کارمندنمونه
ترکیب بخاریکنار و پتو باعثمیشه هرروزصبح به استعفا فکرکنم.
هماطنزیم
یهبار تو سهشنبه بازار گمشدم. یهخانمه که روی صندلیپیادهرو نشستهبود گفت:
_بیا پیش من بشین تا مامانت پیداتکنه.
ازترس مامانم گفتم:
_خانم تو روخدا مامانم که پیدامکرد بگین منو دزدیدین!
خانمه با لنگهکفش پاشنهدارش گذاشتدنبالم.
هماطنزیم
تشنح
بادیدن جمعیت دست و پایش را گمکرد. کفش نکتیز قندرهبلندش به محض ورود به مجلس عروسی دردامن لباستور پرچین سفیدش گیرکرد. پخش زمینشد و تشنجکرد.
مادرداماد، پدرداماد را صداکرد و دادزد:
_بساط عروسیو جمع کنین
_ولی خطبهعقد قبلا جاریشده
_شده که شده. این یعنی غش در معامله. عروس تشنجیه!
#همایایران
#چالش دهدقیقهای
#تشنج
کامتلخ
زن قلپی از چای رویمیز را سرگشید. قندان وسطمیز را جلویشگرفتم و گفتم:
_اگه قند نمیخورین، شیرینیهم هست
و به ظرف کندهکاریشده گوشهمیز اشارهکردم.
زنهمانطور که بهپیشانیش چین انداختهبود و ازمیان پاکلاغیهای پایچشمش به جایی نامعلوم خیرهبود گفت:
_بعداز اینکه ناخواسته و ناگهانی طلاقمداد هیچ شیرینکنندهای نتونست کامتلخ چایتلخم رو شیرینکنه
و نیملیوان نیمخورده چای را برگرداند روی میزسیاه.
#همای_ایران
#چالش_ دهدقیقهای
#چای_تلخ
May 11
آخرین قاب زندگی
مادرم کتاب بهدست قرآن میخواند. پدرم دست بهآسمان دعامیکرد. گورکن آخرین سنگرا دردست داشت.
#همایایران
#چالش
# عکسنوشت
# دهدقیقهای