آخدا
سالها بچهاش نمیشد. بخاطر برآوردهکردن آرزویزنش و دوا و درمان رفت زیر بار قرض و قوله و دیگر کمر راستنکرد.
اینبار که زنش بهملاقات خصوصیشان آمد برگهآزمایش را نشانش داد و با چشملن خیس گفت:
_مبارکمون باشه.
سرش را بلندکرد به محاسن سفیدش دستی کشید وگفت:
آخدا شکرت حتی تواین سن و سال و زندان، بازم شکرت.
#چالش
#زندان
#ده دقیقهای
#هما ایرلنپور