روضه حضرت ام البنین.m4a
22.05M
🔰بخشی از توصیه آیت الله قاضی(ره) به آیت الله بهجت(ره):
روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است..
#ام_البنین
#روضه_خانگی
╔══💌═╗
🆔@ishiaa
╚══💌═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف:
إنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ اَحَد قَرابَهٌ، وَ مَنْ انْکَرَنی فَلَیْسَ مِنّی، وَ سَبیلُهُ سَبیلُ ابْنِ نُوح.
بین خداوند و هیچ یک از بندگانش، خویشاوندی وجود ندارد ( و برای هرکس به اندازه اعمال و نیّات او پاداش داده می شود) هرکس مرا انکار نماید از ما نیست و سرنوشت او همچون فرزند حضرت نوح (علیه السلام) خواهد بود.
📚بحارالانوار ، ج 50، ص 227
#امام_زمان
╔══💌═╗
🆔@ishiaa
╚══💌═╝
🔰داستان بسیار عجیب
#معرفت
🌀محبت منهای اطاعت
#قسمت_اول
وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیرمؤمنان #علی(ع) بیعت کردند، مردی به نام حبیب بن منتجب از طرف عثمان حاکم یکی از شهرهای اطراف یمن بود. حضرت علی(ع) او را در این سِمت ابقا کرد و نامه ای برای او نوشت. حضرت در بخشی از این نامه به حبیب فرمان میدهد که:
« 10 نفر از میان مردم انتخاب کن که خصوصیات زیر را دارا باشند و به سوی من بفرست:
عاقل – سخنور – مورد اعتماد مردم – اهل فهم – شجاع و نترس – خدا شناس – دین شناس – آگاه به نفع و ضرر مردم – دارای رأی و نظر نیکو – و محکمترین افراد در یاری رسانی.
و علیک و علیهم السلام».
[به راستی اوصاف کمرشکنی که در هر کسی یافت نمی شود و قطعا کسانی که دارای چنین اوصافی هستند افراد ممتازی خواهند بود.]
وقتی نامه رسید، حبیب آن را بوسید و بر چشمان و سر خود قرار داد. آنگاه نامه را برای مردم خواند و از مردم برای امیرالمؤمنین بیعت گرفت و 100 نفر از بین آنها انتخاب کرد،آنگاه از بین صد نفر 70 نفر را انتخاب کرد و در نهایت از بین این هفتاد نفر، 10 نفر از بهترین ها را برگزید و به نزد امام(ع) فرستاد.
آنها هنگامی که به شهر رسیدند، به خدمت امیرالمومنین(ع) شتافته و سلام کردند و خلافت را به حضرت تبریک و تهنیت گفتند، و حضرت نیز ضمن دادن جواب سلام، ایشان را به حضور پذیرفتند.
آنگاه جوان شجاع و سخنوری از میان جمع ( همان جوان عاشق که بعنوان نماینده جمع 10 نفره انتخاب شده بود) جلو رفته و در پیشگاه امام(ع) ایستاد و گفت:
السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْعَادِلُ وَ الْبَدْرُ التَّمَامُ وَ اللَّیْثُ الْهُمَامُ وَ الْبَطَلُ الضِّرْغَامُ وَ الْفَارِسُ الْقَمْقَامُ وَ مَنْ فَضَّلَهُ اللَّهُ عَلَى سَائِرِ الْأَنَامِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِکَ الْکِرَامِ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صِدْقاً وَ حَقّاً.
«سلام بر تو ای پیشوای عادل! و ماه شب چهارده و شیر ژیان و قهرمان دلاور و تک سوار بزرگ میدان جنگ و کسی که خدا او را بر تمام مردم (جز پیغمبر) برتری داد! درود بر شما و آل بزرگوارت باد. شهادت می دهم: به راستی و به حق و حقیقت که تو #امیرمومنان هستی».
[به راستی عجب سخنرانی هیجان انگیزی، سخنانی که کاملاً نشان از فصاحت، شجاعت و آگاهی گوینده دارد].
