🌷 یکی از دوستان آقا مجتبی یک مرتبه ایشان را در خواب میبینند و متوجه مقام بالایشان میشوند. از شهید صالحی میپرسند شما چگونه به این مقام رسیدی؟ ایشان سه مرتبه فرموده بودند: اخلاص مرحوم فلسفی از بنده خواسته بودند اگر شهید را در خواب دیدم از ایشان در مورد آینده جنگ بپرسم. وقتی شهید صالحی را در خواب دیدم پرسیدم اما از پاسخ دادن امتناع کردند. به ایشان گفتم: از نامه زهرا بگو. پرسیدند: شما هم شک داری؟! گفتم: نه والله، من شک نکردم ولی به مردم چه بگویم؟ فرمودند: کسانی که شک کردند در حال شک باشند تا روز قیامت. نامه زهرا را من امضا کردم. هم اکنون نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری میشود.
📚 همسر شهید سید مجتبی صالحی خوانساری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما برا شهادت نمیریم که!
برا خدا میریم، هرچی خدا بخواد
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
🆔 @iranrhdm
بیست و دوم محرم مهدی به دنیا آمد. تا خواستند به ابراهیم خبر بدهند سه روز طول کشید. روزِ چهارم، ساعت سه صبح، ابراهیم از منطقه برگشت. عوض این که برود سراغ بچه، یا احوالش را بپرسد، آمد پیش من، گفت: تو حالت خوبه ژیلا؟ چیزی کم و کسر نداری برم برات بخرم؟ گفتم: احوال بچه را نمیپرسی؟ گفت: تا خیالم از تو راحت نشه نه.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🆔 @iranrhdm
💐جبهه به شرط عروسی
🌼مادر شهید نقل میکند: من و پدر غلامرضا علاقه بسیاری به ازدواج وی داشتیم و به خیال خود میخواستیم با ازدواج دست او را در شهر بند کرده و او را از رفتن به جبهه منصرف کنیم.
🌸دفعه آخری که میخواست به جبهه برود، به او گفتم: «تا ازدواج نکنی، اجازه نمیدهم به جبهه بروی!» میدانستم که چقدر به اجازه پدرش اهمیت میدهد. میخواست مشغول نماز شود، پدرش نیز از فرصت استفاده کرده گفت: «اصلا اگر راضی به ازدواج نشوی، اجازه نمیدهم که نماز بخوانی!»
🌼غلامرضا که هیچ وقت دل ما را نمیشکست، خندید و گفت: «پس باید اول یک منزل بزرگ برایم بسازید که بتوانم در آن دعای کمیل برگزار کنم». پدر با پیشنهادش موافقت کرد و ما مهیای ساختن منزل و ازدواج وی شدیم. عصر همان روز به خواستگاری رفتیم. از خواستگاری که برگشتیم دیدم ساکش را بسته آماده رفتن است. گفتم :«این دیگر چیست؟» لبخندی زد و گفت: «من میروم جبهه، پانزده روز دیگر بر میگردم. شما کارها را درست و راست کنید. من که برگشتم، مراسم مفصلی بگیرید»
🌸پسرم رفت و ما پانزده روز چشم به در بودیم تا برگردیم و عروسی او را جشن بگیریم. پانزده روز، یکسال برایم گذشت. و درست روز پانزدهم خبر شهادت او را برایمان آوردند. غلام به آرزوی خودش رسید.
#شهید_غلامرضا_آهنگری
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 غم میخورم برای دل رهبرم که
تنها طلایه دار زیارت نرفتهها هست...
🆔 @iranrhdm
همه گلوله های جنگ نرم
مثل خمپاره شصته
نه سوت داره نه صدا
وقتی میفهمیم اومده که میبینیم:
فلانی دیگه هیئت نمیاد !
فلانی دیگه چادر سرش نمیکنه !
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🆔 @iranrhdm
دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو مُحرم بود.
مثل همیشه پیام میدادم بهش ازش پرسیدم: حسین عزاداری هم میکنید اونجا؟! گفت: نه، اینجا اکثرا ۴ امامی هستن، عزاداری نمیکنن! بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم
حسین گفت:
خوش به حال شما که میتونید برای امام حسین عزاداری کنید خیلی استفاده کنید از محرم!
بعدها وقتی برگشت، به حسین گفتم:
چرا مُحرم رفتی؟ گفته بود: من همه چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار، فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛
اونم ایام مُحرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم...
#شهید_حسین_معزغلامی
🆔 @iranrhdm
✍️ گناه کوچک!
🔹️زمانی که ابنزیاد، هانی را گرفته بود، اگر قبیلۀ هانی میریختند آنجا را میگرفتند، ابنزیاد را میکشتند و امام حسین علیه السلام به کوفه میرسید، مردم کوفه هم با امام حسین بیعت میکردند؛ اصلاً شاید سرنوشت و ماجرای تاریخ عوض میشد.
🔸️اما قاضی شُرَیح را خواستند، گفتند: «عیبی ندارد قاضی شُرَیح بیاید نگاه کند ببیند که ما هانی را نزدیم.» دندان هانی را شکسته بودند، یک کتک اساسی زده بودند اما قاضی شُرَیح وقتی دید، رفت گفت: «او را نزدند، سالم است.» ببینید «او را زدند»، شد «او را نزدند.» یک حرف "ن" تاریخ را عوض کرد. حالا هرچه میشود برای او مینویسند. همین طور دارد کنتور میاندازد.
🔹️برای همین باید برائت بجوییم، بترسیم، بلرزیدم، بگوییم: «خدا نکند من این گناهی که میکنم همچین اثری داشته باشد.» گناه را کوچک نبینیم.
🆔 @iranrhdm
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎنی
🌷... نمی دانم آقا با چه قلمی روی کاغذی، سه خط نوشتند و به دست من دادند و فرمودند: «این را به خان میرزا بده و دیگر مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان نشو!»
باز تلاشم را کردم شاید اثری داشته باشد. گفتم: آقا بگذارین امتحان آخرش را بده، خودم راهی اش می کنم.
آقا با کمی غضب فرمودند: «اگر به خان میرزا اجازه ندی روز قیامت، از مادرم، حضرت زهرا(س) می خواهم به تو پشت کند.»
دستم را روی چشم گذاشتم و گفتم: من و خان میرزا فدای امام زمان(عج)...
در وصیتش نوشته بود:
باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست
امیدوارم که از این سرباز عقب مانده از لشکرت راضی شوی و مرا ببخش اگر گنهکارم، مرا ببخش اگر خطا کارم. مهدی جان در قدمگاه هایت که محل خانواده شهدا بود میرفتم ومتوسل میشدم.آخر درِ ورود به درگاه خدا از آنجا میگذرد.کجا را غیر از این راه میتوانستم پیدا کنم. مهدی جان شاید در اوایل نمی دانستم ولی بعداً فهمیدم که درِ ورود به پیشگاه خدا ازکنار بازماندگان شهدا می گذرد.درِ راه یابی به تو واجدادت،از خانه ی شهدا نورش سوسو میزند...
📚ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ..
#شهیدخانمیرزا_استواری
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍ طرز نگرش خود را درست کنید
🔹روزی خبرنگار جوانی از ادیسون پرسید:
آقای ادیسون شنیدهام برای اختراع لامپ تلاشهای زیادی کردهای، اما موفق نشدهای.
🔸پس از ۹۹۹ بار شکست همچنان به فعالیت خود ادامه میدهی؟
🔹ادیسون با خونسردی جواب میدهد:
ببخشید آقا من ۹۹۹ بار شکست نخوردهام، بلکه ۹۹۹ روش یاد گرفتهام که لامپ چگونه ساخته نمیشود!
💢طرز نگرش میتواند آنچه را که شکست نامیده میشود تبدیل به معجزه کند.
🆔 @iranrhdm
با یه عده طـــلبه آمدند قم.
همه شهــــید شدند الا محــــسن.
خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود.
آقــــــا بهش گفته بود:
"کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره "
یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش،
گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام.
آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید شم.
با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه.
گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون
جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت.
سربند رو بستیم به سیـــنه اش..
