بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام زندگی به خیر. 🌸🍃
اونروز یه خانم جوان زیر بیست سال برای مراقبت بارداری آمده بود، یه پیراهن نخی ( کمی زیر زانو ) پوشیده بودن با جوراب شلواری و...
خلاصه بسیار سبک حجاب..
دلم برای حملشون که مسافری از عوالم ملکوت بود سوخت، همون جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء بسیاااار لطیف و پاکی که حتی از صدای کمی بلند تر پدر و مادرش هم متاثر می شود.
( پژوهش ها نشان می دهد جنین نه تنها از بیوشیمی خون مادر و...که از اصوات و امواج و...محیط خارج از رحم هم اثرمی پذیرد.)
آرام و بااحتیاط گفتم:
" این پوشش شما باعث توجه و نگاههایی می شود که برای خودتون و حتی جنین مناسب نیست"
نگاهش پذیرا و پرسوال بود...
ادامه دادم:
"قبول دارین یه چیزایی هست که دیده نمی شه ولی اثر داره؟"
یه جایی زباله های کثیف و بدبویی می بینیم و ازش بدمون میاد، فاصله می گیریم، یه چیزایی اثرش بده ولی چندان محسوس نیست اما حال آدمو بدمی کنه و متوجه نمیشم چرا...
لبخند زد و مشتاق نگاه کرد گفت: آره..
ادامه دادم:" به ویژه شما که یه امانت الهی هم همراه دارین بهتره بیشتر مراقب خودتون باشین...
این پوشش برای خونه است نه جامعه که جنس نگاهها بسیااار متفاوته و تولید آلودگی و مشکل می کنه .."
الحمدلله با خوشرویی،
تایید و تشکر کرد.💖🍃
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم...
سلام و نور؛
چند دقیقه ی پیش اینجا، فرودگاه مهرآباد به دو دخترک دوست داشتنی ولی کشف حجاب، عاشقانه و مادرانه از حجاب و عشق خالقمان و ...
گفتم،
با شگفتی بهم نگاه کردن...و سکوت.
آمدم نامه ی حکیمانه و روحنواز خالقمون را گشودم...
این صفحه آمد.
این قران باز کردن خودش حکایتی داره شاید روزی گفتم و نوشتم ...💌
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام، ابدیتمون به خیر
من تا حالا سرراه بچه ی هیچکی قرار نگرفتم ❗❗❗...
چند روز پیش یک دختر نوجوان ( حدودا ۱۵ساله ) با پوشش نامناسب و آرایش غلیظی که باعث شده بود، سنش بیشتر به نظر برسه از مراجعینم بود. خیلی دلم سوخت، بهش گفتم میدونی نگاه خوبی به دخترا و خانومایی که در جامعه آرایش می کنن و لباس تنگ می پوشن نمی شه؟خودشون شاید فک کنن مد شده، با کلاسه و شیک پوشیه ولی این دقیقا برخلاف ارزشمندی و وقار اوناست و براشون ضرر داره... با لحن آرومی گفت : "مهم اینه که ماهم به خدا ایمان داریم، مهم اون ایمان قلبیه..." چقدر خوشحال شدم که حرف از ایمان و خدا زد و بهش منتقل کردم حسمو و ادامه دادم: "ایمان یعنی تو خدا رو دوست داری درسته؟ آدم کسیو که دوست داره به حرفش گوش می کنه، قرانم در کنارم بود برداشتمش و گفتم به قرانِ خدا ایمان داری؟" سرشو تکون داد که بله.. گفتم: "ده آیه در این مورد، در این نامه ی عاشقانه و دستورالعملی خدا هست... ایمان، با عمل حفظ میشه، من می تونم سیلی بزنم تو صورت کسی و بعد بگم قلبا دوست دارم؟"( البته شاید مثالی خوبی نبود) معصومانه و بی مقدمه نمی دونم توسرش چی گذشت که گفت: "خانم من تا حالا سرراه بچه ی هیچکی قرار نگرفتم ❗❗❗من از اون دخترااا نیستم؛..." قلبم فشرده شد، دقیقا چه درصدی از دختران سرزمینم از اون دختران؟ و چراااا؟ پناه بر خدا، ( وجدانم نهیب زد: "منم مقصرم".) دفعتا و مادرانه گفتم: " مگه من چنین حرفی زدم عزیزم؟؟... ولی به نظرت این ظاهر برای دیگران چه پیامی داره؟ " و بعد کلیپ #مرد_سالم را بهش نشون دادم با دقت و تعجب تا آخرشو دید درحال تکمیل پرونده ی سلامتش حالاتشو با دلواپسی تماشا می کردم؛ گوشیمو بهم داد و تشکر و لبخندی... این دخترمون از سرپرستی پدر محروم بود نمی دونم چرااا... اینقدر انصاف و پذیرش و پاکی درش دیدم که ازش خواستم هر وقت سوال و نگرانی ای داشت باهممطرح کنه. پ.ن ❌این بی قانونی ❌این بازار پوشاک فشل ❌بعضی از این مسئولین بی تقوا و بی تعهد و ❌ بعضی متدینین کج فهم و ترسو و مردّد و مایوس... ❌❌رسانه ی داخلی( مثل فیلیمو) و معاندی که یه جاهایی گویا الآلات المتحده می شن برای تبلیغ فساد، چه بلایی دارن سر دختران و خانواده در کشورمون میارن؟ آگاهان چرا ساکتند...؟ چه دره ی آتشینی برای آخرتشون حفر می کنند؛ چطور نمی ترسن از عاقبت به شرّی....؟ #یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم
برای منم خودش رژ لبو میاره که بزن!..."
سلام و رحمت،
امروز یه خانم چادری با دختر زیر ۵ سالش از مراجعینم بودن، بزک آشکاری هر دوشون داشتن و به ویژه رژ لب خوشرنگشون خیلی تو ذوق می زد...انگار باهم ست کرده بودن.
در حال ارائه خدمت به مادر گفتم: " رژلب برای بچه ضرر داره، جذب سربش خطرناکه به مرور زمان،
بچه مثل برگ گل می مونه لطیف و زیباست حیف نیست"؟
آروم و با اشاره گفتم:" البته وقتی خودتون اینطوری میاین بیرون همین میشه"
با خنده و بی خیالی مشمئز کننده ای گفت :" اون اصرار داره رژ بزنیم دو تاییمون..
برای منم خودش رژ لبو میاره که بزن!..."
سری به تاسف تکون دادم و گفتم آها پس برعکس شده..( ایشون الگوی شمان)...
عاجرانه گفت: "یه عروسی آرایشش کردم بعد اون همش میگه پشت چشامو رنگی کن و لباشم رژ میزنه..."
رو به دخترک گفتم: " دخترا رو خدا زیبا آفریده نیازی نیست، آرایش کنن...
بدون این چیزا، دوست داشتنی ترن..."
نگاه معصومانه اش پر از تردید بود لبخندی زد ولی اثری از پذیرش ندیدم.
به مادر گفتم:
" اینجوری عزت نفس بچه میاد پایین وابسته به آرایش و...می شه و به چهره ی ساده ی خودش، احساس از خود بیگانگی پیدا می کنه...
خودتونم مرتکب حرام الهی شدین حیفه محجبه این...
معصیت خداست."
پ.ن
چرا ما اینقدر داریم از اوامر پیشگیری کننده و شفا بخش الهی فاصله می گیریم؟
دین و ایمان اگه روی سبک زندگیمون اثر ندازه که نمی تونه سعادتمندمون کنه و ابدیتمون را آباد و نورانی و الهی کنه...
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
اونروز برای مباحثه به بوستانی رفتیم گرم گفت و گو بودیم که صحنه ای حواسمارا پرت کرد،دختر و پسر جوانی در چمنِ آنسوتر...سعی کردیم توجه نکنیم.کمی از زاویه ورودی بوستان در پناه درختچه ها بودند ولی از محل نشستن ما در معرض دید بودن یکی از بچه ها پسرک نونهالش را با خودش آورده بود و نگران او که ب بلوغ و آگاهیِ کنترل نگاه نرسیده بود، هم بودیم.
