eitaa logo
پایگاه حضرت ام البنین(س)
204 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
45 فایل
ارتباط با ادمین: @aliasghar93 📱شماره تماس: 09941195562 آدرس: دستگرد برخوار، خیابان مدرس، مسجد حضرت ابالفضل (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
پایگاه حضرت ام البنین(س)
دلتنگۍحس‌عجیبۍست... مثلہ آخرین‌خداحافظے..!🥺 #شهید_مصطفے_صدرزاده  #اسم_تو_مصطفاست #پارت_34
🌱گفتم : بہ‌نظرت‌کیا‌شهید‌میشن؟! گفت : اونایے‌کہ‌اسراف‌میکنن گفتم : اسراف! توچے؟! گفت : تو"دوست‌داشتن‌خدا"🕊
پایگاه حضرت ام البنین(س)
🌷قسمت سی و چهارم🌷 #اسم‌_تو‌_مصطفاست تازه به آپارتمان دو خوابه ۵۹ متری در اندیشه اسباب کشی کرده بود
🌷قسمت سی و پنجم 🌷 _یعنی غذای مونده بدم شوهرم؟ میگفتند:((شوهر ذلیلی خواهر! چی کارت کنیم؟)) چون بچه شیر میدادم،نمیتوانستم روزه بگیرم. صبح که میرفتید،ظرف های سحری را میشستم،ناهار برای خودم آماده میکردم و افطار برای شما و شب ها هم سحری را. بعد ماه رمضان مهمانمان را رساندیم قم. سال بعد دو ماه شعبان و رمضان آمدند. برای اینکه راحت باشند گاهی آن هارا در خانه خودمان میگذاشتیم و میرفتیم منزل مادرم. این طوری راحت تر بودم. چند روزی که کولر خراب بود،وقتی که از گرما بیحال بودم و به خاطر حضور حاج آقا مجبور بودم با چادر و مقنعه و جوراب باشم،کلافه تر هم میشدم ،اما همه اینها با عشق تو ساده میشدند و قابل حل. رمضان سال ۱۳۹۰بود که با حاج آقا بطحایی و خانمش رفتیم پارک. فاطمه و پسر حاجی را برداشتید و به اتفاق حاجی رفتید در پارک دوری بزنید،ولی زود برگشتید. آهسته پرسیدم:((چیشد؟)) گفتی:((باورت میشه سمیه؟اونجا آهنگ بچه گونه گذاشته بودن. حاج آقا برگشت، چون عقیده داره صدای آهنگ در روح بچه تاثیر بد می گذاره.)) همان سال، در ماه رمضان، استخری را اجاره کرده بودی و کنار استخر میزی گذاشته بودی برای حاج آقا بطحایی که از ساعت دوازده شب تا نزدیکی های سحر،به مسائل شرعی مراجعان پاسخ دهد. در خانه منتظر ماندم تا برای سحری بیایید. اگر دیر میکردی سحری نمیخوردم و بدون سحری روزه میگرفتم. حال و روزم را که میدیدی سعی میکردی شب بعد به موقع به خانه برگردی. حتی یک شب چنان با عجله برگشته بودی که کارهایت غافلگیرم میکرد،اما دیوانگی هایت را دوست داشتم. تو آدم پیش بینی نشده ای بودی و من تورا با همه ویژگی هایت دوست داشتم. همین که بودی،همین که به صدایت گوش میکردم،طرز صحبتت،تکه کلامت،نگاه کردنت،خندیدنت،نظر دادنت،پیشنهادها،طرز فکرت، حتی اخم ها و مخالفت هایت. این اسمش چی بود؟عشق؟ اگر عشق ،پس من روز به روز بیشتر عاشقت میشدم. یک شب برای شام همه فامیل دعوت شدیم به پارک جوانمردان. بعد شام گفتی:((میای بریم کمی قدم بزنیم؟)) فاطمه را بغل کردم و رفتیم تا قدم بزنیم. درحال قدم زدن بودیم که تلفنت زنگ زد. حاج آقا بطحایی بود که همراه خانمش از مشهد آمده بودند تهران و حالا میخواستند بروند قم. گوشی را که قطع کردی گفتی:((میای اونا رو برسونیم قم؟)) _الان؟با بچه؟