#سبک_زندگی
چرا از مرگ میترسیم؟🤔
✳️راننده زمانی در جاده میترسد که یا بنزین ندارد یا قاچاق حمل کرده یا اضافه سوار کرده یا با سرعت غیر مجاز رفته یا جاده را گم کرده یا در مقصد جایی را آماده نکرده و یا همراهش نا اهل باشند.
✳️اگر انسان برای بعد از مرگ خود، زاد و توشه لازم را برداشته باشد، کار خلاف نکرده باشد، راه را بداند، در مقصد جایی را در نظر گرفته باشد و دوستانش افراد صالح باشند و حرکتش طبق مقررات و مجاز باشد، نگرانی نخواهد داشت.
⬅️حالا معنی این آیه رو میشه بهتر متوجه شد:
وَلَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمينَ(بقره/95)
ولى آنها هرگز به سبب آنچه از پيش فرستاده اند، آرزوى مرگ نكنند و خداوند به حال ستمگران، آگاه است.
🌱|@ir_ansar
#حدیث_تربیت
#عدم_سخت_گیری
💠قال رسول الله صلى الله عليه و آله:
«رحم الله من اعان ولده على بِرِّه.
قال: قلت: كيف يعينه على بِرِّه؟ قال: يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لا يُرهِقُهُ و لا يَخْرقُ به»
(الحر العاملى، وسايل الشيعه، ج 21، ص 481).
💠رسول خدا فرمود: خداى رحمت کند کسى را که در #نیکى و نیکوکارى به فرزند خود کمک کند. راوى پرسید: چگونه به فرزند خود در نیکى یارى نماید؟
🔸 حضرت فرمود: آنچه را که کودک در قوّه و #قدرت داشته و انجام داده از او قبول کند، آنچه را که انجامش براى کودک طاقت فرساست از او نخواهد، او را به #گناه و طغیان وادار نکند و به او #دروغ_نگوید و در برابر او کار #خلاف_مرتکب نشود.
#سبک_زندگی 🍃
🌱|@ir_ansar
#فرار_از_جهنم
🔥🔥🔥
#قسمت_پنجاه_و_سه : خواستگاری
خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند ... از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم ... اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم ... .
بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم ...
- حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند ... حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی ... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری ... .
سرم رو پایین انداختم ... خجالت می کشیدم ... شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم ... تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید ... .
نفس عمیقی کشیدم ... خدایا! تو خالق و مالک منی ... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن ...
توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم ... قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم ... و صداقت و راستگویی بخشی از اون بود ... با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم ... ولی این نگرانی بی جهت نبود ...
هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد ... .
- توی حرامزاده چطور به خودت جرات دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ ... .
همه وجودم گر گرفت ... .
- مواد فروش و دزد؟ ... اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ ... آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه ... حرفش رو خورد ... رنگ صروتش قرمز شده بود ... پاشو از خونه من گمشو بیرون ... .
🌿☕️
#قسمت_پنجاه_و_چهار : دروغ بود
تا مسجد پیاده اومدم ... پام سمت خونه نمی رفت ... بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینه ام آتش روشن کرده بودن ...
توی راه چشمم به حاجی افتاد ... اول با خوشحالی اومد سمتم ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد... تا گفت استنلی ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
- بهم گفتی ملاک خدا تقواست ... گفتی همه با هم برابرن... گفتی دستم توی دست خداست ... گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راه موندم ... .
از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ... اما دروغ بود حاجی ... بهم گفت حرومزاده ای ... تمام حرف هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم ... اما این حقم نبود ... من مادرم رو انتخاب نکرده بودم ... این انتخاب خدا بود ... خدا، مادرم رو انتخاب کرد ... من، خدا رو ...
حاجی صورتش سرخ شده بود ... از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود ... قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم ... چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ... اما نایستادم ... فقط می دویدم ...
#ادامه_دارد...
