eitaa logo
کانال تاریخ ایران/جهان جواب تمام سوالات در کانال سنجاق شده است برای خوندنش حتماً کلمه تایید را بزنید👇
14.6هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
4 فایل
ارتباط با ادمین جهت تبلبغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2613314037C39e1ac75c8
مشاهده در ایتا
دانلود
🟩مثل سگ پشیمان است 🔹️روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌توانم انجام بدهم. با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگی‌اش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را می‌خوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمی‌شه من شب‌ها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شب‌ها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا می‌رفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت می‌كردند. سگ داستان از یكی از سگ‌ها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شب‌ها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر می‌كرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند. آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه می‌شد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری می‌توانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را می‌توانم دنبال كار بگردم. با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر می‌كرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود. سگ با این افكار در آب تقلا می‌كرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد 🇮🇷کانال تاریخ ایران /جهان👇 @iran_Tarikh
🟩سگ نازی‌آباد 🔹️کسانی را که نه تنها نمک‌نشناسی و ناسپاسی می‌کنند، بلکه به اذیت و آزار کسی که به آنان خدمتی کرده است می‌پردازند به "سگ نازی‌آباد" تشبیه می‌کنند که نه بیگانه می‌شناسد و نه آشنا. 🔸️"نازی آباد" دهی سرسبز در جنوب تهران بود که یکی از سوگلی‌های ناصرالدین شاه قاجار در "عمارت کلاه فرنگی" آن سکونت داشته است. در دوره‌ی رضا شاه در آن‌جا کشتارگاهی ساختند تا گوشت مورد نیاز اهالی پایتخت را تامین کند. در آن زمان که کشتارگاه‌ها به صورت مدرن امروزی نبودند سگ‌های ولگرد بسیاری در گرداگرد کشتارگاه جمع می‌شدند تا از زایده‌های گاو و گوسفند‌های ذبح شده که به دور ریخته می‌شد تغذیه کنند. طبیعت سگ این است که حیوانی وفادار است و به همان اندازه که نسبت به افراد بیگانه و مشکوک خوی درندگی و تعرض دارد، برای افراد آشنا و صاحبش تا پای جان فداکاری می‌کند. ولی سگان نازی‌آباد اگر چه از آن چه که از کشتارگاه به دور ریخته می‌شد تغذیه می‌کردند، ولی کارکنان کشتارگاه را به چشم دشمن و بیگانه می‌نگریستند و به آن‌ها حمله می‌کردند. علت این کار آن‌ها این بود که کارکنان کشتارگاه شب‌ها زایده‌های لاشه‌های گاو و گوسفند را به دور می‌ریختند و سگ‌ها آنان را از نزدیک نمی‌دیدند و به خوبی تشخیص نمی‌دادند تا آنان را شناخته و نسبت به آنان حق‌شناسی نشان بدهند. آن ها همین اندازه می‌دانستند که در مقام حق‌شناسی باید از این محل نگهبانی کنند و چون کسی را نمی‌شناختند، هم کسی را که داخل کشتارگاه می‌شد و هم کسی را که از آن خارج می‌شد بیگانه و ناشناس می‌پنداشتند و به او حمله می‌کردند. 🔻از این رو از نظر کارکنان کشتارگاه، این سگ ها نه غریبه می‌شناختند و نه آشنا و موجوداتی حق‌نشناس و بی‌وفا تلقی می‌شدند و بدین‌ترتیب این حالت از ناسپاسی و نمک‌نشناسی نسبت به کسانی که خدمتی کرده‌اند، به صورت عبارت "سگ نازی‌آباد" که دوست و دشمن نمی‌شناخت بر زبان مردم مصطلح شد. 🇮🇷کانال تاریخ ایران /جهان👇 @iran_Tarikh
دست خط کدخدا دو نفر از مأمورین حکومت، سواره در زمین زراعی تاختند و مقداری از آن مزرعه را پایمال کردند. زارع بیچاره گفت آخر چرا به این کشت و زرع خرابی می آورید؟ گفتند از کدخدای ده، دست خط داریم. گفت باکی نیست. سپس سگش را رها کرده و به طرف آن دو مأمور اشاره کرد. نیز به آن دو پرید و لباسشان را درید. التماس کردند که بیا سگت را بگیر. گفت دست خط کدخدا را نشانش بدهید می رود. منبع: بزم ایران، صفحه 26 🇮🇷کانال تاریخ ایران /جهان👇 @iran_Tarikh