آنان که به من بدی کردند
مرا هشیار کردند ...
آنان که از من انتقاد کردند
به من راه و رسم زندگی آموختند ...
آنان که به من بی اعتنایی کردند
به من صبر وتحمل آموختند ...
آنان که به من خوبی کردند
به من مهر و وفا ودوستی آموختند ...
پس خدایا :
به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی
واخروی من شدند ،
خیر ونیکی دنیا وآخرت عطا بفرما .
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍ ایمان و اعتقاد واقعی
حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود. مردی میانسال در زمین کشاورزی مشغول کار بود.
حاکم بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بینوا با ترس مقابل تخت حاکم ایستاد. بهدستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت:
یک قاطر راهوار بههمراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد.
سپس گفت:
میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید:
مرا میشناسی؟
بیچاره گفت:
شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت:
آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت:
بهخاطر داری ۲۰ سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (علیهالسلام) رفته بودی؟
دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای سادهدل! من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یکباره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت:
این قاطر و پالانی که میخواستی. این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
🆔 @iranrhdm
🔹آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است.
🔸اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال میکرد، طفره میرفت و چیزی نمیگفت.
🔹یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند."
🔸یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود
#شهید_سید_احمد_پلارک''
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥امر به معروف یعنی همین...
🔹بریده ای از فیلم سینمایی غریب
دربارهی شهید بروجردی
🆔 @iranrhdm
یڪے از صفات بارزے ڪہ آرمان داشت این بود ڪہ هرگز این اجازه را بہ خودش نمےداد ڪہ بہ ڪسے توهین بڪند.
این موضوع در حدے بود ڪہ اگر جلوے آرمان حرف زشتے زده میشد، صورتش بہ شدت سرخ میشد و خجالت مےڪشید.
شاید اگر اغتشاشگران از این موضوع باخبر بودند، دیگر از آرمان درخواست نمےڪردند بہ حضرت آقا اهانت ڪند؛
آرمان حتے بہ آنها نیز توهین نمےڪرد؛
چہ برسد بہ حضرت آقا....
.
#شهید_آرمان_علی_وردی
🆔 @iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ میکند!
🔹در مراسم عروسی، پیرمردی گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت:
سلام استاد! آیا منو میشناسید؟
🔸معلم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم، فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
🔹داماد ضمن معرفی خود گفت:
چطور آخه، مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟!
🔸یادتان هست سالها قبل ساعت گرانقیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید.
🔹ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچکس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔸استاد گفت:
باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
🔹تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ میکند!
🔸درود بفرستیم به همه معلمهایی كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان میكارند و هم تخم پاكی و انسانيت و جوانمردی را.
🆔 @Masaf
یہجورےخوبباش
کہوقتۍدیدنتبگن:
اینزمینےنیست...
قطعاشھیدمیشہ(:🕊!"
🆔 @iranrhdm
🔷شهیـــدی که ســــر مـــــزار خــــودش فاتحــــه میخــوانــــد ...💔
🔹رفت کنار یک قبر خالی نشست و فاتحه خواند همیشه برای شهدای آینده فاتحه میخواند.
من هم کنارش نشستم و برای شهیدی که قرار بود در آینده توی قبر دفن شود ، فاتحه خواندم
پرسید : «میدانی این قبر مال کیه؟»
گفتم : «نه ! این قبر که هنوز خالی است»
نگاهم کرد و گفت : «اگه خدا قسمت کنه، اینجا قبر من میشه»
تعداد زیادی از شهدای والفجر 8 را برای خاکسپاری به گلزار شهدا آوردند شهدا را که دفن کردند، یاد حرف آن روزش افتادم؛ توی همان قبری دفن شده بود که قبلا گفته بود ...
#شهید_حمیدرضا_جعفرزاده
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍ غرور نداشته باش
🔹موش کوچکی، مهار شتری را در دست گرفته به جلو میکشید و به خود میبالید که این منم که شتر را میکشم. شتر با چالاکی در پی او میرفت.
🔸در این اثنا شتر به اندیشه غرورآمیز موش پی برد. پیش خود گفت:
فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسانم و رسوا کنم.
🔹همین طور که میرفتند، به جوی بزرگی رسیدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت، بر جای ایستاد و تکان نخورد.
🔸شتر رو به موش کرد و گفت:
برای چه ایستادهای؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پیشاهنگ و جلودار منی.
🔹موش گفت:
این آب خیلی عمیق است. من میترسم غرق شوم.
🔸شتر گفت:
ببینم چقدر عمق دارد.
🔹و سپس با سرعت پایش را در آب نهاد و گفت:
این که تا زانوی من است. چرا تو میترسی و ایستادهای؟!