🌱| @ir_ansar
امام هادی علیه السلام:
مَن رَضِیَ عَن نَفسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیهِ.
📚 بحارالانوار، ج۱۷، ص۲۱۵
👈 کسی که پرمدّعی و از خود راضی باشد؛ بدگویان او زیاد خواهند شد.
#سلام_امام_زمانم ❤️🌱
سِرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا؟ این دل بیمار کجا؟
کاش در نافلهات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا؟ عبد گنه کار کجا؟
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــ💕
#سه_شنبه_های_مهدوی
🌱|@ir_ansar
🔰#غدیر
💫#لقب_امیرالمومنین
👈پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
شبی که مرا به #آسمان بردند بر هیچ دری از درهای #بهشت نرفتم، مگر اینکه روی آن در نوشته شده بود:
🍁علی بن أبی طالب أمیرالمؤمنین من قبل أن یخلق آدم بسبعین ألف عام🍁
👈علی بن ابی طالب علیه السلام ، #امیرالمؤمنین است؛ هفتاد هزار سال قبل از اینکه حضرت #آدم علیه السلام خلق شود».
📚بحارالانوار ج۳۷ ص۳۳۹
🌱|@ir_ansar
📖 #فریاد_ابلیس
آقا امام صادق علیه السلام فرمودند: ابلیس چهار مرتبه از اعماق جان از روی غضب نعره کشیده است:
اول روزی که مورد لعن خداوند قرار گرفت. دوم روزی که از آسمان ها به زمین فرستاده شد. سوم روزی که پیامبر صلى الله علیه و آله به رسالت مبعوث شد. و چهارم روز غدیر خم که از گمراه کردن مؤمنین به برکت امیرالمومنین علیه السلام مأیوس شد. منبع: قرب الاسناد ؛ صفحه ۱۰
این چند روز مبلغ غدیر باشیم .
#غدیر
⚡️ویژگی های حکومت دینی در قرآن⚡️
5⃣محرومیّت زدایی
🌐لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ🌐
📚توبه /128
⬅️همانا پيامبرى از خودتان به سوى شما آمده است كه آنچه شما را برنجاند بر او سخت است، بر هدايت شما حريص و دلسوز، و به مؤمنان رئوف و مهربان است.
✍سه نکته:
💎مسئولان جامعه اسلامى بايد در سختى ها و گرفتارى ها با مردم همدل و همراه باشند.
💎این روش پیامبر گرامی است و نظام اسلامی نمیتواند نسبت به رنجها و سختی های مردم بی اعتنا باشد.
💎به همان اندازه ای که در میان مردم کمبودها و محرومیّت باشد، به همان اندازه دستورات اسلامی زیر پا گذاشته شده است.
🔥🔥🔥
#فرار_از_جهنم
#قسمت_و_پنجاه_و_پنج : تو خدایی
یک هفته تمام حالم خراب بود ... جواب تماس هیچ کس حتی حاجی رو ندادم ... موضوع دیگه آدم ها نبودن ... من بودم و خدا ...
اون روز نماز ظهر، دوباره ساعتم زنگ زد ... ساعت مچیم رو تنظیم کرده بودم تا زمان نماز ظهر رو از دست ندم ... نماز مغرب مسجد بودم اما ظهر، سر کار و مشغول ...
هشدارش رو خاموش کردم و به کارم ادامه دادم ... نمی دونستم با خودم قهرم یا خدا ... همین طور که سرم توی موتور ماشین بود، اشک مثل سیلاب از چشمم پایین می اومد ...
بعد از ظهر شد ... به دلم افتاد بهتره برم برای آخرین بار، یه بار دیگه حسنا رو از دور ببینم ... تصمیم گرفته بودم همه چیز رو رها کنم و برای همیشه از باتون روژ برم ... .
از دور ایستاده بودم و منتظر ... خونه اونها رو زیر نظر داشتم که حاجی به خونه شون نزدیک شد ... زنگ در رو زد ... پدر حسنا اومد دم در ... .
