eitaa logo
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
584 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
58 فایل
جهاد تبیین یعنی قبل از دشمن، شما محتوای صحیح را درست کنید رهبر انقلاب ✅بزرگترین ویترین انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در کشور ✅ معرفی موزه و بیان دستاورد های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ✅ ارتباط با ادمین @iranrhdm_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
✨#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_پانزدهم بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجبا
من قول میدم اون مسئولیت رو به کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین...اول از همه خودتون تصمیمتون رو قلبی بگیرین. . -درسته...ولی میدونید آخه کسی نیست کمکم کنه خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟! -چه کسی میخواید بهتر از خدا؟! -منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده -از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید.. -اما من عربی بلد نیستم -فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین...نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین...حتما راهی جلو پاتون میزاره...البته اگه بهش معتقد باشین -باشه ممنون گیج شده بودم...نمیدونستم چی میگه. اخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم...راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و اروم بردم تو اطاق. قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم: خدایا من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم آداب این چیزها هم بلد نیستم...ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم خودت میدونی که درسته بی چادر بودم ولی بی بند و بار نبودم خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم خدایا تو دوراهی قرار گرفتم. کمکم کن...خواهش میکنم ازت یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم . سوره نسا اومد ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم... گفتم خدایا واضح تر بگو بهم.. و قرآن رو دوباره باز کردم سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود: ای پیامبر به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسری‌های خود را بر سینه‌ی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد گفتم خدایا واضح تر من خنگ تر از این حرفاما و قرآن رو دوباره باز کردم. اینبار سوره احزاب اومد... معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به ایه 59 . یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا» ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلباب‌های خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است. جلباب؟!؟!؟! جلباب دیگه چیه؟! سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب... دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند... اشک تو چشمام حلقه زد... گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟! تصمیمم رو گرفتم.. من باید چادری بشم.. ادامه دارد … ✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 💢قسمت قرآن باز کردن برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه خانمی... 🆔 @iranrhdm
🥀 مراسم عزاداری و احیای شب های قدر 🇮🇷🖤 🔸با سخنرانی استاد مهدی گرجی 🔹 در مسجد خرمشهر موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ( بزرگراه حقانی خیابان سرو) 🔸 در شب های نوزدهم ، بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان از ساعت ۲۲:۳۰ الی ۲:۳۰ بامداد ♦️پخش زنده مراسم در سایت و آپارات مجموعه هم قابل مشاهده است به آدرس « iranrhdm »🌹 🆔 @iranrhdm
🌹شهدا، رفقای با معرفت! ✨مسئولان اردوگاه چند ساعت پیش از پخش غذا آمار زائرین را می‌دادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم. یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم؟ غذا کم بود. 🍀 سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز پرچم (علیه‌السلام) را روی دیگ کشید و به بچه‌های خادم گفت، «بچه‌ها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید نیت کنید.» 💚 سپس ذکر صلوات گرفت و یک توسل کوچک نیز به حضرت زهرا (سلام‌الله) پیدا کرد. پرچم را از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم. 🌿 برای ما خیلی عجیب بود، نه تنها غذا کم نیامد، مقداری هم غذا باقی مانده بود. همه حسابی غذا خوردند؟! سید خیلی خوشحال بود. ♥️آن‌جا بود که فهمیدیم، چقدر سید با شهدا رفیق است و شهدا نیز حسابی هوای‌مان را دارند. مدافع حرم 🕊🌹 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ 🆔 @iranrhdm ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نخبه علمی بود به قدری باهوش بود که در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد درجبهه آموزش زبان مۍ‌داد والفجر۸ شیمیایی شد و در۱۷سالگی به شهادت رسید معلم کوچک جبهه‌ها 🌷شهید🌷 🆔 @iranrhdm