🔸موش پاسخ داد:
زانوی من کجا و زانوی تو کجا؟ این رودخانه برای تو مورچه و برای من اژدهاست. اگر آب تا زانوی توست، صد گز از سر من میگذرد. توبه کردم، مرا از این آب عبور بده.
🔹شتر جواب داد:
بیا روی کوهانم بنشین، من صدهاهزار چون تو را میتوانم از اینجا بگذرانم.
🔸غرور به خود راه نده. ابتدا پیروی کن، شاگردی کن، مرید باش، گوش کن تا زبانت باز شود، آنگاه زبان گشا و آن هم نخست بهصورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معنی و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقیقی برسی.
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 غرفه دشمن شناسی در سراسر نمای موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس 😍
#موزه_ملی_انقلاب_اسلامی_و_دفاع_مقدس
🆔 @iranrhdm
قهر بودیم ، در حال نماز خواندن بود ،
نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..
کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین
شروع کرد به خواندن .ولی من باز باهاش قهر بودم؛
کتاب را گذاشت کنار و به من نگاه کرد و گفت :
غزل تمام ، نمازش تمام ، دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد .
باز هم بھش نگاه نکردم!
اینبار پرسید : عاشقمۍ؟
سکوت کردم؛
گفت:
عاشقم گرنیستی لطفیبکن نفرت بورز
بیتفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!
دوباره با لبخند پرسید :
عاشقمۍ مگه نه؟ گفتم : نه!
گفت : تو نه میگویی و پیداست
میگوید دلت آری ،
ك این سان دشمنی یعنۍ ك
خیلی دوستم داری :)!
زدم زیر خنده و روبروش نشستم
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم ك
وجودش چقدر آرامش بخشہ ..
بهش نگاه کردم و از تہ دل گفتم:
خداروشکر کہ هستۍ ♥️:)
روایت ِ : شھید عباس بابایی
🆔 @iranrhdm
🔻نکتهای قابل عنایت
🌹شهید فخار وصیت کرده بود که قبرش مانند ائمه بقیع، گِلی و بینام و نشان باشد
🌹ولی بنیاد شهید بر اثر توجه نداشتن به وصیت ایشان، بر روی قبر مطهر شهید، سنگ قبر میگذارند
🌹فردای آن روز میبینند که سنگ قبر شکسته شده، دوباره سنگ قبر برای آن شهید قرار میدهند روز بعد با کمال تعجب میبینند که سنگ قبر دوم هم شکسته شده است
🌹شب روز دوم شهید به خواب نزدیکانش میآید و میگوید: مگر من وصیت نکردهام که قبر من خاکی باشد و از آن روز تا الان قبر آن شهید در گلزار شهدای کازرون خاکی است.
🌹#شهیدمحمودفخار
🆔 @iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ انسانها رو با نقصهاشون بپذیر
🔹پدربزرگم همیشه میگفت:
وقتی کسی رو دوست داری اونو همونجوری دوست داشته باش که هست، نه اونجوری که ترجیح میدی باشه!
🔸نقصهای انسان جزئی از وجود انسانه، با اونا زندگی میکنه، راه میره، میخنده، گریه میکنه.
🔹هیچوقت به خودت اجازه نده راجع به کسی نظر بدی. انسانها رو با نقصهاشون بپذیر.
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم که آرزوی شـهـادت میکنه واسه
اینه که به خدا بگه؛
قربونـت بشم، دوست دارم:)
عاشقتم خدایا❤️
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
🆔 @iranrhdm
📷 غرفه لبنان در سراسر نمای موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس 😍
#موزه_ملی_انقلاب_اسلامی_و_دفاع_مقدس
🆔 @iranrhdm
🌷 آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع میخونيم و فکر میکنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.
📚 شهيد علی رضا کريمی، مسافر کربلا، ص٣۲
⚘ شادی روح شهدا صلوات
🆔 @iranrhdm
🔅#امام_صادق علیه السلام:
✍️ لا يَنْبَغى لِلْمَراَةِ اَنْ تُجَمِّرَ ثَوْبَها اِذا خَرَجَتْ مِنْ بَيْتِها؛
💠 شايسته نيست كه زن مسلمان، آن گاه كه از خانه خويش بيرون مىرود، لباس خود را وسيله جلب توجّه ديگران نمايد. [خوشبو و يا جذاب نمايد].
📚 كافى، ج ۵، ص ۵۱۹، ح ۳
#حدیث_روز
🆔 @iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ ای که نعمت ز حق بسی داری
شکر نعمت سزد که بگذاری
🔹در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندمزار پیرمرد کشاورزی را برد.
🔸پیرمرد ناراحت شده و یک کوزه آب برداشت و با یک کلنگ به پشتبام مسجدِ روستا رفت.