وقاحت افزون شد...
با یقین ولی شرم بسیار ب سمتشون رفتم، دختر نشست شالش افتاده بود، پسر در همان حال که بود برگشت به سمتم. محکم گفتم:" اینجا جامعه است نه حریم خصوصی "
پسر گفت:"بله درسته. باشه"
در دختر اثری از پذیرش ندیدم با بی خیالی و انکار نگاه میکردآرام ادامه دادم اینجا خانواده رفت و آمد می کند بچه و نوجوان اینجان
با بی خیالی گفت:" خوب نگاه نکنن." باید صبور می بودم کمی بلند تر گفتم:" شما باید مراعات قواعد جامعه را بکنین"پسر دوباره گفت:
"درسته باشه..."دختر اما بی شرمانه گفت:" ولی من راحتم اینجوری"
با غیظ گفتم:" منم، راحتم که الان به ۱۱۰ زنگ بزنم".از حرف خودم غصه ام گرفت، چه تهدید بی اساسی هفته ی پیش هم چند بار زنگ زدیم...گویا برای مقابله با این موارد قانون قابل اجرایی نیست ظاهرا هم خیلیا راحتن با این سرطان مسری.
با خودم گفتم:" دیگه اینجا نیایم اگر آمدیم با بچه هامون نیایم..."
سواحل دریا و خیلی از تفرجگاهها که توسط اقلیتی هنجارشکن و اکثریتی سکوت نشکن فتح شده، در پارک و فضای سبز شهرخودمونم بادلواپسی برای بچه هامون حاضرمیشیم...
چه ظلم خاموشی قانون که نباشه بدیهیست که ظلم حاکم میشه
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم
"ولی من راحتم اینجوری..."
برای مباحثه ی کتاب با خواهرا فضای سبز مقابل شهرداری قرار گذاشتیم، سالروز ازدواج مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها و امام علی علیه السلام بود، عکس شهدا در کوله ام و سرراه شیرینی خریدم داشتم فکر می کردم باید از حضرت علی عیدی بگیرم یا حضرت زهرا سلام الله علیهما، روحم لبخند زد که معلومه از نبی خدا صل الله علیه و آله و سلم
رسیدم و احوالپرسی جانانه ای و تبریک مومنانه ای و رفتیم سراغ کتاب
گرم گفت و شنود بودیم که صحنه ای حواسمارا پرت کرد، دختر و پسر جوانی در چمنِ آنسوتر
سعی کردیم توجه نکنیم کمی از زاویه مقابل و ورودی بوستان در پناه درختچه ها و درختان بودند ولی از محل نشستن ما در معرض دید بودن یکی از بچه ها پسرک نونهالش را با خودش آورده بود و نگران او که به بلوغ و آگاهی کنترل نگاه نرسیده بود، هم بودیم.
پر از خشم شدم،نمی دانم چرا تمام اجحاف و بی اعتنایی که به قانون از دوست و دشمن شد این ده ماه ،جلوی چشمم تصویر شد...
پسر دوستم کمی از پسر خودم کوچکتر بود، دلم سوخت چه فرقی می کند بچه من بچه ی شما فرزند ایران...
وقاحت افزون شد...
با یقین ولی شرم بسیار به سمتشون رفتم، دختر نشست شالش افتاده بود، پسر در همان حال که بود برگشت به سمتم محکم روبه دختر گفتم:" اینجا جامعه است نه حریم خصوصی اون رفتارها مال حریم خصوصیست نکنید..."
پسر گفت:" بله درسته باشه"
در دختر اثری از پذیرش ندیدم با بی خیالی و انکار نگاه می کردآرام و با دلسوزی ادامه دادم اینجا خانواده رفت و آمد می کند بچه و نوجوان اینجان جامعه، با خونه فرق داره.
با بی خیالی گفت: " خوب نگاه نکنن." باید صبور می بودم و خشمم ر نگه می داشتم و بر سر مقصران واقعی می کوبیدم کمی بلند تر گفتم:" شما باید مراعات قواعد جامعه را بکنین"پسر دوباره گفت:
"درسته باشه..."
