصمیم به خودکشی گرفت
بلند گریه کرد برای اخرین بار نفس عمیقی کشید
وتا خاست برای همیشه با زندگیش خدا حافظی کنه دست کسی روی شونه هاش نشست
ترسید ، ترس ازاینکه پسر عموی روانیش باشه !!
اما ناچار برگشت ^>^
با چشمای لرزون به پسر روبروش نگاه کرد
اما در کمال ناباوری شخص روبروش استاد فرهمند مغرور و البته جذاب بود
سرشو به پایین انداخت
وبدون تعلل به سمت پله های نمیه ساخت ساختمان رفت
اما سرعت اوا کجا و استاد کجا
اوا بلاخره به دام استادافتاد
و فرهمند مجبورش کرد که سرشو بالا بگیره و
نگاهی به صورت اشنای اوا انداخت و فهمید این همان دانشجوی شیطونو غد کلاس
اخمای فرهمند توی هم رفت و اوا رو مجبور به توضیح دادن کرد
و شروع کرد به باسو خاس کردن
اوا به ناچار و باتردید شروع کرد به حرف زدن ...
فرهمند که حالا فهمیده بود این دختر حتی جایی واسه رفتن نداره
اونو به خونه ی خودش برد
و با اولیین قدمی که اوا به خونه ی استاد گذاشت سرنوشت طوری تقدیرشو به فرهمند گره زد که اوا خبر از اون نداشت
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
https://eitaa.com/joinchat/3250651188C8e4585bc90
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
رمانی هیجانی فول 💜🔮🖤
بزن لینکو 😻💫
تکست و کلیپم داریم 🥺🖇