آنگاه ادامه داد و گفت:
« قطعا تو وصیّ رسول خدا، و خلیفه بعد از او هستی [نه آنهایی که قبل از تو خلافت را غصب کردند] و وارث علم او می باشی. از رحمت خداوند دور است کسی که حق تو و مقام و منزلت تو را #انکار کند. صبح کردی در حالی که امیرخلافت و ستونِ (نگهدارنده) آن هستی. به راستی عدالتِ تو بین مردم شهرت دارد، و بارانِ با فشار و پی در پی فضلِ تو و ابرهای لطف و مهربانی ات مرتب بر مردم فرود می آید. حاکم (یمن) ما را نزد تو فرستاده و ما از آمدن به نزد شما سخت خوشحال و مسروریم، پس مبارک و با برکت باد این طلعت پسندیده، و تهنیّت و گوارایت باد خلافت بر رعیّت».
حضرت علی علیه السلام چشمان خود را بر آن جوان و ده نفری که بر او وارد شده بودند، دوخت و آنها را در نزد خویش فرا خواند. آنها نیز نزدیک امام نشسته و نامه فرماندار یمن را به آن حضرت دادند. حضرت نامه را باز کرد و با خواندن آن مسرور شد. آنگاه به هر یک از آنها هدیه ای داده و دستور داد که از آنها دلجویی کنند و آنها را اکرام و احترام نمایند.
آن جوان با مشاهده رفتار کریمانه و احترام امام(ع) دوباره به ذوق آمده و از جا بلند شد و اشعاری در وصف حضرت سرود:
اَنتَ المُهَیمِنُ وَ المُهَذَّبُ ذُو النَّدَی/وَ اِبنَ الضَّراغِمِ فی الطراز الاَوّل/اللهُ خَصَّکَ یا وَصِیُّ مُحمَّد/وَ حَباکَ فَضلاً فِی الکِتابِ المُنَزَّل/وَ حَباکَ بِالزَّهراءِ بِنتَ مُحَمَّد/حُورِیةٍ بِنتِ النَّبیِّ المُرسَل.
«تو شخصیتی بزرگ، پاکیزه و با سخاوت و فرزند دلاوران پیش گام هستی؛ خداوند تو را به #وصایت محمد صلی الله علیه و آله اختصاص داد و فضیلتی به تو بخشید که در کتاب قرآن نازل شده است؛ و تو را به همسری #زهرا دختر محمد (ص) و حوریة انسیه دختر پیامبرِ (فرستاده خدا) افتخار داد»
و ادامه داد :
«ای امیر مؤمنان! ما را هر کجا دوست داری اعزام کن تا از ما آنچه دوست داری (و می خواهی) ببینی. به خدا قسم در ما نیست، مگر خصوصیّتِ هر قهرمان شجاع و نترس، هوشیار و زیرک، دلیر و سخت کوش، و جسور در جنگیدن. این را از پدران و اجداد خویش به ارث برده ایم و به همین صورت برای فرزندان صالحمان به ارث می گذاریم».
راوی می گوید: امیرمومنان(ع) سخنان جوان را از بین جمعیت وارد شده تحسین نموده و فرمود:...
ادامه داستان را بخوانید..👇
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔰داستان بسیار عجیب
🌀محبت منهای اطاعت!
#قسمت_دوم
راوی می گوید:
امیرمؤمنان (علیه السلام) سخنان جوان را از بین جمعیت وارد شده تحسین نموده و فرمود:
-اسمت چیست ای جوان؟
-اسم من عبد الرحمن است.
-پسر چه کسی هستی؟
-پسر ملجم مرادی.
-آیا تو مرادی هستی؟
-بله، ای امیر مؤمنان!
آنگاه حضرت فرمودند : « اِنّا لله وَ اِنّا اِلیهِ راجِعُونَ، وَ لا حُولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
راوی می گوید: بعد از این گفتگو، حضرت(ع) مدام به چهره ابن ملجم نگاه می کرد و با دستش بر پشت دست دیگرش می زد، و آیه استرجاع (اِنّا لله وَ اِنّا اِلیهِ راجِعُونَ) را تکرار می نمود.
