eitaa logo
ایران جوان بمان
6.5هزار دنبال‌کننده
935 عکس
640 ویدیو
13 فایل
🔹محتوای ویژه فرزندآوری و جمعیت، ازدواج، همسرداری، تربیت فرزند و.. ایتا | روبیکا | آپارات 🆔 @iranjavanbeman_ir 🌐 iranjavanbeman.ir 👤ادمین: @admin_ijb
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 💥 1️⃣3️⃣ 🔻🔻🔻🔻 خواهرم وقتی ۱۸سالش بود ازدواج کرد و ۱۴ سال با کسی زندگی کرد که مشکلات زیادی داشت و سوخت و ساخت و همسرش مخالف با فرزندآوری بود اما خدا بالاخره یه دختر بهشون داد و طلاق گرفتن... اما از برکت این دختر سادات دو شرفه ای که به دنیا اومد و خدا نمی خواست بدون سرپرست بمونه، برای ازدواج دومش با یه پسری ازدواج کرد که ۷سال از خودش کوچکتر بود و عاشق خواهرم شده بود رنگ کار بود اما کارش ثبات نداشت و یه مدت اون خونه پدرش بود و خواهرم و دخترش هم خونه پدرم بودن... یه دستگاه جوجه کشی خانگی داشتم که بهشون دادم و وقت هائی که کار گیرش نمیومد با این دستگاه تمرین می‌کرد و جوجه کشی رو یاد گرفت و اومد تو کار پرنده و جوجه کشی و کم کم پول هاشون رو جمع کردن تا تونستن خونه اجاره کنن و موتورشون رو فروختن و یک ماشین خریدن... بعد از ۵سال که زندگی‌شون به یه ثباتی رسید خواهرم باردار شد و به خاطر ویاری که داشت اومدن منزل پدر و مادرم نشستن و بعد از اینکه بچه شون به دنیا اومد مشتری هاش بیشتر شد و رزق و روزی شون بیشتر شد، دوباره خواهرم باردار شد و بچه بعدی هم به دنیا اومد و یه دستگاه جوجه کشی بزرگتر خریدن و... الان دو تا دستگاه جوجه کشی بزرگ دارن و تو کار پرنده آنقدر راه افتاده که مشاوره میده و... سه تا دختر رو تحت تکفل خودشون دارن... یکی ۱۰ساله یلدا سادات(سید دو شرفه) یکی ۱ ساله یسنا یکی ۱ماهه رستا و الحمدلله خدا براشون از در و دیوار روزی می‌رسونه، خصوصا برای دختر اولش که اصلا پدرش هیچ خرجی براش نمیده و به حال خودش گذاشته، اما همسر دوم خواهرم خیلی هواش رو داره و میگه از وقتی که یلدا سادات رو تحت تکلف خودمون گرفتیم روزی مون بیشتر شده... 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 2️⃣3️⃣ 🔻🔻🔻🔻 همسرم که ازدواج اولش به طلاق منتهی شده بود، ۲۴سالگی به خاطر لطفی که خدا بهم داشت اومد خواستگاری ام... اربعین سال ۹۵ به کربلا که رفته بود گفته بود کار می‌خوام که یه کاری براش پیدا شد با حقوق ۵۰۰هزار تومان و اربعین سال ۹۶ هم رفته بود و گفته بود یا امام حسین یه همسر خوب می‌خوام... که اومدن خواستگاری و به خاطر طلاق قبلی که داشت تردید داشت و گفت نه... فروردین سال ۹۷ ولادت امام علی علیه السلام مادرش خواب دیده بود که یه سیدی بهش گفته چرا نمیرید دختر سید رو بگیرید؟ که اومدن خواستگاری فروردین ۹۷ با حقوق ۸۰۰هزار تومان که بعد از ازدواج حقوقش رو زیاد کرد... عقد کم خرج و مختصری گرفتیم، چون خودم هم سرکار می‌رفتم، سنواتم رو کت شلوار و حلقه و خرید بازار رو خودم براش تهیه کردم... خب هر سال حقوقش زیادتر میشه سال ۹۹هم که با وام ازدواج زیر زمین منزل پدرم رو تعمیر کردیم و یه عروسی مختصری با ۳میلیون گرفتیم و الان منتظریم که خدا بهمون فرزند بده و برامون دعا کنید که خدا فرزندان سالم صالح خوش قدم خوش روزی و عاقبت بخیر بهمون بده... 