فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلام دلنشین شهید #آقا_مهدی_باکری
🌿 در جمع رزمندگان و طلایه داران لشکر عاشورا
وعده سردار عاشورایی برای باز شدن راه کربلا 🕌
🚩🚩 #کربلا
#باز_شدن_راه_کربلا
🌷 #شهید_باکری
#مهدی_باکری
#شهید_مهدی_باکری
#لشکر_عاشورا
#لشکر_۳۱_عاشورا
#عملیات_بدر
#دجله
🌴 اسفند ۱۳۶۳ - ایام شهادت مهدی باکری، فرمانده خاکی و محبوب لشگر عاشورا - آذربایجان
🔻به مناسبت برگزاری یادواره شهدای#عملیات_بدر
ابراهیم حاتمی کیا، (کارگران دفاع مقدس) از اولین حضور خود در مناطق عملیاتی جبهه می گوید:👇
🌿 در جریان عملیات بدر، ما برای فیلسمازی به منطقهای در هویزه رفته بودیم. هوا و فضا بسیار زیبا و خوش بود. آسمان آبی و یک دشت سراسری و از دور که نگاه میکردی همه چیز تصویری و روشن. من از قایق پیاده شدم به عنوان مسئول یک تیم فیلمبرداری و حرکت کردم به سمت جایی که می گفتند خط بچهها آنجاست. همه چیز قشنگ و زیبا و حتی من صدای بلبلهای وحشی آنجا را هم هنوز به خاطرم هست که منظرهای که ما از دور میدیدیم را بسیار شاعرانه و زیبا میکرد.هیچ صدای انفجاری هم نبود و کسی که نمیدانست در آن منطقه جنگ است خیال میکرد که واقعا چه منظره طبیعی شگرفی. صد متر، دویست متر حرکت کردم تا به دشتی بسیار زیبا رسیدم که چشمانداز زیبایی را جلوی افق دیدمان قرار میداد. آسمان آبی بود و اگر قرار به عکسبرداری بود، عکس قشنگی از آب درمیآمد، کم کم دیدم که ستون هایی دورادور به اندازه نقطههایی کوچک به این سمت می آیند. شروع کردم به فیلمبرداری، باز هم منظره خیلی زیبا و قشنگ بود. نقطهها به تدریج نزدیک و نزدیکتر می شدند و میتوانستم آدمها را تشخیص بدهم. عدهای زخمی بودند و عده ای هم در حال کمک به آنها. تا به ما رسیدند. اولی تا ما را دید رو به دوربین گفت: دیرآمدی برادر؛ الان چه وقت آمدن است. دومی هم آمد و گفت: بهت توصیه میکنم جلوتر نروی. دیگری گفت:جرات نداشتید در شب عملیات بیایید، الان آمدید؟ ما جلوتر می رفتیم و حرفهایی این رزمندهها را میشنیدیم که بعضی نیش بود و بعضی نوش. کمکم، داشت تصویری واقعی از جنگ به من منتقل میشد و هولی به جان همه ما افتاده بود. کم کم صدای آتش به ما نزدیک شد ویک هلیکوپتر سنگین عراقی را با آن عظمت دیدیم که آمد بالای سر ما و خیلی راحت شروع کرد به تیراندازی. بچه ها با ضدهوایی می زدند اما اثر نمیکرد. من هم اول شروع کردم به فیلم گرفتن از هلیکوپتر اما بعد دیدم که فایده ندارد و این هلیکوپتر افتادنی نیست و رها کردم. دشت خلوت بود و فضایی هم برای پناه گرفتن نداشت. یک لحظه حس کردم که هلیکوپتر مماس به سمت ماست و بعد خیلی سریع دیدم آتشی از هلیکوپتر رها شد. گمان کردیم ما را میخواهد بزند و در یک لحظه همه فرار کردیم و پراکنده شدیم. راکت بزرگی بین ما فاصله انداخت و زمین را شخم زد بدون اینکه راکت را ببینم میدیدم که زمین در حال شخم خوردن است. راکت نترکید؛ اما صدای نعره شخم زدن آن می آمد. من حیرت زده، فقط نگاه میکردم و این نقطه عطف ورود من به میدان جنگ بود. اینکه جنگ به این زیبایی هم نیست و روی دیگری هم دارد.
🔻به مناسبت برگزاری یادواره شهدای #عملیات_بدر
بوی ماه اسفند که میآید یاد بچههای بدر و خیبر، دل را به سمت طلائیه و جزیره مجنون میکشاند.
#شهدا_شرمنده_ایم
#شهدا