🔅 ✍️ چیزی که عوض داره، گله نداره 🔹زن مشغول درست‌کردن تخم‌مرغ برای صبحانه بود. 🔸شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز. 🔹وای خدای من، خیلی درست کردی. حالا برش گردون. زود باش، شعله رو کم کن، باید بیشتر کره بریزی. 🔸وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟ دارن می‌سوزن، مواظب باش، گفتم مواظب باش، هیچ‌وقت موقع غذاپختن به حرف‌های من گوش نمی‌کنی. 🔹برشون گردون، زود باش، دیوونه شدی؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی! نمک بزن. شعله رو… 🔸زن به او زل زد و بعد با صدای بلند گفت: ای بابا، دیوونم کردی! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم‌مرغ ساده درست کنم؟ 🔹مرد سر میز غذاخوری نشست، نفس عمیقی کشید، مکثی کرد و به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه حالی دارم! 🆔 @iranrhdm
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_شانزدهم من قول میدم اون مسئولیت رو به کسی ندن و شما هم قول بدین
تصمیمم رو گرفتم... من باید چادری بشم حالا مونده راضی کردن پدر و مادر... هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت. و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...فعلا سرش باد داره و از این حرفها. خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران. وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد: -وای چه قدر ماه شدی گلم ممنون ... بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟! خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه اره..با کمال میل . در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و: -به به ریحانه جان...چه قدر چادر بهت میاد عزیزم -ممنونم زهرا جان -امیدوارم همیشه قدرشو بدونی -منم امیدوارم..ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن زهرا رو کرد به سمانه و گفت : سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده -چشم زهرایی..برو خیالت راحت زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی... این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد: -زهرا خانم؟! سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون: -سلام سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت: -علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟! -نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت: اااا...خواهرم شمایید نشناختمتون اصلا... خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر... هیچی.. حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم: -ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون -خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود. پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم ادامه دارد … ✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🆔 @iranrhdm
💌 خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند..اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید بچه‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟؟ گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است... 🆔 @iranrhdm
🌷 و من یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این که دستش طرف زنگ برود، در را به روی خنده اش باز می کردم. خنده ای که هیچ وقت از من دریغش نمی کرد و با وجود آن نمی گذاشت بفهمم پشتش چه چیزی را پنهان کرده. نمی گذاشت بفهمم در جنگ و عملیات هایشان شکست خورده اند یا موفق بوده اند. آن قدر بهم محبت می کرد که فرصت نمی کردم این چیزها را ازش بپرسم. کمک حالم می شد. خیلی هم با سلیقه بود. تا از راه می رسید دیگر حق نداشتم بچه ها را عوض کنم، حق نداشتم شیرشان را آماده کنم، حق نداشتم شیرشان را دهانشان بگذارم، حق نداشتم لباس هایشان را عوض کنم، حق نداشتم هیچ کاری بکنم. یک بار گفتم: تو آن جا آن همه سختی می کشی، چرا من باید بگذارم این جا هم کار کنی، سختی بکشی؟ بچه بغل، خیس عرق، برگشت گفت: تو بیشتر از آن ها به گردن من حق داری، باید حق تو و این طفل های معصوم را هم ادا کنم. گاهی حتی برخورد تند می کرد اگر بلند می شدم کار کنم می گفت: تو بنشین، تو فقط بنشین. بگذار من کار کنم. لباس ها را می آمد با من می شست. بعد می برد روی در و دیوار اتاق پهن‌شان می کرد، خشکشان می کرد، جمع‌شان می کرد می برد می گذاشت‌شان سر جای اول‌شان. سفره را همیشه خودش پهن می کرد و جمع می کرد. تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود. به نقل از همسر شهید 🆔 @iranrhdm
هدایت شده از کانال حمید کثیری
ما شب‌های قدر یه مراسم نسبتاً متفاوت داریم که قدمت ۳۰ ساله داره. مراسمی که مبتنی بر اعمال وارده در شب‌های قدر هست و برخلاف سایر فضاها بخش زیادی از اذکار و دعاها و زیارات وارده انجام میشه و بخش پایانی مراسم هم سخنرانی و عزاداری و مراسم قرآن به سر هست. مراسم با یه شور و حال متفاوتی انجام میشه و خب فضامون هم فوق‌العاده برای استفاده خانواده‌ها مناسب هست. إن‌شاءالله امسال شب‌های قدر باغ‌موزه دفاع مقدس، مسجد جامع خرمشهر (دقیقا کنار مترو حقانی) هستیم و یه طبیعت چند هکتاری و بی‌نظیر برای بچه‌ها وجود داره. مهد کودک هم پیش‌بینی شده ... دوست داشتید تشریف بیارید، یک سخنرانی و عزاداری متفاوت و إن‌شاءالله سرشار از توفیقات رو تجربه کنید. مراسم از ساعت ۲۳.۰۰ شروع میشه ✋🌹
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻‏دختر بچه فلسطینی: من قبل از جنگ زیباتر بودم...😭 🔹 تو هنوز هم زیباترین دختر دنیایی ‌🆔 @iranrhdm