روی سربند نوشته بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"
#شهید_محسن_درودی
🆔 @iranrhdm
🌷 برادران! عقب بایستیم، ترسو بار میآییم استثنا هم ندارد. آخرش که چی؟ هی خودمان را عقب حفظ کنیم. آخرش هم توی لحاف و تشک بمیریم، آن وقت همه بسیجی ها روز قیامت به ما میخندند. تا زمانی که ظلمی هست مبارزه هم هست، شکلش فرق میکند اما اصلش فرقی نمیکند.
📚 شهید حسن باقری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
🆔 @iranrhdm
آمده بود مرخصی.
داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.
لابه لای صحبت گفتم:کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم.
حرف دلم را زده بودم...
لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.
گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو
از سرخی خون من
کوبنده تر است؟
همین که حجابت را رعایت کنی
مبارزه ات را انجام داده ای...
"خاطره از همسر شهید"
🌷شهید محمدرضا نظافت
#خاطرات_شهدا
🆔 @iranrhdm
نام و نام خانوادگی: دانشجوی شهید حمید محمود نژاد
تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۶/۴
محل تولد: دزفول
تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
محل شهادت: فاو عراق🌷
حمید جوانی جسور و شجاع بود که از کودکی هایش زیر بار ظلم نمی رفت، عاشق مطالعه با بار علمی بسیار وسیع و عمیق بود بطوری که بدون دفتر و کتاب پا به جبهه نمیگذاشت و در هر منطقه ای علاوه بر تدریس قرآن و نهج البلاغه و تفسیر و...معلمخصوصی رزمندگان میشد . کمخواب و پر کار بود ، ثانیه به ثانیه عمرش را برنامه ریزی داشت اراده ی بلند و ستودنی داشت که بواسطه ی مبارزه با نفس به دست آورده بود ، تکیه کلامش همیشه این بود (هیس! حرف بس است دیگر! عمل کنید)🌷
مرخصی گرفته بود تا برای انجام کارهایش برود دزفول.خداحافظی کرد و رفت ، اما بعد از مدت کمی برگشت و گفت:کوله ام را جا گذاشته ام ناهار آورده بودند.گفتم: حمید ! بیا ناهارت را بخور و بعد برو! قبول نکرد و اصرار بچه های گروهان هم بی فایده بود.خیلی آرام گفت:من در حال مرخصي هستم و اجازه ندارم از غذاي بيت المال بخورم، زمانی مجاز به خوردن این غذا هستم که در حال خدمت به سپاه اسلام باشم.کوله پشتی اش را انداخت روی شانه اش و رفت.🌷
جملات قصار از شهید بزرگوار محمود نژاد
محور تصمیمات من نفس است هر چه او اراده کند من خلاف آن را اراده میکنم.
شهید زنده است و ناشناخته ترین شهید در ناشناخته ترین زمان و در ناشناخته ترین مکان خونش به هدر نمی رود.
میراث دار شهدا باشید نه میراث خوار شهدا.
از شهید چیزی نمی ماند جز یک راه ناتمام. 🌷
شهید#حمید_محمودنژاد
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍ آیا خدا رو بهاندازه دندونپزشک قبول نداریم؟
🔹ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭنپزشکی ﺭفتین؟ ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ میزنه ﺗﻮ ﻟﺜﻪﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ میگیره ﺩﺳﺘﺶ.
🔸ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ، ﺩﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ میدین ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ چشماتون ﺟﻤﻊ میشه.
🔹ﭼﺮﺍ نمیزنین ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟! ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩﻭﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽکنین؟!
🔸ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩین، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ... خب ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ کنین ﺑﻬﺶ!ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽکنین؟!
🔹ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ میکنین ﻭ وقتی میخواین ﺑﯿﺎین ﺑﯿﺮﻭﻥ میگین:
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ هست؟!
🔸ﻧﻤﯽﺧﻮﺍین ﺧﺪﺍ ﺭﻭ بهﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻭنپزشک ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشین؟ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭین؟
🔹ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽکنین ﭼﻮﻥ ﻣﯽﺩﻭﻧﯿن ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ میشه، میدونین ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ، خب ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺣﮑﯿﻤﻪ.
🔸ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ «ﺣﮑﯿﻢ»، ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.