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 3️⃣3️⃣ 🔻🔻🔻🔻 به نام خدا زندگی مشترک از سال ۸۶ شروع شد . من و همسرم هر دو از خانواده های پر جمعیتی بودیم بنابراین اینکه خیلی خونه مون سوت و کور باشه برامون معنا نداشت به لطف خدا رفت و آمد به خانه ی دونفره ما خیلی زیاد بود . تا اینکه سال ۹۰ اولین هدیه خدا به جمع ما اضافه شد کم تجربگی و ذوق از اومدن بچه و حساسیت های خاصی که نسبت به فرزند اول داشتیم ، یک مقداری رفت و آمدها رو تحت‌الشعاع قرار داد و دیگه اون شور اوایل رو نداشت. هنوز یک ماهی از تولد دخترم نگذشته بود که شرایطی طوری رقم خورد که وامی برای خرید مسکن‌ به همسرم دادند و ما هم در تکاپوی خرید خونه افتادیم چندتا وام دیگه گرفتیم و تونستیم تولد یکسالگی دخترم رو تو خونه خودمون بگیریم (طوری که همه می گفتن چه بچه خوش قدمی) به همسرم گفتم حقوق کارمندی و قسط ها دیگه اجازه نمی ده اون یک بار در هفته رو هم مهمون داشته باشیم یه کم مراعات کنیم اما همسرم بر این باور بود و با استناد به حدیث می گفت روزی دست خداست، و مهمون نیومده ، روزی خودشو مياره و تازه الان که دخترمون بزرگ شده باید بازم خونمون شلوغ باشه و رفت و آمدها از سر گرفته بشه ، بچه مون باید اجتماعی بار بیاد و ......... یک روز که واقعا پولی برای مهمان داشتن در خونه نداشتیم یکی از اقوام از شهرستان تماس گرفت وگفت که یک ساعت دیگه می‌رسیم خونه شما. منم گفتم خوش آمدید و از این حرفا اما ته دلم چون پولی برای خرید نداشتم ناراحت بودم به يخچال هم نگاه می کردم برای ده نفر چیزی نمی‌رسید که درست کنم ،با همسرم تماس گرفتم در دسترس نبود به محل کارش زنگ زدم گفتن مرخصی ساعتی گرفته رفته بیرون .گریه ام گرفته بود تو شهر غريب(چند ماهی میشد از شهر خودمون به خاطر شغل همسرم به شهر دیگه رفته بودیم) یک ساعت دیگه دو ماشین مهمون و من هنوز نتونسته بودم تدارک چیزی ببینم ........ یهو گوشیم زنگ خورد و گفت خانم فلانی شماره حسابتون رو لطف کنید شما برنده مسابقه حفظ قرآن شدید و من از خوشی داشتم بال در می آوردم .دو دقیقه بعد پول واریز شد به حسابم. فورا دخترم را حاضر کردم برم خرید مختصری کنم یهو همسرم کلید انداخت و درو باز کرد و یه عالمه خرید کرده‌ بود گفتم خبر داشتی مهمون داریم گفت نه کیه ؟گفتم پس این همه، پول از کجا آوردی ؟گفت سهامی که سال ۸۹ خریده بودم و بلا تکلیف بود (شرکتی بود که دو ماه بعد ازخرید سهام ورشکسته شده بود) اصل پول +سود ناچیزی رو واریز کردند منم گفتم برم یه مقداری خرید کنم حالا بگو ببینم مهمونامون کیا هستن؟ و من باز به‌ حرف همسرم رسیدم روزی دست خداست و مهمون نیومده، روزی خودشو میاره. الان بعد از گذشت تقریبا ۱۵ سال از زندگیمون با داشتن سه تا دسته گل، خدا رو شکر همون طور خونمون پر رفت و آمده و الحمدلله همه چیز هم داریم. 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
🎉🎈🎊🎉🎈🎊🎉🎈 💥در ایام میلاد امام مجتبی علیه السلام، براتون یه عیدانه داریم☺️ یه مسابقه دیگه💫 برای شرکت در شماره2 با عنوان ، کافیه خاطرات خودتون رو در زمینه «تقدیر خدا بالاتر از تدبیر ماست»، در یکی از قالبهای : 📝 متن 🎙صوت 🎞 فیلم آماده و به @smmh110 🆔 یا info@iranjavanbeman.ir ارسال کنید🙂 🙏🏻امیدواریم بهترین مقدرّات الهی در شبهای قدر برای همۀ شما رقم بخوره ان شاء الله. ✳️ با ارسال خاطرات خودتون یا دوستان و بستگانتون یا حتی خاطرات علما یا شهدا میتونید در مسابقه شرکت کنید ⏳عجله کنید، فقط تا 15 اردیبهشت مهلت دارید. شاید شما برنده جایزه 1 میلیون ریالی یا 3کارت تخفیف این مسابقه باشید🤩🤩🤩 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 4️⃣3️⃣ 🔻🔻🔻🔻 همسربنده موقع ازدواج بیکاربودند. اما‌چون متدین بودند قبول کردیم. اولین لطف بسیارآشکار خدا‌که ثابت کرد پیداشدن شغل‌برای همسرم کمتر از یک ماه بعد عقدمون بود. تو اون یک ماه‌هم هرچی‌ حرف شغل‌میشد همسرم میگفتن خدابزرگه منم میگفتم خدا خودش توقرآن گفته دختروپسرهاتونو