eitaa logo
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
518 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
58 فایل
جهاد تبیین یعنی قبل از دشمن، شما محتوای صحیح را درست کنید رهبر انقلاب ✅بزرگترین ویترین انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در کشور ✅ معرفی موزه و بیان دستاورد های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ✅ ارتباط با ادمین @iranrhdm_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بی‌خوابی زده بود به سرم. رفتم توی محوطه‌ی پادگان دوکوهه قدم بزنم. از دور افرادی را دیدم که در حال شستشوی دستشویی‌ها بودند. با خودم گفتم: خدمتکارهای پادگان چرا نیمه شب مشغول کار شدند! نزدیک‌تر رفتم. خشکم زد! باور کردنش مشکل بود. احمد متوسلیان، حاج محمود و حاج ابراهیم همت بودند که در حال شستن دستشویی‌ها بودند! 🆔 @iranrhdm
!! 🌷بعد از بيست و چهار ساعت پیاده‌روی رسیدند پشت مواضع دشمن. عملیات والفجر ۴ بود. حاج علی هم فرمانده‌ی گردان. تعدادی نیروها را جمع کرد و گفت: «ما فقط تا این جا آمده بودیم شناسایی، به بچه‌ها بگید متوسل شوند و فقط ذکر بگند. نمی‌دونیم مواضع دشمن از این‌جا به بعد به چه صورتیه و در کدام ارتفاعات مستقرند.» حاجی حرفش که تمام شد.... 🌷حاجی حرفش که تمام شد خودش به تاریکی‌ها پناه برد، زیر درختی نشست و سرش را روی زمین گذاشت و شروع به گریه کرد. در همین لحظه همه‌ی فضا روشن شد. دشمن منوری شلیک کرده بود. همه نیروها دراز کشیدند روی زمین. حاج علی با دقت همه‌ی منطقه را از نظر گذراند. مواضع دشمن مشخص شد. مسیر حرکت هر گروهان را مشخص کرد. نیم ساعت نگذشته بود که ارتفاعات کانی‌مانگا و تنگه پنجوین پاک‌سازی شد. 🆔 @iranrhdm
🌹عاشق تفنگ بود اونم تفنگAK47 یا همون چیزی که ما بهش میگیم کلاشنیکف. کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت. فکر میکنم مجلات مربوط به اسلحه رو نیز می خرید. تو سایت اسلحه هم میرفت. همیشه بهش میگفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی میخوای؟! اما اون عزیز به هممون ثابت کرد دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام نه هیکل می خواد نه ادعا. بی ادعا رفت و به آرزوش رسید... 📚 شهید مهدی صابری ‌⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌🆔 @iranrhdm
🔴 انگار برای خودش می ساخت... ➖ هر خانه‌ای که می ساخت، انگار برای خودش می‌ساخت. یعنی اصلاً این براش یک عقیده بود، عقیده‌ای که با همه وجود بهش عمل می‌کرد. کارش کار بود؛ خانه‌ای هم که می‌ساخت واقعاً خانه بود. کمتر کارگری باهاش دوام می‌آورد. همیشه می‌گفت: نانی که من می‌خورم باید حلال باشه. ➖ می‌گفت: روز قیامت، من باید از صاحبکار طلبکار باشم نه او از من. برای همین هم زودتر از همه می‌آمد سر کار، دیرتر از همه هم می‌رفت: حسابی هم از کارگرها کار می‌کشید. 🆔 @iranrhdm
روزی که امام رحمه الله ما را عقد کرد، علی با دست چپش دست امام رحمه الله را گرفت و بوسید. وقتی از حضور امام رحمه الله بیرون آمدیم، پرسیدم: چرا با دست راستت دست امام را نگرفتی؟ گفت : ترسیدم امام متوجه دست مصنوعی‌ام شود و غصه‌دار شود. 🆔 @iranrhdm
زمانے ڪه بخواهید "وصیت نامه" بنویسید؛ متوجه خواهید شد تنها ڪسے ڪه از داراییتان سهمے ندارد "خودتان" هستید.! پس تا مے توانید از زندگیتان لذت ببرید... 🆔 @iranrhdm
دستنوشته همسر شهید بلباسی رو هرقدر بخونی کمه... 😭 نمی‌دانم خبر درست است یا شایعه، شنیده‌ام كه قرار است مقتل تو تفحص شود، شاید نیزه شکسته ها را کنار بگذارند و پیکر رنجورت از دندان گرگ ها را بیابند سخت می شود تو را از گودال برگرداند عزیزم، کاش بوریا داشته باشند... خواستم بگویم محبوبه، هنوز روی حرفت حرف نمی آورد، حرف آخر را تو بزن، خواستی بیایی، بیا، قدمت روی چشم، به تو حق می دهم دامن دختر رسول الله، زهرای اطهر را به خاک سرد ترجیح دهی... ولی مرد مومن! بچه ها دلشان پدر می خواهد، کاش می شد یک توک پا میان بوریا می آمدی و باز می رفتی، قدر یک نگاه، قدر یک لبخند....". ✍همسر 🆔 @iranrhdm
