eitaa logo
ایران همدل
19.6هزار دنبال‌کننده
479 عکس
334 ویدیو
12 فایل
چهارمین مرحله پویش «ایران همدل» آغاز بکار کرد پویش «ایران همدل»، بزرگترین حرکت جمعی و مردمی برای مواسات و کمک مؤمنانه است که از سال ۱۳۹۸ و پس از بیانات رهبر انقلاب اسلامی مبنی بر شکل‌گیری نهضت تعاون و احسان و کمک مؤمنانه، در کشور آغاز به کار کرد.
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 ایران همدل مقاومت | حضور چشم‌گیر بانوان در در حاشیه مراسم بزرگداشت شهدای حمله تروریستی به حرم حضرت احمد بن موسی(ع) و گرامیداشت شهدای جبهه مقاومت. ۱۴۰۳/۰۸/۰۲ 🔹۱-جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛ شماره کارت:
6037998200000007
شماره شبا:
Ir320210000001000160000526
کد دستوری: * پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 🔸۲- برای اهدای طلا و جواهرات ارسال عدد ٢ به
3000222
🔹۳- کمک‌هزینهٔ سرپرستی از خانواده های آواره لبنانی و فلسطینی ارسال عدد ۳ به
3000222

📣 راوی همدلی باش: 👇 @iranehamdel_contact
📣 | خروش بانوان شهر درق با اهدای جواهرات خود و شرکت در 🔸یک عدد گردنبند بزرگسال 🔸یک جفت گوشواره بزرگسال 🔸ده عدد انگشتر بزرگسال 🔸دوعدد زنجیر 🔸یک عدد پلاک بزرگ محراب 🔸یک عدد پلاک بزرگ الله 🔸دو عدد پلاک اسم 🔸یک عدد سکه 🔸یک لنگه گوشواره کودک 🔸صدهزار دینار عراقی 🔹در نماز عبادی سیاسی جمعه درق جمعه ۱۴۰۳/۰۸/۰۴ شنبه ۱۴۰۳/۰۸/۰۵ یکشنبه ۱۴۰۳/۰۸/۰۶ ▫️منبع: دفتر امام جمعه درق 📣 اخبار همدلی از گوشه‌کنار محل زندگی خودتونو برای ما بفرستید:👇 @iranehamdel_contact
ایران همدل
📣 | ماجرای شیرین همدلی ❤️ دلم نمی‌خواست مثل همه دخترها برای عروسی ام خرج‌های رنگارنگ بتراشم. نه آیینه شمعدان نه خرید لباس و کیف و کفش نه مراسم عروسی نه... هیچ کدام را نخواستم. اما طلا دوست داشتم. برایم مهم بود. به بابا هم گفته بودم. همیشه می‌گفتم طلا "آبرو"ی زن است. این را از زن های فامیل زیاد شنیده بودم.. هنوز عقد نکرده بودیم. صیغه بودیم. یک شب آمد به خانه‌مان. با بابا سه تایی دور هم شام خوردیم. وسط شام بابا رو کرد بهش و گفت ایشون گفته من هیچی نمی‌خوام فقط اینم خوب باشه( اشاره کرد به سینه‌اش) منظورش سرویس طلا بود. او هم که با دقت گوش می‌داد گفت چشم.. همه‌اش منتظر بودم سرویسم را برایم بخرد. ولی جور نمی‌شد ، یا وقت نداشت یا پول. خلاصه تا چند روز مانده به عروسی نشد بخریمش. قبلاً ازش قول گرفته بودم چیز خوب برایم بگیرد. ازش پرسیده بودم چقدر می‌خواهی هزینه کنی؟ آخرش گفته بود ۲۰ میلیون. خیلی راضی بودم. روز موعود رسید. رفتیم جواهرفروشی. فروشنده چند تا سرویس گذاشت جلویم. همه‌اش قشنگ بود. هر کدام را می‌پسندیدم یکی زیباتر و سنگین‌تر می‌آورد. او هم خوشش می‌آمد. نه نمی‌گفت. من هم ته دلم از بلند نظری اش کیف می‌کردم. آخر سر سرویسم را انتخاب کردم. می‌شد ۳۲ میلیون. هیچ مخالفتی نداشت. در نهایت رضایت پولش را پرداخت. "مبارکت باشد" گفت و آمدیم بیرون. سوار موتور شدیم. راه افتادیم. به آن چیزی که می‌خواستم رسیده بودم .. احساس کردم خیلی دوستم دارد. باد