مزدوج کنید حتی اگر‌فقیر‌باشند من آنها را غنی میکنم(ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله) گذشت و حرف خونه شد. همسرم میگف من اصلا‌توانایی‌خرید خونه را با‌این شغل کارگری‌ندارم. میتونیم خونه‌اجاره کنیم من خیلی ناراحت بودم چون دیده بودم مستاجری چقققققدر سخته ولی به ناچار قبول کردم. پدرم درهمون زمان گفتند‌که‌‌یک ختم سوره یس هست که‌ برای خونه دار‌شدن هست ومجربه. قرار براین شد که‌من وهمسرم وپدر ومادرم ومادرشوهرم‌این ختم رو باهم‌انجام‌بدیم چهل‌روز هرصبح وهرشب ، ۱۴صلوات یک سوره یس دوباره ۱۴ صلوات بفرستیم وثواب این‌قرائت وصلوات هارو هدیه‌کنیم به حضرت فاطمه سلام الله علیها. جانم به فدای ایشون‌ که‌هیچ کسو‌دست خالی از درخونه شون رد‌نمیکنن. خلاصه ما‌این ختم رو میخوندیم وبه این امید بودیم که خونه ای بخریم.بااینکه پولی هم نداشتیم🤣🙈 درحین انجام ختم چهل روزه گشتیم وگشتیم وگشتیم تااینکه بالاخره یه خونه‌دریکی‌ازجاهای‌خوب شهرمون پیدا‌کردیم. تمیز‌بود و قرار شد دوسه شب بعدش برن برای کارهای‌اداری‌ِ‌اجاره‌ نه خرید. من ناراحت بودم ولی چیزی‌نمیگفتم. تااینکه توی همون چندروزی‌که‌مونده بودبه تموم شدن ختم و قبل اجاره ی‌اون خونه ای‌که دیده بودیم یه‌زمین به‌شوهرم پیشنهاد‌کردند‌که‌اتفاقا اونم جاش‌خوب‌بود. شوهرم وقتی دید قیمت زمین‌خوبه(به طرز عجیبی باورکردنی‌نبود اون زمین بااون قیمت اصلا نمیخوند ولی این تمامش لطف‌خدا بود) پول قرض‌کرد‌ و زمین رو خرید به این ترتیب مااون خونه‌رو اجاره نکردیم. شوهرم میگفت من حالا حالاها نمیتونم این‌زمینو بسازم و شاید بازم مجبور باشیم بریم اجاره چندسالی. ولی من تودلم میگفتم اون ختم حتما‌اثرشو میذاره وایمان داشتم تااینکه یکی از فامیل ها به همسرم گفت چرا زمینتو نمیسازی؟ اولش فکرکردیم شوخی میکنه‌ولی‌گفت تو برو پای ساختنش خدا میرسونه. چندروز بعد شوهرم‌گفت وام ازدواجم رو بامقداری پول‌قرض از دوستام وطلاهای تو روی هم میذارم و میرم پای‌ساخت خونه تاهرجا پول رسید. من رو ابرا بودم.😍 میدونستم چون به‌خدا ایمان داشتم جور‌میکنه‌برام اونی رو که‌میخوام. رفت پای‌ساخت خونه‌ و همییییینطور از جاهایی‌که‌فکرشو نمیکردیم پول‌‌و کمک میرسید. مثلا دوستش میگفت من الان این پولو نمیخوام توداری‌ خونه میسازی‌بگیر‌دستت باشه. یا‌پدر وبرادرش میومدن به جای کارگر‌کمک میکردن خب این‌‌خودش‌کلی‌ کمک بود. چه شب‌ها که‌خود همسرم بعد از کار خسته وکوفته تازه میرفت سرزمین کاربکنه ماحرکت کردیم وخدا برکت بی‌نهایتشو داد❤️ بعد‌مثلا‌ما‌گفتیم خب‌‌سقفشو میزنیم‌دیگه‌‌نمیسازیم یکم استراحت می‌کنیم دوباره از یه جا کمک میرسید مرحله بعدو هم میساختیم میگفتیم خب بسه دیگه یه استراحتی به جیبمون میدیم(چون پولمون تموم میشد دیگه😂) دوباره مثلا یکی‌از فامیل میومد میگفت کمک خواستی بگو‌ کاملا‌مشخصه ‌که خدا به دل اونها مینداخت که کمک بکنن به همسرم وگرنه بعضی از همین افراد خودشون هم وضع‌مالی خوبی نداشتن اما مثلا میگفت من اینو پس انداز کردم حالا بگیر هروقت داشتی بده و... یامثلا برای برق‌ساختمان برادرش تازه برق‌کاری‌یاد گرفته بود کامل‌اومد برق‌ساختمان رو کشید‌که‌کلی‌کمک بود بهمون از نظر مالی وبنده خدا حتی یک ریال‌هم‌نگرفت خدایا چقدر‌تومهربونی. خلاصه این خونه‌با لطف تمام‌وکمال‌خدا ساخته شد بالاخره بعد از دوسال واندی. من وهمسرم‌همیشه میگیم این خونه‌از صفر تاصدش معجزه ی خدا بود چون با ده تومن وام ازدواج شروع شد😂(سال۹۵) وبه هرکسی که خونه نداره میگیم توبرو پای ساختش خدااز جایی که بااااورت نمیشه وفکرشو نمیکنی میده بهت.