🔹آب را از کوزه خورد و با کلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران کرد و گفت:
خدایا! برای تو روزه بودم، روزهات را خوردم و خانۀ تو را خراب کردم تا تو خانۀ مرا دیگر خراب نکنی و بدانی خانهخرابی تا چه اندازه سخت است.
🔸یک سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد گندمزار آن مرد دو برابر محصول داد.
🔹پسر پیرمرد گفت:
پدرم، یاد دارم سال گذشته سیل گندمهایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ کردی. حالا که محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده، چرا یادت نمیافتد که بروی و از خدا تشکر کنی و سقفی را که پارسال سوراخ کردی، مرمت و درست کنی؟
🔸ای پدر! الحق که انسان بسیار در برابر نعمتهای خداوند ناسپاس است.
🆔 @iranrhdm
🔻تمامی اعمال و زیارات ایام حج واجب را در 19 روز به انجام رساند!
✍«هنوز جنگ تمام نشده بود که امام(ره) فرموده بودند "این شیر بچه را بیاورید؛ کیست که توانسته است دشمن را به زانو درآورد؟" برایش جایزه سفر حج در نظر گرفته بودند، ولی شهید ستاری می گفت: "من باید اینجا در جبهه ها باشم و از جان مایه بگذارم و به ملت خودم خدمت کنم؛ من نمی توانم ببینم مردم اینجا تلاش می کنند و من برای حج واجب بروم"!
🔸پس از اصرارهای فراوان، راضی شد به حج برود و این در حالی بود که تمام اعمال و زیارات ایام حج واجب را که حدود 30 روز به طول می انجامید، در مدت 19 روز به انجام رساند؛ قبل از آمدن از حج اعلام کرد: "چراغانی نکنید، گوسفند نکشید، تا وقتی که برادران من در چبهه ها می جنگند، من هیچ نمی خواهم"؛ وی به محض رسیدن از مکه، غسل شهادت کرد و به جبهه رفت و چهار ماه تمام به خانه سر نزده بود
#شهید_ستاری
🆔 @iranrhdm
در حال عبور از خیابان سعدی بودم که چشمم افتاد به عباس که پارچه نازکی رو کشیده بود روی سرش و پیرمردی را کول کرده.
جلو رفتم،سلام کردم و پرسیدم:چه اتفاقی افتاده عباس؟این بنده خدا کیه؟
انگار با دیدن من غافلگیر شده باشد، متعجب نگاهم کرد.
سر جایش پا به پا شد و گفت: «دارم این بنده خدا را میبرم حمام. کسی را ندارد و مدتی هست که حمام نکرده. خدا را خوش نمیآد که همینطور
رهایش کنیم»
سر جام میخکوب شدم و با نگاه تحسینآمیزم بدرقهاش کردم.
#شهید_عباس_بابایی
🆔 @iranrhdm
🔥عاقبت نیش زبان
✳️نقل است که:
مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط (رضوان الله علیه)با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان یک زن و شوهری بودند.
💠یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند...
♻️در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.
🔵هنگامی که همه وارد منزل و آن محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبولی می گوید؛
🔰به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!
🌀آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام؟!
✨فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت...!
⛔️یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی.
🆔 @iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ همیشه بهانهای برای شکرگزاری هست
🔹حاجاکبر استادکار پدرم در جوانی بود. مردی بسیار مؤمن و صاحب سخاوت که زمین خانهای که ساکن آن هستیم هدیه او به پدرم بود.
🔸اکنون حاجاکبر در پیری بر اثر بیماری دیابت دچار نابینایی شده است.
🔹عید نوروز برای عید دیدنی به زیارت او میرویم. در را که میزنیم دقایقی طول میکشد تا حاجاکبر دم در بیاید و در را بر روی ما باز کند.
🔸پدرم با دیدن چشمهای نابیناشده اربابش در سکوت اشک میریزد.
🔹ارباب متوجه میشود و میگوید:
هرگز بر من اشک مریز، من خدا را شاکرم که در اواخر عمرم بینایی خود را از دست دادهام و چه منتی بر من نهاد که من اکنون چهره فرزندانم را به یاد دارم.
🔸من رنگها را میشناسم. امروز نعمت خدا را فهمیدهام که نابینایان مادرزادی چه میکشند؟
🔹آری! انسان بخواهد شاکر باشد همیشه برای شکر خویش بهانهای دارد.
🆔 @iranrhdm
📷 غرفه بوسنی و هرزه گوین در سراسر نمای موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس 😍
#موزه_ملی_انقلاب_اسلامی_و_دفاع_مقدس
🆔 @iranrhdm
ازش پرسیدم :
این همه به فقیران کمک میکنی چیزی برای خودت باقی می ماند؟!
خیلی آرام گفت :
من کاره ای نیستم .
من فقط وسیله هستم .
روزی دهنده خداست
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔 @iranrhdm