اینستاگرام عامل احساس حقارت و بدبختی!
🔻مجله آمریکایی «تایم» در گزارشی نوشت:
🔹نتايج یک مطالعه بر روى جوانان و نوجوانان نشان میدهد اینستاگرام بدترین شبکه اجتماعی از لحاظ تاثیرات منفی بر روی سلامت روان جوانان است.
🔹طبق این تحقیق، کاربران این شبکه اجتماعی ۶۳درصد بیشتر از کاربران دیگر شبکههای اجتماعی احساس بدبختی میکنند.
🆔 @iranrhdm
🌷 اگر غریبه ای وارد سپاه همدان می شد و فرمانده را تشخیص نمی داد، باید به او حق می دادیم! آخر چه کسی می تواند باور کند؛ آن که هر روز صبح در حال آب و جاروی باغچه و محوطه ی سپاه همدان است، یا آن که پا به پای بچه های بسیجی با لباس هایی خاک آلود در حال تخلیه ی بار کامیون سیب زمینی است، یا آن که هنوز شب از نیمه نگذشته در حال شستن دستشویی های سپاه همدان است، همان فرمانده ی سپاه استان همدان یعنی محمود شهبازی است.
#شهید_محمود_شهبازی
🆔 @iranrhdm
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی! نامه داری!
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام!
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه،
بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه،.. کی میای عزیزم ؟!
از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن، خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟
گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست!، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده،
همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده!😭...
#شهید_رستمعلی_آقا_باباپور
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ حکمت خدای دانا و حکیم!
🔹چند روز پیش بهعنوان مسافر سفری با اسنپ داشتم.
🔸اون روز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم. آخه باتری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
🔹راننده حدودا ۴۰ ساله بود. آرامش عجیبی که داشت باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیام بگم.
🔸هیچی نگفت و فقط گوش میکرد. صحبتم که تموم شد، گفت:
یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹تومنی ۱۲ شده بود.
🔹گفتم:
بفرمایید.
🔸راننده تعریف کرد:
یه مسافری بود همسنوسال خودم، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
🔹وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت:
چرا اینقدر همکاراتون ... هستند.
🔸از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
🔹گفتم:
چطور شده؟
🔸مسافر گفت:
هشت بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگه میرسن و بعد لغو کردن.
🔹من بهش گفتم:
حتما حکمتی داشته، خودتو ناراحت نکن.
🔸این جمله بیشتر عصبانیاش کرد و گفت:
حکمت کیلو چنده؟ این چیزا چیه کردن تو مختون؟
🔹بعد با گوشیاش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد. (بازاری بود و کلی ضرر کرده بود.)
🔸حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست. معمولاً همه تو این سن فوت میکنن. چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔹من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ... هستم و مسافر نمیدونست.
🔸خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان، کرایه هم که هیچی.
🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
🔸من اون موقع شیفت بیمارستان بودم. تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
🔹اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادوشده به من داد.
🔸گفتم:
دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون هشت همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
🔹تو فکر رفت و لبخند زد.
🔸من اون موقع بهشدت ۴میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچکسی نبود به من قرض بده.
🔹رفتم خونه و کادوی مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
🔸حکمت خدا دوطرفه بود. هم اون مسافر زنده موند، هم من سکه رو ۴میلیون و ۴۰۰هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
🔹همیشه بدشانسی، بدشانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
🔸اینا رو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باتری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
💢من هم به حکمت خداوند بزرگ فکر کردم!
🆔 @iranrhdm
📌 #نماز به پا دارید ؛
رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ...
اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند.
کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود.
📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی
(ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵)
🌷 "حاج قاسم سلیمانی" میگوید:
هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛
و پیوسته این ذکر:
«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی »
ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
🆔 @iranrhdm
#كاشكى_امروز_او_بود....
🌷 تقصیر خودش بود. شهید شده که شهید شده. وقتی قراره با ریختن اولین قطره خونش، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم حلال نکند. تازه، کتکی هم نبود. دو_سه تا پسگردنی، چهار_پنج تا لنگه پوتین، هفت_هشت_ده تا لگد هم توی جشن پتو. خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت کردنش عالی بود. اوائل که همهاشمیگفت: «الغیبتُ عجب کِیفی داره» جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا اهل همه جور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سیم خاردار پادگان و رفتن به شهر…. از همه بدتر غیبت در جمع بود، پشت سر این و آن حرف زدن.
🌷جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت. آن هم مشروط. شرط كرد که اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه…) را منظور نکنیم، از آن ساعت به بعد هر کس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چند نفر كه در اتاق حضور داشتند، به او پس گردنی بزنند. خودش با همه چهار_پنج نفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دستمان بود که گفت: رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره.... خب خودش گفته بود بزنیم و زدیم. البته خداییاش را بخواهی، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد، همان شد که وقتی توی جاده امالقصر_فاو در عمليات والفجر هشت دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی کهزده بودم حلالیت طلبیدم.
🌷خندید و گفت: دمتون گرم… همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشت سر كسى حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم. وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم. کاشکیامروز او بود تا بزند توی سرم که این قدر پشت سر این و آن غیبت نکنم.
🌹خاطره اى به ياد شهيد حسن اردستانى
🆔 @iranrhdm
🌷 پدر و مادر من در یک سانحهی رانندگی در دره سقوط کردند و مدتها جنازههایشان پیدا نشد. این ماجرا لطمهی روحی سنگینی به من زد و زندگیام مثل شهر بمباران شده از بین رفت. آن روزها خیلی از بستگان ما تهران بودند اما از این میان، فقط داریوش بود که مرتب به ما سر میزد و ما را مجبور میکرد که به خانهشان برویم. خانهی ما نسبت به آنها دور بود. برای همین هر موقع قرار میشد شب به آنجا برویم میگفت لباس راحتی بیاورید که همینجا بخوابید و همین هم میشد.
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
🆔 @iranrhdm
📌 دیدار حاج قاسم با سربازان در دوران دفاع مقدس
🔹️ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ما همگی در حال رفتن هستیم ولی از خدا بخواهیم که توفیقی بدهد که اولاً با شهادت ما را از این دنیا ببرد، ثانیاً ما را با دوستان شهیدمان محشور کند.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ زندگی خود را درگیر انسانهای حقیر نکنید
🔹استاد ریاضی در وقت خارج از درس میگفت؛ اعداد کوچکتر از یک، خواص عجیبی دارند. شاید بتوان آنها را با انسانهای بخیل مقایسه کرد.
◽مثلا (۰/۲)!
🔸وقتی در آنها ضرب میشوی و میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند:
۳×۰/۲=۰/۶
🔹وقتی میخواهی مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی که بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند:
۳÷۰/۲=۱۵
🔸وقتی با آنها جمع شوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشوند و چیزی به تو نمیآموزند:
۳+۰/۲=۳/۲
🔹و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست ندادهای:
۳-۰/۲=۲/۸
💢زندگی ارزشمند خودتان را بهخاطر آدمهای کوچک و حقیر بیارزش نکنید.
🆔 @iranrhdm
امام صحبتی دارند که آن را نوشتهام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و میشنوید.
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛چون ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم ...
#شهید_حاجابراهیم_همت
🆔 @iranrhdm
#تعدادمان_کم_بود_و_ایمانمان_زیاد!!
🌷عملیات بیتالمقدس ۷ در منطقه شلمچه صورت گرفت. هوای بسیار گرم و سوزان خرداد ماه خوزستان واقعاً شرایط را سخت کرده بود. امکانات دفاعی ما به اندازه نیروهای بعثی عراق نبود اما ایمان و اعتقاد بسیار راسخ رزمندهها باعث میشد تا در مقابل دشمن تا دندان مسلح دفاع جانانه کنیم.
🌷یک شب حدود ساعت ۱۲ روی خاکریز بودم که صدای جرجر چرخ تانکها به گوش رسید. رفتم داخل سنگرها و رزمندهها را صدا زدم. همه آماده شدند. اما تانکها به جلو حرکت میکردند و نزدیک و نزدیکتر میشدند. در همین حین فرمانده دستور آتش داد. با چشمانم دیدم تانکها یکی پس از دیگری توسط رزمندگان زده میشدند و در آتش میسوختند.
🌷در این حین یک بسیجی نوجوان مشهدی به نام شهید کوهکن در حال زدن خاکریز بود و بدون توجه به حجم آتش دشمن داشت خاکریز میزد. ذرهای ترس در دل بچهها نبود، همچنان مقاومت میکردند و تعدادی از بچهها به شهادت رسیدند و تعدادی دیگر مجروح شدند. تشنگی هم بر بچهها غلبه کرده بود. اگر چه به دستور فرماندهی عقبنشینی کردیم، ولی مقاومت رزمندگان مثالزدنی بود. تعداد ما کم بود اما ایمان بچهها زیاد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز شهید کوهکن
#راوى: جانباز سرافراز علی اکبر سعادتنژاد
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 میگفت :
من هر موفقیتی تو زندگیم بدست آوردم
از نماز اول وقتم بود...
📚 شهید صیاد شیرازی
🆔 @iranrhdm
🌷 نسبت به خواندن کتب اسلامی و بالا بردن سطح بینش رفقا تلاش می کرد. می گفت بچه مسلمون باید همیشه در برابر همه کس جواب قانع کننده ای داشته باشه. اوایل انقلاب گروه های چپ شدیدا فعالیت می کردند. هیچ کس هم جلودارشان نبود. علی آقا تمام قد در مقابل آن ها ایستاد.
#شهید_علی_محمد_صباغزاده
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ آنچه خود بهدست آوردهای باارزش است
🔹مؤمن متکبری در مجلسی برای تخریب دوست مؤمن خود بین دو نماز گفت:
پدرومادر تو نماز نمیخوانند ولی پدرومادر من هم نماز میخوانند هم قرآن ختم میکنند.
🔸مؤمن گفت:
برای من بسی لطف خداست که از پدرومادری بینماز، نمازخوان شدهام.
🔹ولی برای تو لطفی از خدا در حقت نمیبینم که مثل پدرومادرت نماز و قرآن میخوانی.
🆔 @iranrhdm
♨️توصیه مهم شیخ رجبعلی خیاط به شاگردانش❗️
🔹شیخ رجبعلی خیاط همواره به شاگردان و آشنایان خویش تذکر میداد که چیزی جزء فرج امام زمان (عجل الله فرجه) از خداوند تقاضا نکنند.
🔹 خود آن جناب نیز هیچ خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) در دل نداشت. حالت انتظار در وی تا حدی قوت داشت که هرگاه از فرج حضرت ولی عصر صحبت میکرد، به شدت منقلب میشد و میگریست.
🔹جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عجل الله فرجه) بر سه امر «اختصاص قلب به خدا»، «دعا برای تعجیل فرج و کار برای امام زمان(عجل الله فرجه)» و «انس با قرآن و قرائت آیه ٨٠ سوره اسراء شبی ١٠٠ مرتبه تا چهل شب» تأکید میکرد.
🆔 @iranrhdm
ادب احمد فوقالعاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونهای از تواضع احمد این بود که در مراسمهای مختلف مثلا در هفته جنگ که فرماندهان را دعوت میکنند یا یک روز ستاد کل دعوت میکند، به جلسهای. ترتیب چیدن صندلیها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد. یکی از علتهایی که من امتناع داشتم از شرکت در مراسمها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانهی احمد بود، یک معرکهای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم میریخت و جابه جا میکرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این جوری نباشد.
#شهید_احمد_کاظمی
🆔 @iranrhdm
در جبـهه هـر بـار کــه از مریم ۳سـاله و علی ۳ماههاش صحبـت میشـد؛
◇ میگـفت:
« اونـها رو بـه انـدازهای دوسـتدارم
کـه جـای خـدا رو در دلـم تـنگ نکننـد...»
#شهید_احمد_کشوری
🆔 @iranrhdm
🔹️ شهید کاظم مهدی زاده در وصیتنامه خویش میفرماید: میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..!
◇ باید میرفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم.
#شهید_کاظم_مهدیزاده
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ اگر زندگی بهتر میخواهی، خودت را تغییر بده نه دیگران را
🔸مردی برای مشاوره نزد من آمد. او پسر مؤمنی است.
🔹شروع به تعریف از زندگیاش میکند و میگوید:
یک بار همسرش طلاق گرفته و ازدواج دوم کرده و اکنون زن دوم او هم از او طلاق میخواهد.
🔸میگویم:
متوجه شدم! کفایت میکند.
🔹در خودرو یک چرخ شیارداری هست که به آن فولی میگویند و تسمه بر آن سوار میشود. اگر این فولی خراش برداشته و نامیزان شود هر تسمهای بخواهد آن را بگرداند، بهمرور رشتهرشته شده و پاره میشود.
🔸اکنون نیز فولی تو ریشریش شده و باید اصلاح شود، که اگر اصلاح نشود هر زنی که برای تسمه و گرداندن زندگیات بر زندگی تو وارد شود، دیر یا زود عاصی شده و طلاق خواهد خواست.
🔹تو باید خودت را اصلاح کنی تا زندگیات اصلاح شود، چراکه تغییر همسر هیچ تغییری در زندگی تو ایجاد نخواهد کرد.
🆔 @iranrhdm
ابراهیم در اكثر مواقع لباس خاكی رنگ میپوشید و همیشه سعی داشت با لباس سپاه از پادگان خارج نشود. آنقدر متواضع بود كه حتی در پوشیدن لباس مراعات میكرد.
یك روز دژبان مقابل درب جلوی ما را گرفت و گفت:« برادر! چون شما سرباز هستید, نمیتوانید ازپادگان خارج شوید.»
من فوراً در مقابل ابراهیم ایستادم و گفتم: « ایشان كارمند رسمی سپاه است، و لیكن لباس خاكی رنگ پوشیده است »
اما ابراهیم بدون آنكه ناراحت شده باشد گفت: « ایشان راست میگویند، من سربازم سربازِ حضرت ولیعصر (عج) ».
#شهید_ابراهیم_احمد_پوری
🆔 @iranrhdm
🌹امروز جاده های بی حاشیه آسمان،
مردی را به زمین، بدرقه می کند که در کوچه های جوانی،
فانوسی از بی کرانه دانش ها به دست می گیرد . . .
ولادت با سعادت خورشید علم، مخزن الاسرار توحید
شکافنده معماهاى وجود، حضرت امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد♥️
🆔 @iranrhdm
«نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر #سیمهای_خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد.
میدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه #دشمن را به سمت من جلب میکرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم.
یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام #فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم.
در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب #اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» #احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند
#شهید_احمد_جولاییان
📚برگرفته از کتاب مهر مادر
🆔 @iranrhdm
در بازدید مقام معظم رهبری از لشکر ۱۹ فجر استان فارس، فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد.
ایشان با ذکـر عملیات فتح المبین به یاد حضرت زهـرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است.»
سپس با بغض و مکث طولانی ادامه داد: «هرگـاه نام مبارک بی بی حضرت فاطـمه (س) را به زبان می آورم، ناخودآگـاه از خود بی خود می شوم.» و بعد به زمین خیره میشود و سکوتی طولانی ..!
وقتی فیلم تمام شد؛ مقام معظم رهبری با چشمان خیس از اشک فرمودند: «ایشان کتمان میکند که حضرت را دیده است. بنده مطمئنم که این شهید عزیز، در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده داشته است.»
#سردار_شهید_محمد_اسلامی_نسب
🆔 @iranrhdm
🌷 #شهید #ابراهیم_هادی
از شروع جنگ یک ماه گذشت. ابراهیم به همراه حاج حسین و تعدادی از رفقا به شهرک المهدی در اطراف سرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راهاندازی کردند. نماز جماعت صبح تمام شد. دیدم بچهها دنبال ابراهیم میگردند! با تعجب پرسیدم: چی شده؟! گفتند: از نیمه شب تا حالا خبری از ابراهیم نیست! من هم به همراه بچهها سنگرها و مواضع دیدهبانی را جستجو کردیم ولی خبری از ابراهیم نبود! ساعتی بعد یکی از بچههای دیدهبان گفت: از داخل شیار مقابل، چند نفر به این سمت میان! این شیار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر دیدهبانی رفتم و با بچهها نگاه کردیم. سیزده عراقی پشت سر هم در حالی که دستانشان بسته بود به سمت ما میآمدند! پشت سر آنها ابراهیم و یکی دیگر از بچهها قرار داشتند! در حالی که تعداد زیادی اسلحه و نارنجک و خشاب همراهشان بود. هیچکس باور نمیکرد که ابراهیم به همراه یک نفر دیگر چنین حماسهای آفریده باشد!
آن هم در شرایطی که در شهرک المهدی مهمات و سلاح کم بود. حتی تعدادی از رزمندهها اسلحه نداشتند.
یکی از بچهها خیلی ذوق زده شده بود، جلو آمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت: "عراقی مزدور!"
برای لحظهای همه ساکت شدند. ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد. روبهروی جوان ایستاد و یکییکی اسلحهها را از روی دوشش به زمین گذاشت. بعد فریاد زد: برای چی زدی تو صورتش؟!
جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: مگه چی شده؟ اون دشمنه.
ابراهیم خیرهخیره به صورتش نگاه کرد و گفت: اولا او دشمن بوده، اما الآن اسیره، در ثانی اینها اصلا نمیدونند برای چی با ما میجنگند. حالا تو باید این طوری برخورد کنی؟!
جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرتخواهی کرد. اسیر عراقی که با تعجب حرکات ما را نگاه میکرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرفهای زیادی داشت!
📚به نقل از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ کودکان مهربانترند
🔹معلم از دانشآموزان میخواهد که هر کدام در رابطه با وضعیت خود یک انشا بنویسند و قول میدهد که به بهترین انشا جایزه بدهد.
🔸همه بچهها، انشای خود را مینویسند و معلم بعد از خواندن آنها، از آنجا که همه انشاها را زیبا مییابد نمیتواند یکی را انتخاب کند، پس تصمیم میگیرد به قید قرعه، برنده جایزه (کفش) را مشخص کند!
🔹معلم از دانشآموزان میخواهد اسامی خود را داخل چکمه بگذارند، تا او یک اسم را بیرون بکشد.
🔸همین که میخواست اسم را بخواند همه بچهها دست زدند! و معلم با صدای بلند اسم یکی از بچهها را خواند.
🔹معلم وقتی این جریان را برای همسرش توضیح میداد، اشک میریخت و میگفت:
وقتی بقیه اسمها را نگاه کردم، متوجه شدم تمام بچهها فقط اسم همین دختر را که فقیرترین بچه کلاس است، نوشته بودند.
🆔 @iranrhdm