😍 ما اگر چشممون به این بود که فلانی کمک بکنه‌یا بشینیم تا پولدار بشیم وازخدا کمک نمیگرفتیم هنوز هم‌خونه ای نداشتیم الان هم بعد ازتولد بچه‌م بارهاشده ‌که‌به مو میرسیده یعنی جوری که‌انگار دیگه‌هیچی پول نداریم اما‌خدا از راه‌بی‌گمون روزیشو میرسونده. هیییییچ وقت نذاشته درمونده بشیم😍😍 قبل از باردارشدنم هم بااینکه‌خیلی بدهکاری از ساخت خونه داشتیم ولی گفتیم بخوایم بشینیم که بدهکاریا‌تموم بشه دیرمیشه واقعا. وتصمیم‌گرفتیم زودتر بچه دار بشیم. الانم بااینکه‌کلی‌هزینه ی دوا ودکتر کردیم وشوهرم بدهکاره بازم میگه بچه ی زیاد داشته باشیم تاشیعه زیاد بشه وهرچقدرم گرونی باشه خداهست خدای‌گرونی وارزونی‌یکیه. 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 5️⃣3️⃣ 🔻🔻🔻🔻 بنام خداوند مهربان اوایل ازدواجمون بود و همسرم بیکار بود به خاطر مراسم عروسی جمع و جوری که گرفته بودیم حسابی دستمون خالی بود ولی توکلمون به خدا تا اینکه یه روز همسرم اومد گفت یکی از رفیق هام دارن با کاروان خانوادگی میرن مشهد پابوس آقا امام رضا ،میای ما هم بریم من که هم دلم میخاست برم هم میدونستم دستش خالیه گفتم نه باشه یه فرصت بهتر ،همسر هم به رفیقش گفت فعلا از لحاظ مالی در مضیقه ام .رفیق همسرم پیشنهاد داد چک میدم براتون شماهم بیایید برید ماهم از خدا خواسته عازم مشهد شدیم که شد ماه عسل قشنگمون .گذشت و با قرض و کمک های خانواده تونستیم یه خونه خوب بخریم و کم کم آماده بشیم که مستقل بشیم ولی دوباره آقا طلبید و مشهد دانشجویی از طرف رهبر عزیزمون قسمتون شد توی همین سفر بود که همسر خواستن از آقا امام رضا فرزندان سالم و صالح و زیاد بهمون بدهند که یک ماه بعد از سفر با اینکه هنوز مستقل نشده بودیم روز دوم ماه رمضان فهمیدیم خدا یک فرشته ی کوچولو بهمون هدیه داده واااای که چقدر خوشحال بودیم ولی چون هنوز نرفته بودیم خونه خودمون و فصل امتحانات دانشگاه بود حال روحیم گاهی خیلی بد میشد و پیش خودم میگفتم ما هنوز توی خرج خودمون موندیم ولی بعدش یاد سفرهای مشهدمون و پول عروسی و خرید خونه می‌افتادم میگفتم خدا همیشه هوامو داشته روزی شو هم با خودش میاره الان چهار سال از اون روزها گذشته و من و شوهرم دوتا پسرکوچولوی ۳سال وسه ماهه و و شش ماهه داریم وخدا رو شکر دیگه حتی یه روز هم بیکار نیست و با این که این همه خرجمون زیاد شده ولی دیگه هیچوقت وضع مالی‌مون مثل روزهای اول ازدواج مون بد نمیشه روز به روز برکت وجود بچه هارو توی زندگیم احساس می‌کنیم وانشاالله امام رضا بهمون دوتا دختر زیبا ی دیگه هم بهمون هدیه بدهند.یک نکته ای هم که دوست داشتم بنویسم اینکه من و همسرم در همه چیز قناعت کردیم هم خرج های عروسی هم مسافرت هایی که میریم و این باعث پیشرفت توی پنج سال زندگی مون شده 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 6️⃣3️⃣ 🔻🔻🔻🔻 سلام و ادب ما حدود 3 سال پیش در حالی که شرایط مالی خوبی نداشتیم تصمیم گرفتیم بچه سوم داشته باشیم😊 بدون اینکه به کمبود روزی لحظه ای فکر کنیم بچه دار شدیم 5 ماه اول به عللی سخت ترین شرایط مالی رو در کل ده سال زندگیمون تجربه کردیم و بازم اصلا غصه نخوردیم و فقط به این پیچ تاریخی زندگیمون خندیدیم☺️ درحالی که مستاجر بودیم و برای قرارداد جدید باید پول زیادی رو اجاره می دادیم به یکباره یکی از اقوام دور با واسطه یه خونه خیییلی خوب رو با همون مقدار قبلی پول پیش بهمون اجاره داد و گفت فقط دنبال اینم که خونه خالی نباشه و به فرد مطمئن بدم😍 جالبه که تا دوسال هم اصصلا کرایه ای از ما نگرفت.👏👏👏 حسابی خدا روزی بچه مونو داد و مارو هم بواسطه بچه پر روزی کرد. ...