🔹پس ﻭﻗﺘﯽ خدا ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ، ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﯿﻢ و ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ هست؟ ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟
💢ﯾﺎﺩتون ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
🆔 @iranrhdm
#عاشقانه_ی_شهدا❣
یک هفته قبل از شهادتش بود که برای مرخصی به بهبهان اومد. صبح زود بود که به خونه رسید و از من خواست تا برم دنبال خانمش و بیارمش خونه
گفتم: داداش، این اول صبحی خوبیت نداره برم در خونشون!
اصرار کرد و به خانمش رفتم و اومد.
چند دقیقه ای از رفتنشون توی اتاق نگذشته بود که خانمش با ناراحتی از اتاق بیرون زد.
گفتم: چرا ناراحتی؟
گفت: ابوالقاسم میگه این آخرین باریه که منو می بینی، این بار که به جبهه برم شهید می شم. اگه می خوای عقدمون رو بهم بزنیم تا تو آزاد باشی، اگه هم قصد جدا شدن از منو نداری و می خوای پام بمونی میشی عروس بهشتیم. تصمیم با خودته میخوام حقی گردنم نباشه، من می رم جبهه و چهل روز دیگه برمیگردم.
ابوالقاسم رفت جبهه و بعد از چهل روز، پیکر مطهرش به شهر آمد و روی دستانی مردم تشییع و به خاک سپرده شد.
خانمش هم که حاضر به جدایی از او نشد ، ماند؛ به امید اینکه بشه عـروس بهشـتی ابوالقاسم.
دو سال بعد از شهـادت ابوالقاسم بود که او نیز دار فانی رو وداع گفت و به شوهر شهیدش پیوست.
درست یک هفته قبل از مرگش، خواب ابوالقاسم رو دیده بود که با یک چادر رنگی اومده بود دنبالش و بهش گفته بود: «این چادر رو سرت کن که می خواهم تو رو ببرم پیش خودم.»
خواهر #شهید_ابوالقاسم_دهدارپور
🆔 @iranrhdm
🔸 دانشجویید، کارمندید، تاجرید، پزشکید...
هر چه هستید آن زمانهایی که بخواب رفتید و ناگهان بیدار شدید و دیدید که وقت نماز شب است ولی رمق خواندن نماز ندارید لا اقل یک یا اکرم الاکرمین که میتوانید بگویید. خداوند چه بسا در رختخواب برای بندگانش دری را باز میکند که در نمازشان باز نمیکند.
📚 آیت الله فاطمی نیا ره
🆔 @iranrhdm
همیشه به نیروها و رزمندهها مےگفت:
قبل از خواب زمزمه ڪنیم :
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ
خدایا گناهانی را ڪه مرا از امام حسیݩ
علیهالسلام محروم میڪند ، ببخش ...
#شهید_محمود_کاوه
🆔 @iranrhdm
بعضی از روزهای جمعه
تلفن همراهش خاموش بود..
وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت:
ارتباطم را با دنیا کمتر میکنم تا
کمی زمانم را برای امام زمانم
اختصاص بدم..
اینکه چطوری میتونم
برای ایشون مفید باشم..!
#شهید_محسن_حججی
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍ انسانیت یعنی...
🔻روزی که بتونی
▫️با پولدارتر از خودت همنشینی کنی و معذب نشی؛
▫️با فقیرتر از خودت بشینی و خردش نکنی؛
▫️با باهوشتر از خودت باشی و همصحبت بشی؛
▫️با کمهوشتر از خودت باشی و مسخرهاش نکنی؛
▫️با عقاید و سلایق دیگران کاری نداشته باشی؛
▫️با زندگی شخصی بقیه کاری نداشته باشی؛
💢اونوقت میتونی بگی «انسانیت» داری.
🆔 @iranrhdm
یک روز محمدرضا، علیرضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگم در مدرسه چهکار میکنی.»
آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم.
مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکنه؟»
گفت « با پول توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند، میخره.»
#شهید_علیرضا_موحددانش
🆔 @iranrhdm
🌷 تعـویض مـوڪت فرسوده اتاقش را ڪه مبلـغ ناچیزے میشد، نپذیرفت گفت: مـن چگونه نخسـت وزیــری باشم ڪه روے مـوڪت با ڪفش راه بروم امـا باشند مردمی محـروم ڪه چیزے نداشته باشند روے آن بخوابند.
