eitaa logo
توابین | سید مصطفی موسوی
13.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
74 ویدیو
16 فایل
کانال سید مصطفی موسوی توابین یعنی هنوز بعد از حسین(ع) هم میتوان شهید شد ۱۳۹۵-۱۴۰۲ ✅ تبلیغات: 🔸کانال بله: https://ble.ir/ir_tavabin 🔹کانال تلگرام: https://t.me/+QT6YvRmw2iOwNXwS
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه دیدی داره گریه میکنه بی‌تفاوت نباش! برو بشین کنارش.. هرچقدر هم باهاش قهری و ازش ناراحتی.. آروم در گوشش این شعر سعیدصاحب‌علم رو بگو: این چشمهایِ خیس برازنده‌ی تو نیست محراب را که آینه کاری نمی‌کنند آدم‌ها شاید دلیل گریه‌هاشون رو یادشون بره. ولی هیچوقت اشک‌هایی که ریختن رو فراموش نمیکنن.. @ir_tavabin
من لباس شخصی بودم. مزدوری که بی‌بی‌سی میگفت و معصومی که صداوسیما نشان میداد. اما نه این بودم و نه آن! کف خیابان هم، رو به رویم کسانی بودند که نه ایادی استکبار بودند و نه عوامل صهیونیست. پیر و جوان، زن و مرد؛ همه جمع بودند! کارگری آمده بود شرمندگیِ زن و بچه‌اش را فریاد بزند. کارمندی آمده بود هرچه رئیسش توی سرش زده بود توی سر مامورها بزند. زنی آمده بود روسری‌اش را روی دست گرفته بود. مردی آمده بود زن بی‌روسری را دید بزند. همه آمده بودند. مردم یعنی همین؛ خوب و بد! ‌ از آن‌طرف سرباز آمده بود که اگر نمی‌آمد بازداشت و اضاف میخورد. سرباز آمده بود بزند خودشیرینی کند تشویقی بگیرد. افسر آمده بود قورباغه‌ها هفت‌تیر کش نشوند! بسیجی آمده بود ببیند خاطره بسازد بعدا چهارتا رویش بگذارد و تعریف کند. بسیجی آمده بود جان بدهد که امنیت نرود. لباس‌شخصی آمده بود آن وسط با ناجایی‌ها تسویه حساب کند. لباس‌شخصی آمده بود که اینجا سوریه نشود. نیروهای امنیتی یعنی همین؛ خوب و بد! ‌ میخواهم بگویم که خوب و بد، اگر کسی زد ما بودیم، که اگر کسی خورد ما بودیم! که اگر کسی کشت ما بودیم، که اگر کسی مُرد ما بودیم! رحم کرد ما بودیم، رحم نکرد ما بودیم! که نظام ما هستیم.. که مردم ما هستیم! توی بازار سر هم کلاه میگذاریم ماییم. محرم ایستگاه صلواتی میزنیم ماییم. سیل می‌آید خانه خراب میکند جمع میشویم سقف بالاسر میسازیم، ماییم. توی شادی بُرد مراکش باهمیم، هواپیما‌ی‌اوکراینی سقوط کرد، در غم باهمیم! توی سر و کله‌ی هم میزنیم ماییم! به کسی ربط ندارد! من نمیگویم دلمان به صداوسیما خوش باشد، نه! اما گوشمان به آن‌طرف آب هم نباشد! به بی‌بی‌سی ربط ندارد! ایران‌اینترنشنال فقط مینالد! هرچه بیشتر بنالد بیشتر دلار به پایش میریزند! دلش برای ما نمیسوزد که کشته‌ها را هرچقدر بخواهد میگوید! مسیح علینژاد که به دلار حقوق میگیرد چه میفهمد ارزش تومان را؟! من و تو دلش برای من و تو نمیسوزد که زن و مرد مینشینند و می‌فرمایند شام! نمیدانند مردم اینجا املت بدون گوجه میخورند، چون گوجه گران است! و برایشان هم مهم نیست. ما فقط سرخط خبرهایشان هستیم چون اگر ما نباشیم آن‌ها هم نیستند. اگر روزی ما خوش باشیم آن‌ها نیستند! ما مهمیم چون میتوانند پول بگیرند بنشینند در اتاق‌خبر لندن با لباس آنچنانی و آرایش و بگو و بخند؛ درباره بدبختی ما تهرانی‌ها حرف بزنند! ما هرچه هستیم خوب و بد، زنده و مرده، خودمانیم! آن‌ها ما نیستند. فارسی حرف میزنند اما از ما نیستند! به فکر ما نیستند.. سید مصطفی موسوی میدان شهدا ، ۲۵ آبان ۹۹ @ir_tavabin
درخت از همون سمتی میوفته که خم شده! مراقب باش به کجاش تکیه میدی @ir_tavabin
اگر شب نبود و خدا نبود ما درد‌هایمان را کجا میبردیم؟ #سید_مصطفی_موسوی #story @ir_tavabin