نحن نرزقکم و ایاکم... الان هم درحالی که هنوز مستاجریم به حکم انجام وظیفه جهادی مون مبنی بر ازیاد نسل شیعه و به عشق دستور رهبر منتظر فرزند چهارم هستیم😍 از همگی التماس دعا... 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 سلام علیکم من ۱۹ سال وهمسرم ۲۰ سال داشتیم که اقامون اومد خواستگاری با جیب خالی😄. یعنی خالی به معنای واقعی کلمه.به حدی که خودشون هم چون پدر نداشتن مستاجربودن. ولی ما که وضع مالیمون خوب بود باچنددهنه مغازه که پدرم داشتن. اولش پدرم کمی سختگیری کرد ولی بعدش به عقدما راضی شد. همسرم یه حلقه ۱۸۰ تومنی واسم خرید وبا یکی دوتیکه لباس این شد کل خرید عقدمون😊من وشوهرم از قبل هیچ وقت همدیگرو ندیده بودیم.فقط تو خواستگاری دیدیم.ولی بسیار مرد زندگی ومتعهد ومسولیت پذیر وباجربزه وبا اخلاق بودن طلبه بود وبا شهریه ۴۰۰ تومانی که خیلی بالاهم گفتم شایدم کمتربود .با چشم پوشی از تجملات وسایل اصلی زندگی رو با وام ازدواج که اون موقع ۳ ملیون بود خریدیم و زندگیمونو با سادگی شروع کردیم.یه خونه کوچک وزیرزمین اجاره کردیم اونم با پول پیشی که همسرم ازدوستش قرض کرد.جهازمو چیدیم و یه عروسی با ۴۰ ۵۰نفر از فامیلا گرفتیم .خرید عروسیم هم شد چنتا تیکه لباس خیلی خیلی ساده وارزان حتی ماشین عروس که قرضی بود گل نزدیم ارایشگاه هم چون خواهرم بود رایگان شد برام. حتی طلاهای عروسیم قرضی بود😂 ولی همون ماه های اول قرضمون رو دادیم وهمسرم طلا واسم خرید البته خیلی قناعت کردم و از خیلی حسرت ها وارزوها ودلم میخاد ها گذشتم . بعد ۳ سال که صاحب فرزندشدم شوهرم طلبه بود ودرس میخوند وهیچ کار ودرامدی نداشتیم بعدچندسال زندگی شهریه همسرم از ۳۰۰ ۴۰۰ شده بود ۶۰۰ ۷۰۰ تومن در سال های ۹۵ ۹۶. فقط تونستیم با قناعت پس انداز کنیم و با فروش طلا از پیاده به خرید موتور وبعد خرید ماشین ساینا صفر از کارخانه زندگیم واقعا زیرورو شد و تونستیم ماشین خوب و پس اندازو... داشته باشیم الان هم مستاجریم و همان رویه ساده زیستی و قناعت پیشه زندگی مون هست. ولی با این تفاوت که الحمدلله زندگیم ارام وخوش و با رفاه نسبتا بهتری به اوایل زندگیمون هست و هیچ وقت از کسی قرض نگرفتیم و وبا اینکه اول زندگی شوهرم حتی هزار تومن پس انداز نداشت الان خیلی راضی ام وبدون کمک هیچ کسی زندگیمون سروسامان پیدا کرد وهیچ وقت لنگ پول نیستیم هیچ وقت هم از کسی قرض نمیکنیم ونکردیم الحمدلله به لطف خدا واهل بیت .خیلی وقتا برامون معجزه شده طوریکه خودمون هم باورنمیکنیم. و خدا همیشه هوای همه مونو داره به شرطی که ما هم به یادش باشیم وتوکل کنیم فقط فقط به خودش . موفق وسربلند باشید...🌹 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 سلام سال ۱۴۰۱بود خیلی دلم بچه میخواست سه تا داشتیم دیگه شوهرم راضی نمیشد به بچه بعدی 😔 بچه آخرم ۵سالش بود دوتا پسر داشتیم یدونه دختر،همش میگفتم دخترم گناه داره آینده که من نباشم باکی درد دل کنه باید یه آبجی داشته باشه، تابستون رفتیم حرم امام رضا تولد پدرشون امام کاظم بود گفتم آقا بشما میگن باب الحوائج شوهرمو راضی کن،همین امسال تا سال تموم نشده من باردارشم من دلم بچه میخواد،احساس میکردم جوابمو دادن گذشت تا ایام تولد حضرت زهرا بود شب دلم شکسته بود وضو گرفتم از خانم خواستم بهم بچه بده تا بشه سرباز امام زمان گفتم بی بی اگه بهم دختر بدین اسمشو میزارم خدیجه اگه پسربدین اسمشو میزارم محمد سبحان،همون شب حاجتمو داد بی بی😊 یمدت گذشت تست زدم مثبت بود بشوهرم گفتم،گفتش باید سقط کنیم من خندم گرفته بود گفتم مگه من قبول میکنم میخوای سرباز آقا رو از