با یه کوله کنارش نشسته بود و باچشمای پر از خواب بهمون نگاه میکرد!
چیزی براش مهم نبود.
بعد یکم وقت ازش پرسیدیم یه اتوبوس اونطرف خیابانه،قراره باهاشون بری؟ نره اتوبوس…
باهمون چشمای پف کرده و صورت خسته گفت:نه؛ ایناهم حتما تازه از تهران اومدن!
تازه فهمیدیم برای نماز عیدفطر برای اینکه پشت آقا نماز بخونه رفته بود!
نه فقط اونا بلکه ۴۰تا اتوبوس که همشون نوجوان بودند رفته بودند.
ازش پرسیدیم خوب بود؟
باهمون خستگی سرش و تکون داد و گفت اره خیلی! آقا را نتونستیم از نزدیک ببینیم و از داخل مانیتور دیدیم ولی خب …
چیزی دیگ نگفتیم و رفتیم سراغ دعاخواندن.
یهویی چشمم افتاد بهش و دیدم توی همان حالت خوابش برده…
یه حس عجیبی داشتم!
تو این دوره زمانه گلچین شدن واقعی یعنی همین…
حتما براش خستگی شیرینی بوده✨
۲۲فروردین۱۴۰۳
#روایت
#خاطره
#گلستان_شهدا