یک خانم معلم توی رزن داشتیم که حجاب خوبی نداشت، خیلی هم نسبت به مقدسات و حضرت امام و انقلاب توهین می‌کرد! گزارشش به گوش علی آقا رسید. از چند طریق خواست که این خانم را ارشاد کند اما بی‌فایده بود. علی آقا رفت و با کمک همکارانش این خانم را از آموزش و پرورش اخراج کرد. خانواده‌ی آن خانم خیلی به ما فشار آوردند، حتی چند بار پدرش رفته بود سراغ حاج رضا (پدر علی آقا) اما علی آقا مصمم کار خودش را انجام داد و آن خانم منحرف را اخراج کرد. 🆔 @iranrhdm
عاشق محرم و سینه‌زنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا می‌شد و گردان‌ها به روش سنتی عزاداری می‌کردند. بعضی وقت‌ها که دوستان نزدیک در سنگر جمع می‌شدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینه‌زنی می‌کرد. حاج‌حسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) می‌آمد، به پهنای صورت اشک می‌ریخت و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزید. 🆔 @iranrhdm
💠"رفاقت برای خدا"💠 رفاقت کردنش بی نظیر بود. بعد از حسین هیچ کس رو من ندیدم و امکان نداره ببینم که اینجوری رفاقت کنه. وقتی با کسی ، رفاقت رو شروع می کرد ، چند تا راه کار داشت ، اول اینکه بعد از چند وقت می گفت : رفیق ، بدی های من رو بگو ، اون بنده خدا هم می گفت : من بدی از تو ندیدم که بگم ، همش خوبی دیدم چی بگم ؟ حسین ادامه میداد پس من بدی های تورو می گم شروع می کرد تو خودمونی این هارو بهش می گفت اینکار رو نکن! اینجوری لباس نپوش! با فلانی رفاقت نکن! یا تولد بچه ها می شد ، کسی شلوار لی می پوشید ایشون می رفت شلوار شش جیب براش می خرید می گفت این شش جیب بیشتر بهت میاد. اینجوری بپوش یک بار یادم هست برای یکی از بچه ها دوتا پیراهن بلند خرید و بهش گفت پیراهن آستین بلند بپوش!رفاقت کردن ها و محبت کردن های حسین فقط واسه خدا بودش بار ها به من پیام می داد می گفتش دوست دارم برای خدا! می گفتم حالا برای خدا رو ننویسی چی میشه؟ می گفت نه من باید بهت بگم که بدونی برا خدا دوست دارم ، برا خودت نیست که دوست دارم. 🆔 @iranrhdm
🔅 ✍ دلی که تو داری... 🔹روزی واعظی به مردمش گفت: هرکس دعا را از روی اخلاص بگوید، می‌تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. 🔸جوانی ساده و پاک‌دل که خانه‌اش در خارج از شهر بود و هر روز می‌بایست از رودخانه می‌گذشت، در پای منبر بود. 🔹چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. 🔸هنگام بازگشت به خانه، دعاگویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت. 🔹روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می‌کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. 🔸روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. 🔹واعظ نیز دعوت جوان پاک‌دل را پذیرفت و با او به راه افتاد. 🔸چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت. اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام برنمی‌داشت. 🔹جوان گفت: ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک بر جای خود ایستاده‌ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن! 🔸واعظ، آهی کشید و گفت: حق، همان است که تو می‌گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم! 🆔 @iranrhdm
مادر بزرگ شهید میگفت: مدت طولانـے بعد از شھادتش اومد به خوابم بھش گفتم: چرا دیر ڪردی؟ منتظرت بودم . . !💔 گفت: طول کشید تا از بازرسـےها رد شدیم گفتم چه بازرسۍ؟! گفت: بیشتر از همھ سر بازرسـے نماز وایسادیم بیشتر هم درباره نمازصبح میپرسیدن! 🆔 @iranrhdm