دختر اما بی شرمانه گفت:" ولی من راحتم اینجوری..."
چه بی ربط چه وقیح...
با غیظ گفتم:" منم، راحتم که الان به ۱۱۰ زنگ بزنم" و برگشتم.
در دلم از حرف خودم غصه ام گرفت، چه تهدید بی اساسی
هفته ی پیش پارک آزادگانم چند بار زنگ زدیم طبیعتا پاسخها تاسف بار بود...
گویا برای مقابله با این موارد قانون قابل اجرایی نداریم ظاهرا همه هم راحتن با این سرطان کثیف و مسری...
سال گذشته برای کشف حجابا زنگ می زدیم حالا برای این مواردم زنگ نمی زنیم...
با خودم گفتم:" دیگه اینجا نیایم اگر آمدیم با بچه هامون نیایم..."
سواحل دریا های جنوب و خیلی از تفرجگاهها که توسط اقلیتی هنجارشکن و اکثریتی سکوت نشکن فتح شده، در پارک و فضای سبز شهر خودمونم با خون دل خوردن و دلواپسی برای بچه هامون حاضر میشیم...
چه ظلم آشکاری..
قانون که نیست، بدیهیست که ظلم حاکم می شود...
حدود ده ماه از عدم ابلاغ قانون می گذره، عده ای جلوی ابلاغ شو گرفتن و عده ای سکوت کردن که مبادا فتنه بشه...
چه خیال خامی فتنه ی ویرانگری شده خبر نداریم...
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
امروز با یه حال دیگه ای دعای عهد خوندم...
چقدر این روزها ظهور را نزدیک احساس می کردم...
چقدر با خودم می گفتم:
رشد کن بالنده و شکوفا شو،
رخت کوچکی ها و کودکی هاتو از تن روحت بکن بذار بباله و بال در بیاره و پرواز کنه در هوای عبودیت پروردگارش ...
ارض و سماااء نفستو در معرض اشراق اسماءالله قرار بده...
اول و آخر جانت را وجهان را به صلاح و درستی بخوان ...
حی شو و احیا کن...
از مشرق و مغرب و سهل و جبل و بر و بحر مملکت وجود سلامم را و سلام همه ی خداباوران و ولی یاوران را به اوبرسان...
و بعد ما را برسان به معیت روحنواز و وصف ناپذیر حضرتش...
تنگناهای روحت را وسعت بده
بیشتر سکوت کن
صبورتر شو..
بیشتر پناه ببر و بیشتر پناه شو...
ببخش و بخشوده شدنت را تسهیل کن...
جمع اضداد شو، ولی در جهت وحدت،
ضار و نافع...
مانع و دافع ...
مومن و مهیمن و ...
در اشداءعلی الکفار و رحما بینهم اوج بگیر ...
ظهور موعود نزدیکه...
مسیح هم در راهه...و همه ی خوبان و امام و شهداااا و حاج قاسم...(
آه حاج قاسم و...۶۱۰ شهید...)
آماده باش خوشه چینی معرفتی کن،
علم و عمل را به هم بیامیز
خودت را بساز،
وقت نداری...
عجلوا بالصلوه
عجلوا باالحیات...
و
شگفتا که
ظهور نه تنها نزدیک هست،
که محقق شده در ساحت جانهای پاک و آگاه و
"جانانه"رخ داده،
اگر چه "جهانی" نه هنوز...
باید حضور را تمرین کنیم،
نزدیک بودن ظهور به خودمان بستگی دارد به
شوق و
عطش
به خسته شدنمان از دنیا...
به دلدادگی و عشقمان به مولایی که غریبانه در سجن این مرتبه از وجود است
اینجا هرچه خسته تر باشی پرانرژی تری...
هرچه درمانده تر باشی درمان پذیر تری...
هرچه تسلیم تر باشی سالم تری...
خدایا شکرت
الحمد الله...
فرشته ها سلام...
تحوّلم مبارک
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم.
آیا این پوشش مورد پسند امام حسین (علیه السلام ) هست؟
سلام و نور
امروز یکی از مراجعینم یه دخترخانم حدود بیست سال،
تحصیل کرده و دوست داشتنی ولی با پوشش بسیااااار نامناسب،
از ضعف و بی حالی شدید شاکی بود و در شرح حالش گفت هیئت پدربزرگش کمک می کنه و شب بیداری داره و...
بهش تبریک گفتم که توفیق داره برای مراسم سوگواری اباعبدالله علیه السلام خدمت کنه،
بعدش بسیار مهرورزانه و با فروتنی( چون جانم براش خیلی خیلی احترام قائل بود)
گفتم به نظرتون این بلوز کوتاه و شلوار کوتاه و اندامی در شان کسیه که چنین توفیقی داره ؟
آیا این پوشش مورد پسند امام حسین (علیه السلام ) هست؟
با خجالت گفت:"راست می گین"
و توجیهاتی کرد که توضیحاتی دادم و پذیرفت الحمدلله ...
همیشه وقتی دخترام خجالت می کشن منم خجالت می کشم؛
به قول حضرت آقا او یک عیب در ظاهرش دارد و من هزاران عیب در باطنم ولی ناگزیر از گفتن و یادآوری احکام شفابخش شریعت مقدس هستیم و نگیم،
مدیونِ
وحدت و
حقیقت و
حقانیت و
اسلام و
سلامت افراد و
ثبات خانواده ها و
امنیت جامعه ایم...
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم...
سلام و نور...
دیروز عصر با توکل و توسل
با خوف و رجا، بیم و امید، شوق و دلواپسی و...
برای ملاقات با یه دختر گل که هم صحبتی و نزدیک شدن بهش یه دستاورد خاصی برام داشت از خونه بیرون رفتم...
دعا کنین لطفا💌
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و نور
طبابت کافی شاپی...☕
دو دختر نوجوان وارد اتاق شدن،یکی شون گلو درد داشت، شرح حال و معاینه و...تشخیص،آمدم دارو بنویسم گفت: "برام فقط سرم بنویسین با ازون آمپولای تقویتی برای توش!..."💉
لبخندی زدم و گفتم:" اومدی دکتر یا کافی شاپ؟"
اونم خندید و توضیحاتی دادو ..بهرحال گذشت.
بی آلایش وبی آرایش بودن و شالهاشون واقعا شُل بود و میافتاد دلم برای صفای باطنشون که تحت تاثیر کدورت ظاهرشون یقینا رنگ می باخت می سوخت..💔
پشت در یه مادر بار دار منتظر بود و یهمریض دیگه
تا تجویز را انجام دادم و سیستم کد داد چند ثانیه ای وقت داشتم..⏳ ثانیه های طلایی..
گفتم:" بچه ها قدر خودتونو بدونین این بلوز شلوارا و پوششهایی که مد شده به نفعتون نیست".
به تیشرت دوستش اشاره کرد و گفت این بلوز نیست و یه اسم دیگه گفت، و گفت:" الان خیلیا خیلی بدتر از ما می پوشن".گفتم مهم نیست اسمش چیه.مهم اینه که دستاش برهنه اس بعدشم چرا با بهتر از خومون خودمون را مقایسه نکنیم؟اگه یه عده با تاپ بیان بیرون شما سرلخت میشی و میگی از اون بهترم؟ بهترین کار اطاعت از خداست و خالقمون به خاطر خودمون این حدود برای پوشش گذاشته اون مارو بهتر از خودمون می شناسه و عاشق ماست.بچه ها مراقب خودتون باشین."
گرم و پذیرا لبخند زدن. به خدا سپردمشون گویا روحشون سرم تقویتی گرفته بودخیلی دوست داشتم بازم میپرسیدن ولی فرصت نبود.چقدر منطق بی حجابی سسته و چقدر مظاهرش زیاده خدا به بچه هامون کمک کنه که بتونن انتخاب الهی داشته باشن.انتخابی که به نفع اکنون و ابدیتشونه
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و مهر
دیروز یکی از دختران سرزمینم را که همیشه چهره ی ساده و بدون ِآرایشی داشت را با آرایش ملیحی دیدم.