[آری؛ حس عجیبی است. آیت الله بهجت در مورد ابن ملجم می فرمودند: یک انسان می تواند یک عمر، مثل پروانه دور امامش باشد ولی در نهایت امامش را به قتل برساند! [پس باید تلاش کنیم که محبت مان به امام (ع) را به اطاعت از امام(ع) تبدیل کنیم]
در ادامه دارد که وقتی امیرالمومنین(ع) از کشته شدنش توسط او خبر میدهد، ابن ملجم از شدت ناراحتی به حضرت عرض میکند: یا امیرالمومنین لطفا اگر اینطور است مرا به جایی بفرستید که به شما دسترسی نداشته باشم..
یک روایت بخوانید تا برسیم به ادامه داستان:👇
امام باقر(ع) به جابر بن عبدالله انصاری میفرماید: ای جابر؛ از طرف من به شیعیانِ ما سلام برسان و به آنها بگو که بین ما و خدای عزّوجل هیچ قرابت و خویشاوندی(:پارتی بازی) وجود ندارد و تنها با #اطاعت و بندگی است که به درگاه الهی تقرّب جسته می شود . ای جابر! هر کس اطاعت خدا و محبت ما را (با هم) داشته باشد دوست ما است، و محبت ما برای کسانی که از خدا اطاعت نمیکنند، سودی ندارد. (میزان الحکمه ص238) ]
✔️ادامه داستان:
بعد از مدّتی همراهان ابن ملجم به یمن برگشتند و او نیز می خواست برگردد؛ ولی دست تقدیر به گونه ای دیگر ورق خورد؛ زیرا ابن ملجم بیمار شد؛ به گونه ای که از رفتن با همراهان و برگشتن به یمن باز ماند؛ ولی مولایش علی(ع) او را تنها نگذاشت؛ بلکه از او پرستاری کرد تا خوب شد و بعد از سلامتی نیز او را رها نکرد؛ بلکه نهایت احسان را درباره او روا داشت.
ابن ملجم تا زمانی که امیر مؤمنان برای جنگ نهروان حرکت کرد، در کوفه ماند و همراه حضرت در جنگ شرکت کرد و در محضر آن حضرت جنگ سخت و نمایانی انجام داد. وقتی امام علی علیه السلام به کوفه برگشت، در حالی که خدا با دستان او فتح و پیروزی را رقم زده بود، ابن ملجم گفت: ای امیر مؤمنان! آیا اجازه می دهی که من زودتر از شما وارد شهر شده و مردم را از پیروزی که خداوند برای تو فراهم کرده است خبردار کرده و بشارت دهم؟
حضرت فرمود: با چه انگیزه ای این کار را انجام می دهی و از این کار چه امیدی داری؟ عرض کرد: بخاطر ثوابی از طرف خداوند و تشکری از طرف مردم. و اینکه دل دوستان را شاد کرده و دشمنان را ناراحت نمایم. حضرت نیز فرمودند: خودت می دانی. (کنایه از عدم رضایت)
ابن ملجم تصمیم گرفت به کوفه برود. حضرت امیر علیه السلام نیز دستور داد که به او خلعت قیمتی و دو عدد عمّامه، و دو شمشیر و دو عدد نیزه بدهند. ابن ملجم هم حرکت کرد (و به سرعت) وارد کوفه شد و خیابانها را می شکافت و مردم را از فتح و پیروزی امیر مؤمنان خبر دار می کرد، و مقداری عُجب و غرور او را گرفته بود تا به محلّه بنی تمیم و به بلندترین خانه رسید که مربوط به قُطّام دختر سخینه بود. قطّام دارای جمال و کمال و هیبت بود.
قطام وقتی صدای ابن ملجم را از کوچه های بنی تمیم شنید، شخصی را دنبال او فرستاد که از او تقاضا کند تا ساعتی از اسب فرود آمده و به پرسشهایی که درباره بستگانش دارد، پاسخ دهد. ابن ملجم درخواست فرستاده قطّام را پذیرفت و به طرف منزل قطام حرکت کرد.
هنگام پیاده شدن از اسب، قطام به استقبال او آمد، و نقاب از چهره برداشت و زیبایی های خود را برای او آشکار نمود...
