ایـــران دخــت
داشتم تو اینستا می چرخیدم
آدم بیکار میشه چیکار می کنه؟؟
منم همون کار..
یکی از رفیقام یه استوری گذاشته بود
با تعجب خیره بودم بهش
آخه اشکان اصلا تو این وادیا نبود...
یه عکس از در ورودیِ کافش گذاشته بود
روی در ورودی ، عکس رئیس جمهور بود با یه قلب شکسته..
پیوی بهش پیام دادم گفتم:
" انتخابات که یه سال دیگست
از الان واسه رئیس جمهور ستاد انتخاباتی زدی؟😂"
بعد یک ساعت سین زد گفت:
"ستاد انتخاباتی چیه ؟؟"
"خبر نداری مگه"
گفتم : "چیو"
گفت: "دعا کن رئیس جمهور برگرده"
با یه علامت سوال گنده تو مغزم از صفحه چت اومدم بیرون؛ رفتم پیِ اخبار داخلی :
فرود سخت بالگرد آقای رئیسی سر تیتر همه ی اخبار بود
تو ذهنم می گفتم خب حالا کاری ام نکرده بود واسه مملکت..
ولی نمی دونم چرا دلم غم داشت
چرا ناراحت بودم؟
چرا یهو اینقدر بی طاقت شدم؟
بی معطلی سوئیچ موتور و کلاه کاسکتمو برداشتم و رفتم کافه پیش اشکان...
کافش بسته بود، زنگ زدم بهش گفتم کجایی؟
گفت کافه
گفتم بستست که..
گفت وایسا الان میام باز می کنم برات
صورتش گرفتگی خاصی داشت
چشماش سرخِ سرخ بود
خواستم یه جوری سر صحبت و باز کنم
نشستم پیشش گفتم حاجی برگام
هلیکوپتر رئیس جمهور سقوط کرده
مطمئن باش مرده
الان چی میشه وضع مملکت؟
گفت وضع مملکتو ولش کن
دارم خدا خدا می کنم سالم برگرده...
گفتم تو که تا همین چند وقت پیش هرچی بد و بیراه بود نثار دولتش می کردی
چیشد حالا؟
گفت منم مثل تو نمی دونستم
نمی دونستم اون کارخونه ای که بابام دوباره داره توش کار می کنه به لطف رئیسی سر پا شده
نمی دونستم پولی که بابام از اون کارخونه در آورد و پس انداز کرد و داد به من تا باهاش این کافه رو بزنم و باهم توش کار کنیم، همش از صدقه سریِ همون رئیس جمهوریه که فحشش می دادم
مهراد دعا کن
دعا کن برگرده..
چیزی نمی تونستم بگم اصلا چیزی نداشتم که بگم ...
ساعت ها می گذشت و من اشکان چشمامون به گوشی بود و منتظر یه خبر..
تصمیم گرفتیم شبو کافه بمونیم
اینستاگرامم پر شده بود از تلاش ها و سفر ها و زحمت های رئیسی
و منی که با خوندن هر کدومشون شرمنده و شرمنده و شرمنده تر می شدم
صبح ساعت ۷ خبر قطعی شد
خبر شهادتی که باعث ترکیدن بغض منو اشکان شد..
خودمو به خاطر تک تک حرفایی که تا همین چند ساعت پیش می زدم سرزنش می کردم
بی معطلی رفتم خونه و تیشرت مشکی تنم کردم
تو مسیر میدونی که قرار بود بریم تجمع، بهم یه عکس از رئیسی دادن
چند دقیقه به عکس خیره شدم
بغض کردم و تو دلم گفتم : ببخشید که نفهمیدم حق پدری به گردنم داری...
رئیس جمهور اگه رئیس جمهور باشه
برای جوونای مملکت پدری می کنه
#انتخابات_۱۴۰۳
#شهید_جمهور
#مشارکت