هم می‌خورد توی صورتم. شهریور ماه بود، سال ۹۵... شب جمعه بود. طبق معمول هر هفته می خواستیم برویم منزل مادر شوهرم. قبلش طلاها را سر راه تحویل دادم به خانمی که قرار بود انها را برساند به بیت رهبری تا برای کمک به لبنان در جنگ علیه اسرائیل خرج شود. آخر شب برگشتیم خانه. یک جور خاصی حالم خیلی خوب بود. خوشحال، با نشاط، سبک... داشتم لباس‌هایم را عوض می‌کردم. با یک حالت نیمه شوخی نیمه دلخوری گفت فلان قدر طلا رو دادی رفت دیگه؟خندیدم و گفتم آدم یهو خر میشه. نگاهم کرد. یادش نمی‌آمد. بهش گفتم یادت نیست وقتی برام خریدیش بهم اینو گفتی؟ گفت نه. برایش تعریف کردم: روی موتور نشسته بودیم. از پشت بغلت کرده بودم. بهت گفتم دستت درد نکنه، خیلی خوب برام خرج کردی، بیشتر از اون چیزی که قرار بود. باد می خورد توی صورتت، پیراهن تو و چادر من رو داشت با خودش می برد، از توی آینه نگاهت کردم، دور رو نگاه می کردی، بارون لبخند همه چاله چوله های صورتت رو پر کرده بود، انگار سبک شده باشی دستات رو روی فرمون موتور چرخوندی و بهم گفتی آدم یهو خر میشه دیگه. حالا من هم بهت همونو میگم. لبخند تلخی زد، انگار حسرت خورده باشد گفت "مبارکت باشد". گفتم چی؟ گفت ازاد شدنت... مهر ۱۴۰۳ آن شب تا نیمه‌های صبح یواشکی نم اشک را از گوشه چشمانم پاک می‌کردم. معلق شده بودم بین دو احساس سبکی و سنگینی. سبکی دل کندن ، سنگینی جدایی. هم احساس وصل داشتم هم احساس فراق. وصل به یک محبوب و فراق از محبوبی دیگر. خجالت می‌کشیدم او ببیندم. من با آن همه ادعا، حالا در فراق یک سرویس طلا نمی توانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. محبوبی را که از محبوبم هدیه گرفته بودم داده بودم رفته بود به پای محبوبی والاتر.. احساس می کردم بزرگ شده ام. رشد کرده بودم. پوست انداخته بودم ، من به خاطر امام زمانم، "آبرو"یم را داده بودم... خانم ۳۷ ساله از تهران 📲 | مشارکت در پویش 📣 راوی همدلی باش:👇 @iranehamdel_contact
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| حرفش برای ما طلاست! این طلا که در مقابل ایشون ارزشی نداره... 🔸 وقتی داشت ۲تا انگشتر طلا، کلاه و شالگردن هایی که بافته بودن رو اهدا میکرد میگفت حرف آقا برام سنده! 🔹 یکی از بانوان مشهدی 📲 | مشارکت در پویش 📢 اخبار همدلی از گوشه‌کنار محل زندگی خود را برای ما بفرستید: 👇 @iranehamdel_contact
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 | تنها چیزیه که دارم، کاش بیشتر میداشتم! گفتم هدیه کنم به خاطر امر رهبرم... 🔹به خاطر مشکلات زندگی همه طلایی که داشته بودند رو فروخته بودند و این انگشتر که اهدا کردند هدیه همسرشون بود. حاضر بود همه زندگی و دنیا رو بده که ناراحتی و غم حضرت آقا را نبینه! 🔸 یکی از بانوان مشهدی 🔹جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛ شماره کارت:
6037998200000007
شماره شبا:
Ir320210000001000160000526
کد دستوری: * پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 📢 اخبار همدلی از گوشه‌کنار محل زندگی خود را برای ما بفرستید: 👇 @iranehamdel_contact