ادامه داستان را بخوانید..👇
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔰داستان بسیار عجیب
🌀محبت منهای اطاعت!
#قسمت_سوم
قطام به استقبال او آمد، و نقاب از چهره برداشت و زیبایی های خود را برای او آشکار نمود. وقتی ابن ملجم او را دید، شیفته او گردید، پس از اسب فرود آمده و وارد خانه او شد. قطام نیز به خوبی از او پذیرایی کرد و برایش غذایی تهیه کرد، ابن ملجم نیز مرتب به او نگاه می کرد و او نیز با تبسّم جواب او را می داد.
👌[دقت میکنی شیطان چطوری داره ابن ملجم رو تور میکنه؟؟ اول به کمک ایجاد احساس خودبزرگ بینی و غرور، و الان هم با نگاه به نامحرم! پیامبراکرم(ص) می فرمایند: نگاه به نامحرم، تیری از تیرهای زهرآلود #شیطان است.]
ابن ملجم در پایان گفت: ای کریمه ! امروز رفتاری با من کردی که باید یک عمر مدح و ستایشت نموده، از تو تشکر نمایم. اگر حاجتی داری، بگو تا برآورده سازم؟
قطام اول از کشته شدگان جنگ نهروان پرسید، ابن ملجم نیز اخبار را گفت، از جمله: از کشته شدن پدر، برادر و عموی او به دست امام علی علیه السلام خبر داد. اینجا بود که ناله قطام بلند شد و شروع کرد به سر و صورت خود زدن و گریه کردن.. و می گفت: فراق آنها بر من سخت است و چه کسی بعد از آنها مرا یاری کند و انتقام مرا بگیرد؟
ابن ملجم گفت: آرام باش، تو به مقصودت می رسی. وقتی قطام این جمله را شنید، ساکت شد و به سخن او طمع کرد و بیشتر خود را به او عرضه نمود و جمال و محاسن خود را آشکار کرد و وقتی تمام قلب او را تصاحب کرد، ابن ملجم به او گفت: پدرت رفیق من بود، من تو را از او خواستگاری نموده بودم و او نیز بر من منّت گذاشت ولی مرگ او را مهلت نداد.
قطام گفت: بزرگان واشراف زیادی از قوم و قبیله ام برای خواستگاری من آمده اند؛ ولی من فقط با کسی که انتقامم را بگیرد موافقت می کنم، و شنیده ام تو مرد شجاعی هستی و دوست دارم تو شوهر من و من همسر تو باشم.. حرفهایش ادامه داشت تا آنجا که خواست شرایط و مهریه اش را تعیین کند. شرطش را گفت: #قتل علی(ع)..
تا ابن ملجم این جمله را شنید، کلمه استرجاع(انّا لله و انّا الیه راجعون) را به زبان جاری کرد. و عقلش برگشت و فریاد زد: این چه شرطی است که گذاشتی؟ و امر بَد و محالی را هوای نفست به تو فرمان داده است.
آنگاه سرش را به زیر انداخت، در حالی که عرق از سر و صورتش سرازیر بود و در کارش اندیشه می کرد، آنگاه سر برداشت و گفت: وای بر تو! چه کسی توان دارد علی(ع) را بکُشد، در حالی که او «یاری شده از طرف (خدای) آسمان است، و زمین از هیبتش می لرزد و ملائکه در خدمت گزاری او از یکدیگر سرعت می گیرند. وای بر تو! چه کسی بر قتل علی بن ابی طالب قادر است؟ در حالی که از طرف آسمان تأییده شده است و ملائکه صبح و شام او را احاطه می کنند و به راستی در زمان رسول خدا (ص) وقتی می جنگید، جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ و عزرائیل از جلوی روی، او را همراهی می کردند. کسی که اینگونه است، احدی توان کشتن او را ندارد و هیچ مخلوقی راهی برای فریب و غلبه بر او نخواهد داشت.»
با این حال علی (ع) مرا عزیز و گرامی داشته، و به من محبت نموده است و (مقامم را) بالا برده و مرا بر دیگران مقدم داشته است. این کار (قتل) جزای او از طرف من نیست. اگر غیر علی بود، من به بدترین نوع کشتن او را می کشتم، هر چند (زیرک ترین) و قوی ترین اهل زمانش بود؛ اما امیر مؤمنان را (به دلایلی که گفتم) راهی بر او ندارم.