بین ببری به مادر شوهرم گفتم،گفتش مگه دیوونه شده،ماه حرام کار حرام انجام بدین اونم دوتا،گفتم چی دوتا😳،گفتش آره سر نماز بودم بهم گفتن شما دوقلو دار شدین(مادرشوهرم خواهرشهیده این چیزا براش زیاد اتفاق میفته)،من بشوهرم گفتم ،گفتش آره خودمم می‌دونم این دفعه دوقلو هستن😊 دیگه شوهرم راضی شد و پذیرفت☺️ هفت هفته بودم که رفتم سونو دکتر گفت خانم شما دو قلو بارداری وای قابل درک نیست لذت و خوشحالیش😭 گفتش دور یکی از جنین ها لخته های خون زیاد هستش شاید یکیشون سقط بشه ولی من اصلآ استرس نداشتم چون این محبت رو از بی بی داشتم مطمئن بودم خودشون نگهدارشون هستن☺️ مشکلات زیاد داشتم بارداری سختی بود حتی تو آی سی یو هم بستری شدم ولی استرس نداشتم چون پشتم به خانم حضرت زهرا حسابی گرم بود(بارداریهای دیگم هرچند یکی بود ولی فوق العاده استرس داشتم اگه بچه یکساعت تکون نمی‌خورد دیوونه میشدم) بهرحال الان دوقلوهای ما نزدیک دوسالشونه خدیجه و محمد سبحان ، با اومدنشون زندگیمون از این رو به اون رو شد روزی به خونمون سرازیر شد به معنی واقعی شوهرم دیوونه وار دوستشون داره اینم قصه ی دوقلوهای سرباز امام زمان بنده بمعنی واقعی اینو درک کردم که هیچ بهونه ای نمیشه اورد برای بچه دار نشدن فقط کافیه توکل کنیم و توسل خودشون همچی رو درست میکنن 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 من هیأت علمی علوم پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی تبریز هستم پدر بزرگم خدا بیامرز خاطره شیرینی درباره اینکه روزی دست خداست برام تعریف کرده بود که همیشه در ذهنم هست و خدمتتون تعریف می کنم بسم الله الرحمن الرحیم پدر بزرگم کشاورز بودن و هر روز صبح بقچه غذاشون را مادرشون آماده می کرده و برای کار . راهی مزرعه می شدن روزی با مادرشون در مورد این که روزی دست خداست بحث می کنن مادرشون می گن روزی شما چیزی هست که من در داخل بقچه تون می گذارم و شما می برین پدر بزرگ می گن نه اینطور نیست روزی من چیزی هست که خدای من اراده کرده اونروز به من برسه بحث طولانی میشه مادر پدر بزرگم که اسمشون علی بوده روبه پدر بزرگم می گن علی من امروز تصمیم دارم شما فقط نان خالی ببرین مزرعه پدر بزرگ اعتراضی نمی کنن و می گن هیچ اشکالی نداره روزی هر چی که خدا تعیین کرده خواهد بود پدر بزرگ بقچه نان خالی را صبح زود برمیدارن و راهی مزرعه میشن بعد از حرکت پدر بزرگ به سمت مزرعه مادرشون ناراحت میشن که این چه کاری بود من کردم چرا بحث الکی کردم و با نان خالی راهی مزرعه کردم و خلاصه پشیمان می شن و دنبال پدر بزرگ راه میفتن تا خورشی هم به پدربزرگم برسونن دنبال پدر بزرگم راه می افتن کمی جلوتر می بینن یکی از همسایه ها. پدر بزرگم را صدا کرد و گفت: مشد علی سلامچه خوب شد دیدمت . عسل خییییلی خوبی خریدم . چون خاطرت پیشم خیییلی عزیزه یک سهم برای شما کنار گذاشتم و... و کاسه پر از عسلی را به پدر بزرگ هدیه می کنن پدر بزرگ خوشحال میشنبرمی گردن سمت خونه که به مادرشون بگن روزی امروز من نان و عسل هست نه نان خالی! و.... مادرشون رو می بینن که پشت سر پدر بزرگ راه افتاده بودن تا خورشی براشون ببرن و پدر بزرگ مجبور نباشن نان خالی بخورن خلاصه 🌸🌸🌸 اون روز سفره پدر بزرگ مهربان و مومن من رنگین تر از روزهای قبل شده بود و مادرشون تایید کرده بود که بله حتما روزی همه مون دست خود خداست 🌸🌸🌸 خدا همه رفتگانمون رو بیامرزه که با مهربانی هاشون . مهربانی خدا را برای ما معنی کردن 🌸🌸🌸از مطالب خوب و مفید کانالتون سپاسگزارم 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 سلام شاید این خاطره به نظرتون نتیجه ای نداشته باشه فعلا ولی خب نظر من اینطور نیست اول از خودم براتون بگم که من 22 سالمه و از نظر پزشکی معلول به حساب میام ،به دلیل مشکلات بینایی و غیره... تا چند سال پیش برای افرادی مثل خودم ازدواج رو محال میدیدم با این فرض که تو این وضع بد اقتصاد جامعه و گرون بودن لوازم وتجملات بعضی از ادمای عادی فامیلمون هم نتونستن ازدواج کنند چه برسه به من که معلولیتم قوز بالا قوزه و کسی پیدا نمیشه که منو با این مشکلاتم قبول کنه و بجز این مشکلات ، مشکلات بقیه هم شامل من میشه که تو خطای بالایی به نمونه هاش اشاره کردم. بجز اون وقتی میومدم به افرادی که مشکل جسمی منو داشتن نگاه میکردم میدیدم که ببینم اونا در چه حالی ان اکثریت یا حتی شاید همه اونا ادمای افسرده و مجرد و سن بالان که امیدشونو کامل از دست دادن منم امیدمو از دست دادم و منتظر بودم که عاقبت منم مثل بقیه بشه ولی سال 1400 علارغم همه سختی ها و مشکلات دید منو به خیلی چیزا عوض کرد ، البته خود سال که نمیتونه ادمو عوض کنه ،کتابایی که امیخونه حرفایی که میشنوه با افرادی که اشنا میشه و به طور خلاصه بخوام بگم توفیقی که نصیب ادم میشه دید ادمو نه تنها ازدواج بلکه به خیلی چیزا عوض میکنه من جدید وقتی که چشمم میوفته به اون ایه های قرآن که خدا به ادم میگه که رزق و روزی باخودشه و نباید انقد ماها نگرانش باشیم و توصیه های اولیای خدا به ازدواج و فرزند اوری یا رزق و روزی که این اتفاقا با خودشون میاره دلیلی نمیبینم برای تعلل و،من تمام تلاشمو میکنم و هرچی دارم میزارم وسط بقیش نیازی به نگرانی نیست (چون به یه قابل اعتماد میسپرمشون) این میشه که من خجالتی خیلی راحت بلند میشم میرم به مادر گرامی میگم : مامان عزیزم دیدگاه من به کلی عوض شده راجب به ازدواج و دنبال باشین برای موردی که مثل خودمون زیبایی رو تو سادگی ببینن و اون طرف بتونه تا حدودی مشکلای منو قبول کنه که با توکل به خدا زودتر نصف دینمو کامل کنم . منم میرم دنبال یک شغل که حداقل درامدی داشته باشم با معیارهای انتخاب شغل ساده تر و در مورد شخص مقابلمم معیار اصلیمم بعتقاداتشه و اینکه اونم با شروع زندگی ساده مشکلی نداشته باشه. شاید بنظرتون یکم داستان غیر واقعی بیاد ولی اگه شمام با این عینکی که من زدم به مسائل نگاه کنین به همین راحتیه . داستان من همینجا تموم میشه و شاید خلاف انتظارتون نیومدم بگم که اره من با همه این مشکلا ازدواج کردم و زندگی خوبی دارم و فلان... همونطور که اول گفتم شاید بنظرتون داستان بی نتیجه باشه و بقول امروزیا پایانش باز باشه ولی برای من اینطور نیست ، به نظر من وقتی ادم تموم چیزی که داره رو بزاره وسط و بقیه شو بسپره به خدا اون کار انجام شدست. امیدوارم شمام توفیق داشتن عینکای قشنگ تری داشته باشین به قول یه دوستی ، دست علی یارتون خدانگهدارتون.❤️ 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥 💥 🔻🔻🔻🔻 من و همسرم سال 93 باهم ازدواج کردیم تقریبا از نظر مالی همسرم صفر بود،منم مادیات جزو معیارهام نبود همینکه شخصیت و اعتقادات همسرم و اینکه جنم کارکردن داشت رو دیدم پسندیدم 😍،بعد از عروسی همسرم برای کار رفتن نجف اشرف چندماهی اونجا بودن و سعی کردیم پول پس انداز کنیم تا بتونیم یه کسب و کار برای خودمون ایجاد کنیم به قولی کارآفرین بشیم ولی نشد و یه حادثه برای من پیش اومد و همه پس اندازمون رفت.🤕🤦 همسرم هم دیگه عراق نرفت و یه مدت دنبال کارگشت تا بالاخره توی یه شرکت مشغول به کار شد منتهی حدود هفت ماه حقوق نداشت ،این مدت منم با خیاطی و گلدوزی یه درآمد ناچیز داشتم که گاهی قسطهامون رو باهاش پرداخت میکردیم .توی همین شرایط بودیم که یه پیشنهاد از طرف یه دوست یه راه جدید پیش روی ما باز کرد ،من دوران مجردی معرق مشبک چوب کار میکردم و گاهی اوقات کارهام رو میبردم و به استادی که توی شهرمون بود نشون میدادم و همین باعث دوستی کاری ما شد بعد از ازدواج همسرم رو هم با جناب استاد آشنا کردم ،ایشون پیشنهاد دادن که ساخت جعبه های چوبی رو شروع کنیم چون توی منطقه خیلی کمه ،همسرم پیشنهاد رو توی هوا قاپید و از فرداش من کار با اره مویی و برش چوب رو به ایشون یاد دادم و استارت کار ما زده شد ،🪵🪚 خلاصه که سرتون رو درد نیارم ما هرماه بخشی از درآمدمون رو میدادیم و ابزار و وسایل مختلف میخریدیم برای کارگاه کوچک نجاریمون که گوشه آشپزخونه بود . بعد یه مدت کارگاه رو آوردیم داخل شهر و بعد با خرید تجهیزات بیشتر و گرفتن سفارشات کارگاهمون بزرگتر کردیم منتهی هنوز به درآمد کافی و به قولی به سوددهی درست نرسیده بودیم ،یه روز به این نتیجه رسیدیم که برای گرفتن نتیجه بهتر باید همه تمرکزمون رو بذاریم روی کارگاه پس با شرکت تسویه کردیم و تا مدتی حقوق بیکاری میگرفتیم تا بتونیم کارگاه رو به درآمد برسونیم ،همین روزا بود که کل خانواده کرونا گرفتیم ،ما از اول زندگی طبقه پایین خونه پدرم ساکن بودیم و حالا همه باهم کرونا گرفتیم ،پدرم بیمارستان بستری شدن و خودمون هم حال خوبی نداشتیم حتی پسر چندماهمون هم درگیر بود باهمه این شرایط من و همسرم سعی کردیم همه چیز رو مدیریت کنیم و هم به پدرم رسیدگی کنیم و هم به امور خونه و مادرم و پسرم ،حدود یک ماه همسرم نتونست بره کارگاه و ما فقط درآمد ناچیز اداره کار رو داشتیم موعد چکمون رسیده بود و ما دستمون خالی بود و کاسه چه کنم دستمون گرفته بودیم که یباره یه نفر از اون سر دنیا پیام داد که من فلان محصولتون رو میخوام آماده دارید ماهم از قضا تعداد زیادی موجود داشتیم و پول فروششون دقیقا معادل رقم چکمون بود من طول زندگیم بارها لطف و عنایت خدا و دیده بودم ولی ایندفعه خیلی خیلی واضح بود 😍😭 چکمون پاس شده بود ولی ما واقعا تو شرایط مالی جالبی نبودیم و خب واقعا کارگاهمون هم فعلا نمیتونست هزینه های خانواده رو تامین کنه ،هنوز پدرم بیمارستان بستری بودن و من و همسرم ذهنمون به شدت درگیر مسائل مالی زندگی بود که یه روز همسرم از بیمارستان تماس گرفت و گفت که از برق منطقه ای تماس گرفتن که شما چندسال قبل آزمون شرکت کردید و مصاحبه هم قبول شدید میاید سرکار یا نه ؟ من تا شنیدم گفتم قبول کن ،همسرم گفت باید بریم شهر زادگاهم زندگی کنیم مشکلی نداری؟ گفتم تو قبول کن حالا در مورد محل زندگی صحبت میکنیم و من برای بار دوم در عرض کمتر ازیک هفته شاهد لطف و عنایت خدا بودم و همیشه میگم این پاداش محبت بی چون و چرای همسرم به پدر و مادرم و حتی عموی من بود که توی بیمارستان بستری بودن ،چون بی منت و خالصانه و بهتر از پسر خودشون بهشون رسیدگی کرد خداهم بهمون لطف کرد و این شغل رو سرراهمون قرار داد . امروز ما پولدار نیستیم ولی کارگاهمون به درآمد رسیده و تونستیم تجهیزات به روزتر براش بخریم و محصولاتمون کیفیت عالی دارن و بواسطه شغل دومی که داریم میگم شاید هنوز مستاجر باشیم ولی بالاخره یه اب باریکه ای توی خونمون میاد و خداروشکر دغدغه معیشت نداریم و گاهی میتونیم به دیگران هم کمک کنیم .همه اینارو گفتم که بگم من با تمام وجودم معجزه آسمانها و زمین رو توی زندگیم حس کردم ،هرجا غر زدم زمین خوردم و هرجا شکر نعمت به جا آوردم پرواز کردم به آسمان. شاکر باشیم و راضی و به رضای الهی 😊 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