eitaa logo
بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
415 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
637 ویدیو
686 فایل
تاریخ معاصر ایران و دانشنامه انقلاب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️... هم نمازخوان بود و هم از خانواده متدین و هم علاقه به روحانیت داشت و هم مخالف دستگاه حکومت بود... 🔻بخشی از خاطرات حجت الاسلام حاج آقای / 1 🔸... یادم می آید که شاید چهار و یا پنج روز بعد از واقعه مدرسه فیضیه بود، به ما خبر دادند که آقا ضیاء سید جوادی فوت کرده اند. آقا ضیاء سید جوادی یک روحانی بسیار محترم و نماینده قزوین بود. با مرحوم صفایی و چند روحانی که در زمان مصدق به مجلس آمدند و بعضی از تبریز مثل آقای انگجی. آقا ضیاء سید جوادی بعدها فقط به منبر می رفت. ما ایام عاشورا در مسجد حاج آقا جمال نوری پسر خاله آیت الله شیخ فضل الله نوری شهید به منبر می رفتیم. آقا ضیاء سید جوادی به منبر می رفت و به تشکیلات کنایه می زد. به ما خبر دادند که ایشان فوت شده اند. 🔸ما رفتیم و جنازه را به خیابان امیریه آوردند. بعد یکی از دوستان گفت که پای جنازه باید سخنرانی کنی. خلاصه ما را روی کولش سوار کرد و جلوی جنازه ما سخنرانی کردیم. گفتیم ایشان فرزند پیغمبر و مرد مبارزی بود. همیشه کسانی که پای جنازه سخنرانی می کنند در آخر به روضه گریزی می زنند و به صحرای کربلا. ما گریزی زدیم به مدرسه فیضیه. جمعیت مالامال در خیابان امیریه بود. گفتيم ايها الناس شما برای این شخصیت محترم اشک می ریزید و عزادارید. ای کاش چهار روز پیش در مدرسه فیضیه بودید. آن چنان مردم گریه کردند که در روضه امام حسین گریه می کنند. از دوش مردم پایین آمدم و جنازه را تا دخانیات حمل کردیم. آنجا باز هم من بالای آمبولانس رفتم و سخنرانی کردم و سپس جنازه را به قزوین بردیم. آنجا هم در مراسم سوم وی که در مسجد ارک فاتحه گرفته بودند از من نیز دعوت کردند که سخنرانی کردم. 🔸سرهنگ مولوی رئیس ساواک به من زنگ زد و گفت: شيخ! قبرت حاضر است. ناخنت را میکشم. چنین و چنان می کنم. همه روضه امام حسین می خوانند تو روضه مدرسه فیضیه می خوانی؟ او خودش متهم بود که در واقعه مدرسه فیضیه نقش داشته و کارگردان بوده است او ادامه داد: حالا مسجد ارک هم قول دادی! می دانم با تو چه کار کنم مرتبا تهدید می کرد. 🔸آن روز ما رفتیم دیدیم در جلوی مسجد ارک ماشین های لندرور که غالبا از آن ساواکیها بود که ما در زندان قزل قلعه و جای دیگر می دیدیم جلوی مسجد پر بود و ساواکیها پای منبر نشسته بودند. من ترسیدم چون تازه ده روز بود از زندان آزاد شده بودم. دوباره بروم منبر خطرناک است. آرام بلند شدم و به یک سیدی گفتم که شما منبر بروید. من آمدم جلوی در که مرحوم تختی به عنوان عزادار در آنجا بود. دو تا بازوی من را گرفت گفت: کجا می روی؟ گفتم: فرار میکنم. ساواکیها در اینجا هستند و ماشین هایشان در جلوی مسجد است. مرحوم تختی گفت: اگر منبر رفتی رفتی، و گرنه به خدا به همین صورت دو تا بازوی تو را گرفته می برم روی منبر می نشانم. گفتم: این کار را نکن، آبروریزی نکن. بعد اشاره کرد آن سیدی را که من به جای خودم می خواستم به منبر بفرستم که پله دوم و سوم منبر رفته بود برگردانند. ... ادامه دارد 🇮🇷 @IRANeMOASER
🔻بخشی از خاطرات حجت الاسلام حاج آقای / 2 🔸پیش خود گفتیم که آقای دوست دارند و دلشان می خواهد که ما به منبر برویم، دلشان را نشکنیم. به بالای منبر رفتیم و به یاری خدا آنچه که دلمان می خواست گفتیم. از منبر که پایین آمدیم جنگ مغلوبه شد. عمامه را برداشتیم و لاى قبا گذاشتیم و همراه مردم به خارج از مسجد رفتیم. البته مردم سنگهای زیادی همراه داشتند و در میدان ارک به رادیو می زدند. سپس به سوی بازار حرکت کردند و به سراغ زرگرهای بازار رفتند. چون می گفتند تمام اصناف به دستور امام احترام کردند، مغازه ها را تعطیل کردند جز زرگرها. به بازار زرگرها ریختند و آن را نیز تعطیل کردند، ما فرار کردیم. رفتیم در گمرک و مدتی در خانه ها مخفی شدیم. 🔸خاطره دیگری که از آن مرحوم دارم اینکه در دهه های آخر صفر بود که من ده شب در یکی از خانه ها در خیابان بهار به منبر می رفتم. آقای تختی هر شب می آمد روضه و می نشست. ما بالای منبر می رفتیم و سخنرانی می کردیم. آقای تختی دست قوی داشت و دست من را می گرفت و ول نمی کرد خم میشد تا حتما دست من را ببوسد و مرتبا این کار را هر شب تکرار می کرد. من گفتم: برای چه این کار را می کنی؟ گفت: تو نوکر امام حسین (ع) هستی و من نوكر تو. من باید حتما دست تو را ببوسم که در این مدت ده شب ایشان چنان دستم را می گرفت که بنده نمی توانستم دست خود را از دست او بیرون بکشم. 🔹تختی هم نمازخوان و از خانواده ای متدین بود و علاقه به روحانیت داشت و مخالف با دستگاه حکومت بود و گرایش به روحانیت داشت. خدا رحمتش کند و روحش شاد. 📚دوره سوم سال چهارم / شماره ۱۹ / زمستان ۹۶ به یاد چهلمین سال شهادت جهان پهلوان تختی 🇮🇷 @IRANeMOASER