eitaa logo
#ایثار۱۱
79 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
963 ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید حاج حسین همدانی 🔸«.. تلفنش زنگ زد. برای چند لحظه ساکت شد و بعد برق شادی میان چشمانش جهید. گفت: «فردا نمی‌رم، سوریه». هر دو خوشحال شدیم. من به خاطر نرفتن او خوشحال شدم، اما نمی‌دانستم او به خاطر چه موضوعی شاد شد. پرسیدم: «خیر باشه، چی شنیدی؟» گفت: «از این خیرتر نمی‌شه، فردا قرار ملاقات مهمی با حضرت آقا دارم. بعد از دیدن ایشون می‌رم». بساط گردو شکستن را پهن کرد و مشغول شد. با تعجب پرسیدم: «چه کار می‌کنی؟ مگه فردا صبح زود نمی‌خوای بری دیدار آقا؟» با خوشرویی جواب داد: «سارا خانم، صبحونه گردو با پنیر دوست داره، می‌خوام برای این چند روزی که نیستم، براش گردو بشکنم». سارا خوابیده بود وگرنه با دیدن این صحنه، مثل من آشوبی به جانش می‌افتاد که خواب را از چشمانش می‌گرفت. خورشید صبح دوشنبه تا طلوع کند، حسین پلک روی هم نگذاشت. آن شب برای او حکم شب قدر را داشت. توی اتاق شخصی اش رفته بود و هر بار که پنهانی به او سر می‌زدم عبا به دوش روی سجاده اش نشسته بود و مناجات می‌کرد و گاهی گریه. ساعت ۸ بدون هیچ اثری از خستگی و بی خوابی راهی بیت رهبری شد. وقتی برگشت سر از پا نمی‌شناخت. گفت: «حاج خانم نمی‌خوای ساکم رو ببندی؟» گفتم: «به روی چشم حاج آقا، اما شما انگار توشه ات رو برداشتی». لبخندی آمیخته با هیجان زد و گفت: «آره، مزد این دنیایی ام رو امروز از حضرت آقا گرفتم، ایشون فرمودند: آقای همدانی، توی چهار سالی که شما توی سوریه بودین، به اسم دعاتون می‌کردم»؛ و در حالی که جای وصیت نامه اش را نشان می‌داد گفت: «حس می‌کنم که خدا هم ازم راضی شده». ▫️برشی از خاطرات همسر شهید