✍️ مبارزۀ رئیس‌علی دلواری 🔹اباعبدالله علیه السلام فرمود: «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَه» یعنی یکی مثل من با یکی مثل یزید بیعت نمی‌کند. همۀ حرف عاشورا همین است. تو کجای این ماجرا هستی؟ 🔸رئیس‌علی‌دلواری ‌رحمة الله علیه زمانی که می‌خواست با انگلیسی‌ها درگیر شود، آن‌ها ۵هزار نفر نیرو آورده بودند. در ایام محرم بین مردم آمد و دید دارند عزاداری می‌کنند، گفت: «چطور برای حسین‌بن‌علی ضجه می‌زنید و یزید ظالم را لعن می‌کنید، اما این یزیدی‌ها (انگلیسی‌ها) را داخل دریا نمی‌بینید؟» 🔹با چهارصدپانصد نفر توانست ۵هزار نفر را شکست بدهد. این اولین ضرب‌شستی بود که سیستم عزاداری متفاوت به سیستم کفر می‌زد. عزاداری‌ای شده بود که در آن مردم به دنبال امام حسین الان و یزیدِ الان می‌گشتند. 🏴 به مناسبت سالروز شهادت بزرگ‌مرد مبارزه با استعمار و استکبار، شهید رئیس‌علی دلواری 🆔 @iranrhdm
ابراهیم دستش رو شبیه یک دایره کرد و گفت : اگر دنیا مثلِ این کره باشد امام زمان عجل‌الله مانند دست‌های من به دنیا احاطھ دارد. خداوند نیز برتمام دنیا شاهد و ناظر است ! 🆔 @iranrhdm
خداوندا! سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبَرند: یا ارحم‌الراحمین!  مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آن‌چنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله! 🆔 @iranrhdm
🔅 ✍ گاهی داشته‌ها و مزیت‌های خود را ببخشیم تا چیزهای بهتری به دست آوریم 🔹یک شركت بزرگ قصد داشت فقط یک نفر را استخدام کند. بدین‌منظور آزمونی برگزار كرد كه فقط یک پرسش داشت. 🔻پرسش این بود: 🔸«شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور كردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. ▫️یک پیرزن كه در حال مرگ است. ▫️یک پزشک كه قبلاً جان شما را نجات داده است. ▫️و یک (خانم یا آقا) كه در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. 🔸شما می‌توانید فقط یكی از این سه نفر را برای سوارکردن انتخاب کنید. كدام‌یک را انتخاب خواهید كرد؟ دلیل خود را به‌طور كامل شرح دهید.» 🔹قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد. زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد. 🔸پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هرچند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد. 🔹شما باید پزشک را سوار كنید. زیرا قبلاً او جان شما را نجات داده و این فرصتی است كه می‌توانید جبران كنید. اما شاید بعداً هم بتوانید جبران كنید. 🔸شما باید شخص موردعلاقه‌تان را سوار كنید. زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممكن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا كنید. 🔹از ۲۰۰نفری كه در این آزمون شركت كردند، تنها شخصی كه استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. 🔻او نوشته بود: 🔸«سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به‌همراه همسر رویاهایم متحمل طوفان شده و منتظر اتوبوس می‌مانیم.» 🔹پاسخ زیبا و سرشار از متانتی كه ارائه شد گویای بهترین پاسخ است و مسلما همه می‌دانند كه پاسخ فوق بهترین پاسخ است. اما هیچ‌كس در ابتدا به این پاسخ فكر نمی‌کند، چون ما هرگز نمی‌خواهیم داشته‌ها و مزیت‌هایمان را (ماشین، قدرت، موقعیت و...) از دست بدهیم. 💢اگر قادر باشیم خودخواهی‌ها، محدودیت‌ها و مزیت‌های خود را از خود دور كرده یا ببخشیم، گاهی اوقات می‌توانیم چیزهای بهتری به‌دست بیاوریم. 🆔 @iranrhdm
سلام به همگی ✋ موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به مناسبت فرارسیدن اربعین حسینی امروز و فردا در ساعات بعدازظهر ایستگاه صلواتی داره در محوطه مسجد خرمشهر 🌹 دوستانی که براشون مقدور هست تشریف بیارن پذیرایی بشن 🌺 به ایستگاه صلواتی ما سر بزنید ☺️ 🆔 @iranrhdm