شروع کردن به حرف زدن ... از حالت شون مشخص بود یه حرف عادی نیست ... بیشتر شبیه دعوا بود ... نگران شدم پدر حسنا توی گوش حاجی هم بزنه ... رفتم نزدیک تر تا مراقبش باشم ... که صدای حرف هاشون رو شنیدم ... حاجی سرش داد زد از خدا شرم نمی کنی؟ ...
🌿☕️
#قسمت_پنجاه_و_شش : سپاه شیطان
- از خدا شرم نمی کنی؟ ... اسم خودت رو می گذاری مسلمان و به بنده خدا اهانت می کنی؟ ...
مگه درجه ایمان و تقوای آدم ها روی پیشونی شون نوشته شده یا تو خدایی حکم صادر کردی؟ ... اصلا می تونی یه روز جای اون زندگی کنی و بعد ایمانت رو حفظ کنی؟ ...
و پدر حسنا پشت سر هم به من اهانت می کرد ... و از عملش دفاع ...
بعد از کلی حرف، حاجی چند لحظه سکوت کرد ... برای ختم کلام ... من امروز به خاطر اون جوون اینجا نیومدم ... به خاطر خود شما اومدم ... من برای شما نگرانم ... فقط اومدم بگم حواست باشه کسی رو زیر پات له کردی که دستش توی دست خدا بود ... خدا نگهش داشته بود ... حفظش کرده بود و تا اینجا آورده بود ... دلش بلرزه و از مسیر برگرده ... اون لحظه ای که دستش رو از دست خدا بیرون بکشه ، شک نکن از ایادی و سپاه شیطان شدی ... واسطه ضلالت و گمراهی چنین آدمی شدی ... .
پدرش با عصبانیت داد زد ... یعنی من باید دخترم رو به هر کسی که ازش خواستگاری کرد بدم؟ ... .
- چرا این حق شماست ... حق داشتی دخترت رو بدی یا ندی ... اما حق نداشتی با این جوون، این طور کنی ... دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی ... خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش نه ... .
دیگه اونجا نموندم ... گریه ام گرفته بود ... به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی ... خدا دروغ گو نیست ... خدا هیچ وقت بهت دروغ نگفت ... تو رو برد تا حرفش رو از زبان اونها بشنوی ...
با عجله رفتم خونه ... وضو گرفتم و سریع به نماز ایستادم ... .
بعد از نماز، سرم رو از سجده بلند نکردم ... تا اذان مغرب، توی سجده استغفار می کردم ... از خدا خجالت می کشیدم که چطور داشتم مفلوب شیطان می شدم ... .
#ادامه_دارد...
🌱| @ir_ansar
وَ قالوا لَو کُنّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ ما کُنّا فِی اَصحابِ السَعیرِ (ملک/10)
عاقل باش❗️
ارزش یک مداد به مغز آن است. مدادی که مغز ندارد چوبی بیش نیست و فقط به درد سوختن می خورد. ارزش آدمی نیز به مغز اوست و گر نه هیچ بهایی ندارد. دوزخ جای کسانی است که بی مغز بوده یعنی از مغز خود هیچ بهره ای نبرده اند. این سخن اهل جهنم است که می گویند:
لَو کُنّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ ما کُنّا فِی اَصحابِ السَعیرِ؛ اگر می شنیدیم و از عقل خود بهره می بردیم در اینجا نبودیم.
#تلنگرقرآنی
فاش بگویم،
هیچکس جز آنکه
دل به خدا سپرده است،
رسم دوست داشتن نمیداند
شهید سید مرتضی آوینی 🕊
🌹خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت؛
ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده.
با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق...
