.. زمین گِلی و خیلی لیز بود.
هر چند قدم دو یا چند نفر نشسته بودند و ما را به سمت جلو راهنمایی میکردند: «بروید جلو، ماشاالله، عراقیها فرار کردند.»
🔸 چند قدم که رفتیم، از روی بدنی رد شدم که در حال جان دادن بود؛ جانم فشرده شد. اولینبار بود که چنین لحظهای را مشاهده میکردم چه حالی به من دست داد. ۲-۳ متر آن طرفتر نوجوان کم سن و سالی آه و ناله میکرد و کمی آن طرفتر؛ دو نفر، یکی را که ترکش خمپاره خورده بود میبستند ولی هیچ کدام را در تاریکی نمیشناختم.
🔸 ناگهان به خود آمدم؛ خدایا چه میبینم؟ خدایا چه دردناک و چه مظلومانه، بچهها درون خاک و گِل و خون میغلتند. دلم خدا را صدا کرد و قلبم فشرده میشد. خدایا این بچهها، به چه جرمی مظلومانه و چطور در این جزیرهی دورافتاده جان میدهند ؟
کجایند مادرانشان ؟
اشک میخواست فوران کند که با خود گفتم؛
آیا الآن وقت گریه و زاری است؟
آیا باید سست شد؟
یا حسینِ مظلوم ع، الآن دیگر وقت رزم است و الان باید مقاوم بود؛
گریه به جای خودش ..
📚 خاطرات #شهید_اسدالله_قاضی
برگرفته از کتاب «عملیات فریب» نوشته مرتضی قاضی(پسرخاله عزیز)
نوشتهها مربوط به دفترچهای است که #شهید آن را در حین عملیات والفجر ۸ به نگارش درآورده است.
#امام_زمان
#حجاب
#دهه_کرامت
#امام_رضا
🇮🇷کانال اخبار سپاه قدس🇮🇷
@IRGCQODS
┄┅═✧❀🔴❀✧═┅┄