خاطره ای از شهید بزرگوار پاسدار یوسفعلی دوستی زاده روایت شده از دوستان شهید : تقربیا سی و پنج سال پیش من و چند تا از بچه های بسیج شهید محمدی دزفول تصمیم گرفتیم به نیت شهید دوستی زاده درحسینیه روزه بگیریم اما وقتی که می خواستیم سحری بخوریم هیچ چیز برای خوردن نداشتیم . تا اینکه ساعت سه شب درب حسینیه به صدا در امد و ما همگی با احتیاط کامل درب حسنییه را باز کردیم متوجه شدیم که مادر بزرگوار شهید یوسفعلی پشت درب است و یک سینی بزرگ پر از غذا اورده ما هم با احترام ایشان را به داخل حسینیه دعوت کردیم 🌹 او جریان خوابی که دیده بود برایمان تعریف کرد گفت من شب خواب یوسفعلی را دیدم به من گفت مادر چند نفر از بچه های حسینیه می خواهند فردا روزه بگیرند ولی چیزی برای خوردن ندارند. من هم سریع غذا درست کردم وبه درخواست پسرم برای شما اوردم. ما نا خدا گاه گریه کردیم و تحت تاثیر خوابی که تعریف کرده بود قرار گرفتیم. شهید یوسفعلی همانند مولا سیدالشهدا بالباس مقدس پاسداری لباس رزم دفن شدند. شهید 🕊🌹 🆔 @iranrhdm
در همه گرفتاری‌هاتون توسل داشته باشید به خود آقا(حضرت ولیعصر عج)، همه گره‌ها به دست ایشون باز میشه.. شهدا با توسل به این ابرقدرت، با دست خالی جلوی یه دنیا ایستادگی کردند. 🆔 @iranrhdm
🌷 یکی از دوستان آقا مجتبی یک مرتبه ایشان را در خواب میبینند و متوجه مقام بالایشان میشوند. از شهید صالحی میپرسند شما چگونه به این مقام رسیدی؟ ایشان سه مرتبه فرموده بودند: اخلاص مرحوم فلسفی از بنده خواسته بودند اگر شهید را در خواب دیدم از ایشان در مورد آینده جنگ بپرسم. وقتی شهید صالحی را در خواب دیدم پرسیدم  اما از پاسخ دادن امتناع کردند. به ایشان گفتم: از نامه زهرا بگو. پرسیدند: شما هم شک داری؟! گفتم: نه والله، من شک نکردم ولی به مردم چه بگویم؟ فرمودند: کسانی که شک کردند در حال شک باشند تا روز قیامت. نامه زهرا را من امضا کردم. هم اکنون نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری میشود. 📚 همسر شهید سید مجتبی صالحی خوانساری ‌⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ 🆔 @iranrhdm
بیست و دوم محرم مهدی به دنیا آمد. تا خواستند به ابراهیم خبر بدهند سه روز طول کشید. روزِ چهارم، ساعت سه صبح، ابراهیم از منطقه برگشت. عوض این‌‌ که برود سراغ بچه، یا احوالش را بپرسد، آمد پیش من، گفت: تو حالت خوبه ژیلا؟ چیزی کم و کسر نداری برم برات بخرم؟ گفتم: احوال بچه را نمی‌پرسی؟ گفت: تا خیالم از تو راحت نشه نه. 🆔 @iranrhdm
💐جبهه به شرط عروسی 🌼مادر شهید نقل می‌کند: من و پدر غلامرضا علاقه بسیاری به ازدواج وی داشتیم و به خیال خود می‌خواستیم با ازدواج دست او را در شهر بند کرده و او را از رفتن به جبهه منصرف کنیم. 🌸دفعه آخری که می‌خواست به جبهه برود، به او گفتم: «تا ازدواج نکنی، اجازه‌ نمی‌دهم به جبهه بروی!» می‌دانستم که چقدر به اجازه پدرش اهمیت می‌دهد. می‌خواست مشغول نماز شود، پدرش نیز از فرصت استفاده کرده گفت: «اصلا اگر راضی به ازدواج نشوی، اجازه نمی‌دهم که نماز بخوانی!» 🌼غلامرضا که هیچ وقت دل ما را نمی‌شکست، خندید و گفت: «پس باید اول یک منزل بزرگ برایم بسازید که بتوانم در آن دعای کمیل برگزار کنم». پدر با پیشنهادش موافقت کرد و ما مهیای ساختن منزل و ازدواج وی شدیم. عصر همان روز به خواستگاری رفتیم. از خواستگاری که برگشتیم دیدم ساکش را بسته آماده رفتن است. گفتم :«این دیگر چیست؟» لبخندی زد و گفت: «من می‌روم جبهه، پانزده روز دیگر بر می‌گردم. شما کارها را درست و راست کنید. من که برگشتم، مراسم مفصلی بگیرید» 🌸پسرم رفت و ما پانزده روز چشم به در بودیم تا برگردیم و عروسی او را جشن بگیریم. پانزده روز، یکسال برایم گذشت. و درست روز پانزدهم خبر شهادت او را برایمان آوردند. غلام به آرزوی خودش رسید. 🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 غم میخورم برای دل رهبرم که تنها طلایه‌ دار زیارت نرفته‌ها هست... 🆔 @iranrhdm
همه گلوله های جنگ نرم مثل خمپاره شصته نه سوت داره نه صدا وقتی میفهمیم اومده که میبینیم: فلانی دیگه هیئت نمیاد ! فلانی دیگه چادر سرش نمیکنه ! 🆔 @iranrhdm