eitaa logo
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
6.5هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
29.2هزار ویدیو
293 فایل
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن 📞ارتباط با خادم کانال 👇👇 @diyareasheghi
مشاهده در ایتا
دانلود
هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش... روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند. در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد. 📎پ.ن: ما فرق میکند با معبرهای شما!! نوع ِ ... ... ! تخریبچی هایت را بفرست ... اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ ... احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را .. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا مانند الگوی خودش از کمک به نیازمندان غافل نمی شد. روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. عاشق، حامی، تابع و مدافع بود. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌸 خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند..اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید بچه‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟؟ گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است... 🌷 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
▫️من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." ▫️آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرف‌هاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." ▫️هادی مرا پیش سردار برد و به‌عنوان یک مدافع حرم هم‌محله‌ای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی،‌ به این افتخار کردم که یکی از بچه‌های شادآباد،‌ محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.» ▫️«هادی می‌گفت: من هر روز از دست حاج قاسم،‌ لقمه متبرک می‌گیرم. این به‌جای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش می‌گذاشت. ✍به روایت همرزم شهید 📎محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی 🌷 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🕊 ‌ 🍃دلتنگی خانواده شهدا هیچ‌گاه رفع نمی‌شود. چند شب گذشته فاطمه زهرا دلتنگ پدر شده بود. شب با بغض و گریه خوابید. ‌ ‌ 🍃‌در خواب پدرش را دیده بود که به او می‌گوید، فاطمه زهرای بابا، من زنده هستم. تو مرا نمی‌بینی، اما من می‌بینمت. همیشه همراهت هستم. 🍃من هم سخنان پدرش را تایید کردم، اما فاطمه زهرا با بی قراری می‌گفت، می‌خواهم بابا من را در آغوش بگیرد. می‌خواهم دستانم را بگیرد.‌ ✍راوی:همسر شهید 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
چنان با عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت: "من با شهدا راه مےروم غذا مےخورم و مےخوابم و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم ، آن ناله های رزمندگان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات زمین بماند..." همــواره در سخنرانے هایش میگفت: “جسمم را به خاڪ و روحم را به خـدا و راهم را به آیندگان مے سپارم ” جزو بهترین تڪ تیراندازهای ایران بود او همواره سخت ترین راه را انتخاب مےکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشڪر عاشــورا بود و چه زمانے که بعد از بازنشستگے نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت... منبع: کتاب مدافعان حرم، خاطرات 🌷 :۱۳۴۸/۱۰/۲۱ تاریخ‌شهادت:۱۳۹۳/۱۱/۲۲ محل‌شهادت:درعا،سوریه وضعیت‌تاهل:متاهل تعدادفرزندان:۲ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
●هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد. ●هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟ به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود. ●وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت ونگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا!صورتت را برگردان ، گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت. هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان حضرت‌معصومه لشگر ۱۰علی‌ابن‌ابیطالب 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳/۴/۱ تربت‌حیدریه ، خراسان‌رضوی ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۳ فاو ، عملیات والفجر۸ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
●خانواده شهید مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه الغبیری بود.همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت حضرت رسول ص دور هم جمع بودند.از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه هایی دارند .همه ی نوه ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید ●به جهاد مغنیه..جهاد فقط گفت: طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم!...همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است! ●وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید.درست یک هفته بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای تسلیت آمده بودند!!... طرح جهاد، شهادت بود. ✍راوی:مادربزرگ شهید 🌷 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
●یکی از بی سیم های تکفیری ها افتاد دست ما. سریع بی سیم را برداشتم، می خواستم بد و بیراه بگم «شهیدمحمدحسین محمدخانی» آمد وگفت که دشمن را عصبی نکن.گفتم پس چی بگم به اینا!!! گفت: ‌‌«بگو اگه شما مسلمونید، ماهم مسلمونیم، این گوله های که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میومد..» ●سوال کردن شما کی هستید و چرا با ما می جنگید؟ گفت : به اونا بگو همون های هستیم که صهیونست ها رو از لبنان بیرون کردیم ما همون های هستیم که امریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.ما لشکری هستیم از لشکرمحمد رسول الله.. ●هدف نهایی ما مبارزه با صهیونست ها وآزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است.. ●بحث و جدل ادامه پیدا کرد تا اذان.. بعدازظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری ها تسلیم ما شدند می گفتند « از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند» ✌️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
●همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد. یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند. ●یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد. 📎پ ن:تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہ‌ۍ تنفس استڪبار را میبندد، آن‌قدرکہ مجبور شوند، آنهاراحذف فیزیکی، یعنے کنند... ●هشتم آذر ماه سالروزشهادت دکتر مجید شهریاری،شهیدسنگرعلم و دانش‌گرامے باد🌷 ......🌷 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💠آخرین تماس... ●پارسال همین روزها بود(هفته دوم تعطیلات عید) تلفنم صبح زنگ زد و قبل از پاسخ دادنم ، قطع شد. شماره بدون نام روی تلفن بود و من معمولا با اینجور شماره ها تماس نمی‌گیرم. ●ناگهان دلم لرزید،‌زنگ زدم به برادر کوچکم حسین و شماره را برایش خواندم و گفتم شاید شماره تو باشه که دوباره خطت را عوض کردی!، داداش حسین تایید کرد و گفت از سوریه برگشتی, تعجب کردم و فورا تماس گرفتم،گوشی را برداشتی و با صدای گرم همیشگی گفتی: ●به به سلام اخوی، نایب الزیاره ام پیش امام رضا..گفتم: خیلی دعا کن، کی اومدی؟! کی می آیی قم ، ببینیمت؟ گفتی: فقط گرفتم خانواده را بیاورم پابوس آقا، این دفعه وقتم کم است و امکان نداره ببینمتون، اگه عمری بود به زودی می آیم قم می‌بینمتون. ●گفتم: به سلامت، سلام ما را هم برسان. و نمی‌دانستم این آخرین سلام و خداحافظی است.آخرین همکلامی من با تو پیش امام رضا بود، دعا کن اولین ما هم پیش امام رضا باشه. آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده... 📎شهید راه نابودی اسرائیل . 🌷 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
•[﷽]• 📬| ✍به‌روایت‌مادرگرانقدرشهید: 🔸وقتـی محمدرضا سوریه بـود یک روز خیلی‌دلم برایش تنگ شده بود. به او گفتم: "پسـرم حالا میماندی ،درست را تمـام میکـردی،بعدازتمام‌شدن‌دانشگاه‌می‌رفتی؟" 🔹محمدرضا جواب داد : "مادر ،صدای‌هل من نـاصر ینصرنی امام حسین(ع) را من الان دارم می شنوم، شما میگویید دو سال دیگر بروم!! 📌شایدآن‌موقع دیگر من محمدرضای الان نبودم،و شاید دیگر این صدا را نشنوم...." امیری 🕊 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran