eitaa logo
توابین | سید مصطفی موسوی
13.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
74 ویدیو
16 فایل
کانال سید مصطفی موسوی توابین یعنی هنوز بعد از حسین(ع) هم میتوان شهید شد ۱۳۹۵-۱۴۰۲ ✅ تبلیغات: 🔸کانال بله: https://ble.ir/ir_tavabin 🔹کانال تلگرام: https://t.me/+QT6YvRmw2iOwNXwS
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق دنیای مرا سوزاند اما پیشکش داد از این دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش.. #سجاد_سامانی #story @ir_tavabin
دلم از نرگسِ بیمارِ تو بیمارتر است.. @ir_tavabin
زخم، حتی با نوازش درد را حس میکند! زخمی‌ام، حتی برای من محبت خوب نیست.. @ir_tavabin
قبل‌ترها میترسیدم از پیر شدن، از رعشه‌ی دستان چروکیده و رگ‌های کبود بادکرده که روی صورت کوچک و صاف نوه‌هایم کشیده شود. از فکر دیدن تار موهای سفید روی سرم، از چروک پیشانی بلندم، ته دلم خالی میشد! سخت بود تصور اینکه تنها بروم توی پارک مثل باقی پیرمردها بنشینم و ساعت‌ها زل بزنم به رقص شاخه‌ی درخت‌های لابد پیرتر از خودم و صدای خنده‌های از ته دل بچه‌ها که احتمالا باید لبخند بیاورد به لب‌هایم. قبل‌ترها میگفتم دلم نمیخواهد پیر بشوم! الان هم میگویم! چندسال پیش به آن شیخ پیرمردِ مقامِ مسئول هم گفتم که نشسته بود آن سوی میز چوبی که شاید همسنِ هم بودند. پیرمرد ریش‌هایش رنگ عمامه‌اش شده بود و تسبیح شاه‌مقصود به دست، یک خط حرف میزد یک دانه تسبیح می‌انداخت. گفت برای چه بروی سوریه؟ نگفتم جهاد، نگفتم جنگ، نگفتم خسته‌ام، نگفتم و فکر کرد جواب ندارم.. من حواسم به عکس امام پشت سرش بود که پیرمردی با عمامه‌ مشکی و نگاه پر‌ از جذبه‌اش داخل قاب چوبی قدیمی، زل زده بود به من و با نگاهش میگفت انقلاب نکردیم که بنشینند پشت میز جوان‌ها را نصیحت کنند! گاهی میان جملات تکراری و شعاری‌ دستی به ریش‌های سفیدش میکشید که یعنی این‌ها را در آسیاب سفید نکرده‌ام و بعد هرچه نصیحت بلد بود نقل قول، ولی افاقه نمیکرد! منِ جوانِ عمامه مشکی به سر، این سمت میز اسپند روی آتش شده بودم. گروه گروه هم‌قطارهایم میرفتند و حس جاماندن داشت ضربان قلبم را گرومپ گرومپ بالا میبرد! لنگ اجازه‌ی خروج از کشور با امضای این پیرمرد بودم! انگار که یاسین بخوانم هرچه میگفتم اثر نمیکرد و هرچه میگفت اثر نمیکرد! آخر سر ناله سردادم که حاج‌آقا هرچه بگویید سمعا و طاعتا! ولی من دلم نمیخواهد ریش‌هایم سفید بشود! نمیخواهم مثل همه بمیرم! از اینکه قطعه شهدا خاکم نکنند میترسم! من میگفتم و پیرمرد عمامه به سر فقط نگاه میکرد! سر آخر هم رضایت نداد و نشد آن چه باید بشود، اسم ما در لیست بنیاد شهید ثبت نشد.. الان نمیترسم! البته به همان قدری که از بالا رفتن سن شناسنامه‌ام نمیترسم، پیر شدن را هم نمیخواهم! قبل‌ترها که میترسیدم از پیر شدن، چون هنوز به آن پیرمردِ محبوبم، به تار موهای سفیدش، به چروک پیشانی‌اش، به صدای پخته‌ی مردانه‌اش دقت نکرده بودم! به اینکه او توی این سن مگر نباید بنشیند خانه‌شان قد کشیدن بچه‌هایش را ببیند و قربان صدقه‌شان برود؟ مگر نباید با شیرین‌کاری نوه‌هایش عشق کند؟ این پیرمرد با آن موهای سپیدش، آغوش عمیقش، لبخند گرمش، عراق چه میکرد؟ دور از وطن، نیمه‌ی شب، میان حجم آتش.. خدا رحمتت کند حاج‌قاسم @ir_tavabin
در این بحر عمیق #story @ir_tavabin
خوبیِ کتاب خوندن اینه که آدم لمس میکنه این رو که یه چیزی بهش اضافه شده! و این قشنگ آنتی‌ویروسِ افسردگیه @ir_tavabin
دانلود اپلیکیشن ‏«زیارت عاشورا» از کافه بازار: http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.tavabin.ziyarat&ref=share حتما دانلود و استفاده کنید و نظرتون رو تو بخش نظرات صفحه دانلودش بگید ❤️ ما از هیچ جا حمایت نگرفتیم چون رو حمایت مردم حساب کردیم ممنونم
خدا را از طبیب من بپرسید که آخر کی شود این ناتوان به؟ @ir_tavabin
من از مردن نمیترسم! نگرانم که به اندازه‌ی کافی زندگی نکرده باشم @ir_tavabin
کی گفته که «حرف مرد یکیه» ؟! اشتباه گفتن. اصلش همینه که «حرف مرد دوتاست» ، مرد اونه که بگه اشتباه کردم @ir_tavabin
دلت چه شکلیه؟ #story @ir_tavabin
به یمن عاشقی‌ام با دلم تفاهم کن برای سوختنم حکم کن ؛ تحکّم کن ز طفل گمشده بسیار ناز را بخرند حرم شلوغ که شد لطف کن مرا گم کن بیا و جنس خراب مرا ندیده بخر بیا به دستفروش حرم ترحّم کن دلت برای من گریه دار میسوزد فقط دو لحظه مرا پشت در تجسّم کن عزیز فاطمه مردم همه گرفتارند عزیز فاطمه فکری به حال مردم کن کبوتران حرم گر گرسنه می خوابند برنج سفره ی ما را بگیر گندم کن تکلم فقرا جز زبان درازی نیست کلام حقّ کلیم است ، پس تکلّم کن نخست ضامن من شو ؛ سپس شکارم کن به دست و پا زدنم هم فقط تبسّم کن کلید قفل خراسان به دست خواهر توست مرا زیادتر از قبل زائر قم کن علی اکبر لطیفیان @ir_tavabin