🌷شهیداحمدکاظمی💔
🌱|@ir_ansar
❤️فقط حیدر امیر المومنین است❤️
🌿حقّا كه حقيقتاً علي حق باشد
حق است علي ز حق كه بر حق باشد
ديديم خطي به دفتر لم يزلي
حق با علي و علي مع الحق باشد
🔴 راه بازگشت گناهکاران بسوی امام زمان
🔹 پیام این حدیث بسیار امید بخش به همه ی شیعیان این است. که هر لحظه می توان بسوی خیمه ی امام زمان بازگشت. بدون هیچ سرزنشی نسبت به اعمال گذشته...
🔹 استغفار علاوه بر دور کردن ما از گناه، سبب رضایت امام زمان ارواحنا فداه می شود. مثل اینکه پدری ببیند فرزندش پس از خطا، نادم شده و درصدد جبران و پرهیز برآمده است.
🔹 استغفار علاوه بر کسب رضایت و خشنودی امام زمان ارواحنا فداه انسان را از گناه پاک می کند که این پاکی از ملزومات زمینه سازی برای ظهور است. چراکه حضرت، برای ظهور و قیام جهانی خود سرباز میخواهد و گنهکاران نمی توانند در زمره آنان قرار بگیرند.
🌱|@ ir_ansar
🍃✨💚✨🍃
بود غوغایـ💨ـێ درونِ سینــه ام
یاعلـێ گفتم دلـ❤️م آرام شد..🙃
#غدیر
#امیرالمومنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای روز عید غدیر چه کاری از همه بهتره؟💫🌟
🌱|@ir_ansar
🔥🔥🔥
#فرار_از_جهنم
#قسمت_پنجاه_هفت : به من اقتدا نکن
با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست ... اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم ... .
یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم ... چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته ...
- مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ ... اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می شدم... اینو گفت و برام یکم سوپ آورد ... یه روزی می شد چیزی نخورده بودم ... نمی تونستم با اون حال، چیزی درست کنم ...
من که خوب شدم حاجی افتاد ... چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می کردم نمازهام رو برم مسجد ... .
اقامه بسته بودم که حس کردم چند نفر بهم اقتدا کردن ... ناخودآگاه و بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنم، نمازم رو شکستم و برگشتم سمت شون ... شما نمی تونید به من اقتدا کنید ...
نماز اونها هم شکست ... پشت سرم نایستید ...
- می دونی چقدر شکستن نماز، اشکال داره؟ ... نماز همه مون رو شکستی ...
- فقط مال من شکست ... مال شما اصلا درست نبود که بشکنه ... پشتم رو بهشون کردم ... من حلال زاده نیستم ...
از درون می لرزیدم ... ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود ... پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد ... مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می کردن خیلی تنها می شدم... ولی از طرفی اصلا پشیمون نبودم ... بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه ...
دوباره دستم رو آوردم بالا و اقامه بستم ... خدایا! برای تو نماز می خوانم ... الله اکبر ... .
🌿☕️
#قسمت_پنجاه_و_هشت : سرطان
سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... .
وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید ... مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن ... با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم ... تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم ... توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم ... جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم ...
یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم ...
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ ...
باورم نمی شد ... چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود ...
بعد از نماز از مسجد زدم بیرون ... یه راست رفتم بیمارستان... حقیقت داشت ... حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود... خیلی پیشرفت کرده بود ... چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ ... باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند ...
توی تاریکی شب، قدم می زدم ... هنوز باورش برام سخت بود ... توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود ... جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد ...
داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم ... من برای تو نگرانم ... دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی ... خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه ...
پاهام دیگه حرکت نمی کرد ... تکیه دادم به دیوار ...
خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم ... نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه ... اون دختر گناهی نداره ...
#ادامه_دارد...
🌱| @ir_ansar
#گزارش_تصویری 📸
⚜هیئت انصارالولایة⚜
🌸 🔸ویژه برنامه🔸 🌸
🔷 جشن عید غدیر خم 🔷
🔸تولد جمعی از بچه ها و بزرگترها🔸
🔹 ایستگاه صلواتی🔹
🗓۱۴۰۰/۵/۶
🆔@ir_ansar
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