eitaa logo
هـزار راهِ نرفته 🇵🇸
298 دنبال‌کننده
298 عکس
42 ویدیو
1 فایل
﷽ ✍🏻 خُــرده نویس . . کپی؟! خیــ🚫ــر ؛ این‌ها تکه‌هایی از من‌اند ، من را پراکنده نکنید ! 💍 #موسوی . . 💬 جاٰحرفی : ‌https://daigo.ir/secret/6714622677 ‌* تمجیدی اگر یافتید ، در دل نگه‌دارید.
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب ساعت یک‌ونیم خوابم برد ، بیهوش شدم ، چه‌می‌دانم ، مُـردم. خودم را در کتابخانه‌ای دیدم که سقف نداشت. قفسه‌ها سر به فلک کشیده بودند و فضا تقریبا خالی از هر موجود جنبنده‌ای بود. کتابی را برداشتم که اسمش را نمی‌دانستم. تقلا می‌کردم برای خواندنِ عنوانش اما نمی‌توانستم. کور نبودم می‌دیدم اما نمی‌توانستم. بازش کردم اما باز هم نمی‌توانستم بخوانم ، احساس خفگی داشتم. حتماً کلمات با من شوخی‌شان گرفته بود. نمی‌دانم چقدر طول کشید ولی بالاخره متوجه قضیه شدم. من واقعا کور نبودم. اصلا مشکل از من نبود این کلمات بودند که نقطه نداشتند .. بر حاشیهٔ صفحه‌ای نوشتم ، امروز چه‌خبر شده ؟! نمی‌دانم بیدارم یا درگیرکابوسِ بیداری. تصورش هم وحشتناک است ، اما تو قول بده که بی‌نقطه‌ هم مرا بخوانی ! نخواه که انکار کنی. تو قبل از من اینجا بودی. خودت رفته‌‌ای ولی عطرِ پیراهنت را جا گذاشته‌ای. دفعهٔ بعد که آمدی خودت برای این کتاب نقطه بگذار ، هرجور که دوست داری. راستی؛ عطر پیراهنِ آجری‌ات ، دیگر جایش نگذار. بیدار شدم. دوباره همانجا خوابم برده بود ، روی میز. روی کاغذ‌های خط‌خطی شده‌ام. نگاهی به نوشته‌های بی‌نقطه‌ام انداختم و مچاله‌شان کردم.[ پیراهن آجری ؟! ] چطور سر از خواب‌هایم در آورد ؟! حاشیه‌ی آن کتاب را چه‌کسی قرار است بخواند ؟! اصلا اگر پیراهن‌ آجری آمد و برای کتاب نقطه گذاشت ، چطور بخوانمش ؟! از کجا باید آن کتاب را پیدا کنم ؟! آن کتابخانه .. کسی نشانی‌اش را ندارد ؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۲۲ آذر/صفردو [ ۳:۵۷/ص ] ✍🏻 |
یهویی دلم خواست درباره‌ی بنویسم شاید هم برایش ..
خیلی چیزا خوب پیش نرفت .. امروز بعد مدت‌ها تپش قلب سراغم رو گرفت ، چون خوردن قهوه تو حجم زیاد کار خوبی نبود. خرابی کتابی که خریدم ضدحالِ بزرگی بود. کنسل کردن قرار صبح ایده‌ی قشنگی نبود. بلند شدن پوست کنار ناخن درد داره. کلمات کینه آلود آقای کاپشن سرمه‌ای صاف خورد تو قلبم. دیدن مردی با بین کلی قفسه‌‌ی پر از کتاب باعث شد به جملات بی‌نقطه فکر کنم. جمله‌ی مرد جوراب فروش مضطربم کرد. بالا رفتن از سر بالایی باعث شد به سختی نفس بکشم. رد شدن از جلوی در بنیاد جالب نبود. تصادف ریحانه نگرانم کرد. شکستن گلسی که دیشب خریده بودم ، قراره تا ماه‌ها بره رو مخم. دیر رسیدن بسته اصلا چیز جالبی نیست. بهم ریختگی اتاق من رو هم بهم میریزه. سرماخوردگی طولانی باعث میشه تایم درس خوندنم خیلی بیاد پایین. ننوشتن باعث میشه به جای خودکار گریه کنم. دلم برای بابا تنگ شده. ندیدن سید داره طولانی میشه. چادرم و دلم نخ کش شده. هیچکدوم از اینا خوب نیست اما دستپخت مامان خوشحالم میکنه. * الحمدالله علی کل حال ..
VID_20220828_165426_216_2022_08_28_16_54_47_608_2022_08_28_17_01_12_526.mp3
2.43M
به یکباره سر و کله‌ی یک غریبه پیدا و پایش به زندگی‌ات باز می‌شود و می‌شکند هرآنچه دیوار کشیده بودی به دور خودت. فکرت را به زنجیر می‌کشد و تو را آنچنان مجذوب خودش می‌کند که جایی برای خودت باقی نمی‌ماند. کاش وصال باشد سرانجام این ماجرا .. اما افسوس که این خاصیت عشق است. خون به دلت می‌کند و تو را ذره ذره آب می‌کند. فرشته‌ی عذابت می‌شود و غمی را به شیرینی عسل به خوردت می‌دهد. عشق بی‌رحم است ، بیشتر از آنکه فکرش را بکنی جانت را می‌ستاند و آشفتگی را به تو هدیه می‌کند. فاصله‌ها خوره می‌شوند و می‌افتند به جانت ، تا چیزی از تو باقی نماند. کاش وصال باشد سرانجام این ماجرا .. ✍🏻 🎧• * دوسش دارم ، دوسش داشته باشید. شعرش رو میگم ..