حاج‌ آقای‌ قرائتی میگفت بچه‌م کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز می‌خرم. وقتی به خونه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبون اومده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده! بچه رو بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم! گفت: بیسکویت کو؟ فهمیدم که دوستی بدون عمل رو بچه سه‌ساله هم قبول نداره! چطور ما میگیم خدا و رسول و اهل‌بیت رو دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی می‌کنیم؟ @ir_tavabin
و شاید من سر از کاخ عزیزی در می‌آوردم اگر تشخیص می‌دادم چو یوسف راه را از چاه.. @ir_tavabin
دین اختلاف ندارد همه دعواها از دنیاست @ir_tavabin
عشق دنیای مرا سوزاند اما پیشکش داد از این دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش.. #سجاد_سامانی #story @ir_tavabin
دلم از نرگسِ بیمارِ تو بیمارتر است.. @ir_tavabin
زخم، حتی با نوازش درد را حس میکند! زخمی‌ام، حتی برای من محبت خوب نیست.. @ir_tavabin
قبل‌ترها میترسیدم از پیر شدن، از رعشه‌ی دستان چروکیده و رگ‌های کبود بادکرده که روی صورت کوچک و صاف نوه‌هایم کشیده شود. از فکر دیدن تار موهای سفید روی سرم، از چروک پیشانی بلندم، ته دلم خالی میشد! سخت بود تصور اینکه تنها بروم توی پارک مثل باقی پیرمردها بنشینم و ساعت‌ها زل بزنم به رقص شاخه‌ی درخت‌های لابد پیرتر از خودم و صدای خنده‌های از ته دل بچه‌ها که احتمالا باید لبخند بیاورد به لب‌هایم. قبل‌ترها میگفتم دلم نمیخواهد پیر بشوم! الان هم میگویم! چندسال پیش به آن شیخ پیرمردِ مقامِ مسئول هم گفتم که نشسته بود آن سوی میز چوبی که شاید همسنِ هم بودند. پیرمرد ریش‌هایش رنگ عمامه‌اش شده بود و تسبیح شاه‌مقصود به دست، یک خط حرف میزد یک دانه تسبیح می‌انداخت. گفت برای چه بروی سوریه؟ نگفتم جهاد، نگفتم جنگ، نگفتم خسته‌ام، نگفتم و فکر کرد جواب ندارم.. من حواسم به عکس امام پشت سرش بود که پیرمردی با عمامه‌ مشکی و نگاه پر‌ از جذبه‌اش داخل قاب چوبی قدیمی، زل زده بود به من و با نگاهش میگفت انقلاب نکردیم که بنشینند پشت میز جوان‌ها را نصیحت کنند! گاهی میان جملات تکراری و شعاری‌ دستی به ریش‌های سفیدش میکشید که یعنی این‌ها را در آسیاب سفید نکرده‌ام و بعد هرچه نصیحت بلد بود نقل قول، ولی افاقه نمیکرد! منِ جوانِ عمامه مشکی به سر، این سمت میز اسپند روی آتش شده بودم. گروه گروه هم‌قطارهایم میرفتند و حس جاماندن داشت ضربان قلبم را گرومپ گرومپ بالا میبرد! لنگ اجازه‌ی خروج از کشور با امضای این پیرمرد بودم! انگار که یاسین بخوانم هرچه میگفتم اثر نمیکرد و هرچه میگفت اثر نمیکرد! آخر سر ناله سردادم که حاج‌آقا هرچه بگویید سمعا و طاعتا! ولی من دلم نمیخواهد ریش‌هایم سفید بشود! نمیخواهم مثل همه بمیرم! از اینکه قطعه شهدا خاکم نکنند میترسم! من میگفتم و پیرمرد عمامه به سر فقط نگاه میکرد! سر آخر هم رضایت نداد و نشد آن چه باید بشود، اسم ما در لیست بنیاد شهید ثبت نشد.. الان نمیترسم! البته به همان قدری که از بالا رفتن سن شناسنامه‌ام نمیترسم، پیر شدن را هم نمیخواهم! قبل‌ترها که میترسیدم از پیر شدن، چون هنوز به آن پیرمردِ محبوبم، به تار موهای سفیدش، به چروک پیشانی‌اش، به صدای پخته‌ی مردانه‌اش دقت نکرده بودم! به اینکه او توی این سن مگر نباید بنشیند خانه‌شان قد کشیدن بچه‌هایش را ببیند و قربان صدقه‌شان برود؟ مگر نباید با شیرین‌کاری نوه‌هایش عشق کند؟ این پیرمرد با آن موهای سپیدش، آغوش عمیقش، لبخند گرمش، عراق چه میکرد؟ دور از وطن، نیمه‌ی شب، میان حجم آتش.. خدا رحمتت کند حاج‌قاسم @ir_tavabin
در این بحر عمیق #story @ir_tavabin