📚 شهید محمد علی رجایی
🆔 @iranrhdm
با یک کمونیست بدعنق هم سلولیش کردند. وقتی آب یا غذا میآوردند، هم سلولیش اول میخورد تا عبدالله نتواند بخورد. نماز و قرآن خواندنش را هم به تمسخر میگرفت.
شب جمعه بود. دلش خیلی گرفته بود. شروع کرد به خواندن دعای کمیل. دعا که به جمله: «خدایا اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی اندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد؟» رسید، دیگر نتوانست تاب بیاورد. به سجده افتاده با هق هق گریه.
سر از سجده که برداشت، دید هم سلولی کمونیست هم به خاک افتاده و زار زار گریه می کند.
#شهید_عبدالله_میثمی
🆔 @iranrhdm
✍️ فرقۀ ضالۀ بهاییت
🔹در حالیکه روس و انگلیس در مسائل دیگر با هم رقابت میکردند، اما درمورد به وجود آوردن فرقه با هم دوست بودند. چون فرقه یعنی "تفرقه و جدایی" و اینها استاد این کارها هستند.
🔸بعدها "ازلیه" از بین رفت، اما بهاییت زنده ماند و خود باب اول ادعای باب بودن کرد، یعنی میگفت: «من امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را میبینم.» بعد هم ادعا کرد که خود امام زمان است و بعد از آن ادعا کرد که پیغمبر است، بعد هم تا ادعای خدایی رفت و گفت خدا هستم! تا جایی که علما او را به مسجد آوردند و با او مباحثه کردند ولی کم آورد و گفت: «اشتباه کردم.» حتی دستخطش هم در کتابخانۀ مجلس موجود است.
🔹ازلیه از بین رفت، ولی بعدها بهاییت مورد توجه استعمار قرار گرفت و الان جایشان وسط اسرائیل است. ببینید گرچه از درون شیعه به وجود آمدند، اما این انحراف آرام آرام آنقدر زیاد شد که الان دیگر کسی نمیگوید بهاییت جزئی از تشیع است، چون اصلاً ضددین است و بر مبنای تعاریفی که خود غربیها دارند، این Cult است یعنی یک نوع فرقه است. در کشورهای غربی هم کالتها اجازۀ فعالیت رسمی ندارند و آزاد نیستند.
🔸اما عقیدۀ بهاییت این نیست که چون در کشور ما زندگی میکنند پس تابع قانون ما باشند، بلکه فرمانشان را از بیتالعدل میگیرند. جاسوس بودن اینها اثبات شده است و سالها پدر مردم را درآوردند. اینها در عقایدشان دارند که میگویند: «ما فعلاً کم هستیم و نمیتوانیم کاری بکنیم، ولی اگر زیاد شدیم، همۀ کسانی را که ضد ما هستند باید قلعوقمع کنیم.» یعنی مثل وهابیها تکفیر میکنند.
🔹این فرقه برای استعمار کارایی دارد. همزمانی که وهابیت در سنیها شکل میگیرد، بهاییت هم در میان شیعهها شکل میگیرد و این خطرناک است، چون ما را به جان هم میاندازد. خدا امیرکبیر را بیامرزد، گفت این کار انگلیسها است و علیمحمد باب را اعدام کرد.
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍ گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
🔹مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت.
🔸از چوپانی در آن حوالی پرسید:
چه کسی بر مردههای شما نماز میخواند؟
🔹چوپان گفت:
ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را میخوانم.
🔸مرد گفت:
خب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!
🔹چوپان مقابل جنازه ایستاد و چندجملهای زمزمه کرد و گفت:
نمازش تمام شد!
🔸مرد که تعجب کرده بود، گفت:
این چه نمازی بود؟
🔹چوپان گفت:
بهتر از این بلد نبودم.
🔸مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
🔹شبهنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
🔸از پدر پرسید:
چه شد که اینگونه راحت و آسودهای؟
🔹پدرش گفت:
هرچه دارم از دعای آن چوپان دارم!
🔸مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده.
🔹چوپان گفت:
وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، به خدا گفتم: «خدایا! اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین میزدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار میکنی؟
🆔 @iranrhdm