من فقط یک پیراهن اضافه برای فاطمه همراهمه! _مهم نیست! اگه لازم شد سرراه میخریم،فقط سریع راه بیفت! از مهمان ها که با تعجب نگاهمان میکردند،خداحافظی کردیم و رفتیم دنبال سید بطحایی و خانم بچه شان و آن هارا سوار کردیم و رفتیم قم. نیمه شب رسیدیم خانه مادرزن سید . شب آنجا خوابیدیم و فردا سید و خانمش وسایلشان را جمع کردند و عازم نجف شدند. ما هم رفتیم حرم زیارت و بعد هم بازار. یک چادر عربی برایم خریدی که مدام میگفتم:((آقا مصطفی من از این چادرا سر نمیکنم.))و تو اصرار میکردی:((اتفاقا خیلی بهت میاد!)) بعد هم مرا بردی رستوران، ناهارمان را که خوردیم راه افتاد. نزدیکی های حسن آباد تسبیحت را درآوردی و استخاره پشت استخاره: «چی کار می کنی آقامصطفی؟ تصادف می کنی ها!» ۔ میای بریم مشهد؟ خوب اومد! -مشهد؟ اونم حالا؟ انگار خبر نداری دو روز دیگه عروسی سجاده، هنوز لباسم رو پرونکردم! . اما امام ما رو طلبیده، سه بار گرفتم، هرسه بار خوب اومد! به بزرگراه آزادگان که رسیدیم، به جای اینکه به طرف شهریار بپیچی پیچیدی طرف اتوبان امام رضا اسلام و رفتی به طرف مشهد، یک شب انجا ماندیم، صبح رفتیم زیارت و چرخی در مشهد زدیم و دوباره حرکت به سوی تهران، هرجا صدای اذان می شنیدی، می ایستادی برای نماز، نرسیده به آزادی، بزرگراه فتح، پارک المهدی نگه داشتی و صندلی ات را عقب دادی و خوابیدی، هرچه گفتم دو قدم مونده به خونه،گفتی :((نای حرکت ندارم، نذار مسافر امام رضا تلف شه.)) وقتی چیزی را میخواستی، کسی نمیتوانست رای تورا بزند. پشت فرمان خوابت برد و من بچه به بغل پلک نزدم. همان طور که نگاهت میکردم، سعی میکردم حدس بزنم داری چه خواب خوشی میبینی که گوشه لبت اینطور لبخند پر پر میزند. جنگ در سوریه مدت ها بود که شروع شده بود و این حال تورا بد میکرد. حالا ذهنت از استخر داری و برنج فروشی و رفتن به پایگاه و درس و مشق رفته بود سراغ سوریه. _باید هر طور شده برم پدر تکفیریا و داعش رو در بیارم! نگرانت بودم. از این فکر تازه، از این خیره شدن به اخبار تلویزیون ، از این عشقی که ممکن بود بال و پرت را بسوزاند. زمزمه هایت شروع شد... ادامه دارد ...✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمان الرحیم🌸🍃.
بخوانیم دعای فرج را🌸دعا اثر دارد🌹دعا کبوتر عشق است 😍و بال و پر🍃دارد💗
🌸غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ، من رو هول بده تو آب! فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي. غواص جواب داد: نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه.آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم. والفجر8،اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد يا زهرا ،غواص قصه ي ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد!
مختصر و مفید! فقط شلوارش!
هدایت شده از نگین برخوار
🇮🇷 اطلاعیه 🇮🇷 به اطلاع برادران و خواهران ایمانی می رساند نماز جمعه این هفته ۱۹ آبان ماه به امامت حاج آقا قربانی امام جمعه شهر دستگرد برخوار برگزار می گردد. ✅ در نماز جمعه این هفته کمک های نقدی شما عزیزان برای مردم مظلوم غزه جمع آوری خواهد شد . ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔗بزرگترین رسانه خبری شهر دستگرد 👇 https://eitaa.com/joinchat/2205810956C3b57dc1d87 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا