آقا ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه میرفت.چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
رفتم جلو و پرسیدم : آقا ابرام چی شده؟
اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم.
اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...
#شهید_ابراهیم_هادی
لینک کانال 👇
https://eitaa.com/isaaretehran
در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا ميكرد!گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبي ايجاد ميكرد. نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين(ع)بود.بچههای هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب (س) را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود.بعدهم ازحال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم،مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد.ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچوقت فراموش نميكرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
کانال بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ 👇
https://eitaa.com/isaaretehran
#شهید_ابراهیم_هادی
همراه با شهید ابراهیم هادی به سمت مقر سپاه میرفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم. صدای اذان ظهر که آمد، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت. گفتم: آقا ابراهیم، بیا زودتر بریم مقر، همونجا نماز رو میخونیم. ما که بیکار نیستیم. داریم کار رزمندهها رو انجام میدهیم. این هم مثل نمازه.
با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت: تموم این کارها بازیه. هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه. هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم. انشاءاللّه اثر اهمیت به نماز اول وقت رو تو زندگی خودت میبینی.
شهید #ابراهیم_هادی
لینک کانال 👇
🌹بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
https://eitaa.com/isaaretehran
به فڪر مثل شهدا مُردن نباش!
بہ فڪر مثل شهدا زندگے ڪردن باش!
#شهید_ابراهیم_هادی
لینک کانال 👇
🌹بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
https://eitaa.com/isaaretehran
کاری کن خدا خوشش بیاید!
یک روز ابراهیم را در بازار دیدم
که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود.
گفتم: آقا ابراهیم برا شما زشته!
این کار باربرهاست نه شما.
نگاهی کرد و گفت: نه. این برای خودم خوبه. مطمئن میشوم هیچی نیستم!
گفتم کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست؛ ورزشکاری و...
ابراهیم خندید و گفت:
ای بابا همیشه کاری کن
که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد...
نه مردم!
از کتاب سلام بر ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
لینک کانال 👇
🌹بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
https://eitaa.com/isaaretehran
خدایا!
ای معبودم و معشوقم
و همه کس و کارم!
نمیدانم در برابر عظمت تو
چگونه ستایش کنم.
ولی همینقدر میدانم
که هرکس تو را شناخت،
عاشقت شد ..
و هرکس عاشقت شد
دست از همه چیز شسته
و به سوی تو میشتابد.
و این را بهخوبی در خود
احساس کرده و میکنم ..
#شهید_ابراهیم_هادی
🔹کانال بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
https://eitaa.com/isaaretehran
سال ۱۳۵۹ بود. برنامهی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح، کار بچهها تمام شد. ابراهیم بچهها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف میکرد. خاطراتش، هم جالب بود هم خنده دار.
بچهها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچهها بعد از نماز جماعت صبح به خانههایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچهها، همان ساعت میرفتند، معلوم نبود برای نماز بیدار میشدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچهها را تا اذان صبح نگه دارید که نمازشان قضا نشود.
#شهید_ابراهیم_هادی
🔹کانال بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
https://eitaa.com/isaaretehran
نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود
ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد
#شهید_ابراهیم_هادی
🔹کانال بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
https://eitaa.com/isaaretehran