طاقت نیاوردم، نمی خواستم شاهد سقوط تدریجیش به دره شیاطین باشم.
پس از کمی خوش و بش مادرانه بهش گفتم:" می دونی در مورد عقوبت زنان و دخترانی که بیرون از خونه آرایش می کنند، چه احادیث تکان دهنده ای هست، که اگه فرض کنیم سندیت نداره، حتی با احتمال نقل قول از یک کودک ناآگاه هم عقل حکم می کنه احتمالشو صفر در نظر نگیریم و بررسی کنیم حقیقت را و انجام ندیم چه برسه که به حکم علم و عقل و شرع و...جلوه گری بانوان و دختران در ملا عام به نفع هیچ کس نیست و بیش از همه به ضرر خودشونه...
دخترک باهوشم، رنج و دلواپسیمو خیلی خوب درک کرد، نگاهش پر از پذیرش بود و ادب و مهر ولی عمل، نمی دونم
ادامه دادم به نظرم یک شرابخوار که در حریم شخصی خودش مست می کنه و هیچکس از اون فعل حرامش آگاه نمیشه، شرف داره به کسیکه علنا حرام الهی را در جامعه انجام میده، چطور دلش میاد به خالق مهربونمون بگه نه،صریح کلام خدا لاتبرّجنَ را حتما شنیدی؟
سکوت بود.دلم می خواست مخالفت کنه ولی گویا قبول داشت.
مهربانانه به چشای قشنگش که بی آرایش قشنگ تر بود، نگاه کردم: آروم گفتم: "درسته خدا نعمت زیبایی داده،باهاش عصیانش کنیم؟ انصافه؟"
پ.ن.
برای متقاعد کردن دختران و بانوان متدینی که دارن آرایش کردن را تازه تجربه می کنن و خطر وابستگی به چهره بزک کرده شون وجود داره و ممکنه گام به گام به سوی منویات شیاطین برن چه کنیم؟جای من بودین چه میگفتین؟
@Sunflowerl
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و مهر...
وسط ساعت کاری در میان لذت بی نهایت خدمت به خلق خدا که هر کدام جهانی هستند و آیه ای و سوره ای و کتابی و پر از شگفتی و دوست داشتنی و تجلی و تجلی و تجلی...
سیده زینبی ۱۵ ساله وارد اتاق شد، بلند بالا و خوش قد و قامت و محجوب و باوقار...
شروع به شرح حال دادن کرد، آوای کلامش برام آشنا بود ولی یکم طول کشید تا نرونهای مغزم اطلاعاتو تحلیل کردن و داده ها رو به هم منطبق کردن، درست حدس زدم دخترک شل حجاب چند هفته پیش بود که باهم گفتگویی هم کرده بودیم و چون چادری و محجبه شده بود با تاخیر شناختمش
خدایا شکرت...
نتونستم هیچی نگم؛ روحم ذوق زده بود
در حال ارائه خدمت گفتم:"چقد بهت میاد، چقد دوست داشتنی شدی".
لبخندی زد و گفتگویی کرد که فهمیدم بانویی مادرانه راهنماییش کرده و اونم که فطرتی پاک و الهی و پذیرا داشته الی احسن الحال، متحول شده بود...
در کنار این دخترایی که گاهی جنود شیطان از ما می گیره که الهی اوناهم برگردن و عاقبت به خیر بشن، یه گل دخترایی هم هستن که به دامن پر مهر حضرت زهرا سلام الله علیها بر می گردن و حجاب جانانه ی فاطمی را انتخاب می کنن پس باید امیدوار و پر انگیزه و پرتلاش بمونیم
الحمدالله...
با نگاهم تا لحظه ی آخری که اتاقو ترک کرد، بدرقه اش کردم، و از صمیم قلب دعا کردم ثابت قدم بمونه...
اتاقم عطر بال و پر فرشته ها رو گرفته بود، جاتون خالی...
#یادداشتهای_طبیبانه_یک_مادر
https://eitaa.com/Iran_dokht_bir