قطام مدّتی صبر کرد تا خشم ابن ملجم فرو نشست، از در ملاطفه و ملاعبه وارد شد، و به او گفت: چه چیز تو را از قتل علی (ع) و رسیدن به این مال و جمال باز می دارد؟ و تو عفیف تر و زاهدتر از کسانی که با او جنگیدند و توسط او کشته شدند، در حالی که روزه داران و شب زنده داران بودند، نیستی. وقتی آنها دیدند علی به نا حقّ و از روی دشمنی مسلمانان را می کشد، از او فاصله گرفتند و با او جنگیدند.
ابن ملجم به قطام گفت: از من دست بردار! به راستی دینم را فاسد کردی و در قلبم شک وارد نمودی و من نمی دانم (و متحیّرم) که چه جوابی بدهم، در حالی که تو بر من چیره شده ای و قصد تغییر رأی و نظر مرا داری.
[👌حربه دیگر شیطان، القای شبهه و تردید در قلب ابن ملجم بود که کارش را ساخت.]
سپس اشعاری را خواند و از قطام مهلت خواست که مقداری فکر کند، وقتی خواست خارج شود، قطام او را بدرقه کرد و در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و از او خواست که سریع نتیجه را اعلام کند. ابن ملجم از نزد قطام خارج شد، در حالی که دل او جا مانده و خواب از او گرفته شده بود، و شب را تا صبح بیدار مانده، بر حال خود فکر می کرد؛ اما سرانجام نفس سرکش بر او غالب شد و تسلیم خواسته نفس و علاقه به قطام گردید و از عاشق امام به قاتل امام مبدل شده و لقب اشقی الاشقیاء گرفت.
⛔️ما عاشقان علی(ع) باید همیشه مراقب باشیم،شیطان در کمین است..
خدایا ما را سربازمخلص امام زمان (عج) قرار بده🤲
📚بحار الأنوار ج 12ص2
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰آیت الله ناصری(ره):
یک وقتی خدمت آیت الله بهجت (قدس سره) بودیم. صحبت در همین زمینه ها شد.
➖فرمود:
🔹«همان اندازه که تصمیم گرفتي کار خوب انجام بدهی، خداوند، یک حسنه براي آن نوشت. اگر آن کار را انجام دادی، ده برابر برای تو می نویسد و اگر انجام ندادی، آن یک دانه را هم قلم نمی زند».
🔹اگر تصمیم بگیري نماز شب قشنگی بخواني، او فوراً برای تو می نویسد؛ ولو خيلي بدون آداب هم خواندی، او دیگر قلم نمی زند. اگر حال نداری نماز شب بخوانی، وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان. حال آن را هم نداشتی، باز هم سر خود را بگذار روی مهر و بگو: «خدایا! من آمدم؛ کمکم کن.» خداوند، تو را محروم نمی کند.
🔹کسی که خدای به این مهربانی را دارد، سزاوار است که کوتاه بیاید؟ منظور اينكه ما می توانیم پرونده های #چندین_ساله خودمان را با نیم ساعت یا یک ربع ساعت، يا ده دقیقه كه صادقانه به در خانه خدا برویم، همه آنها را اصلاح بکنیم.
#معرفت
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌹🌹🌹
#بازار_سیاه
عائله امام صادق و هزینه زندگی آن حضرت زیاد شده بود. امام به فکر افتاد که از طریق کسب و تجارت عایداتی به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد. هزار دینار سرمایه فراهم کرد و به غلام خویش – که «مصادف» نام داشت – فرمود : «این هزار دینار را بگیر و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش».
مصادف رفت و با آن پول از نوع کالایی که معمولاً به مصر حمل می شد خرید و با کاروانی از تجّار که همه از همان نوع کالا حمل کرده بودند به طرف مصر حرکت کرد.
همین که نزدیک مصر رسیدند، قافله دیگری از تجّار که از مصر خارج شده بود به آنها برخورد. اوضاع و احوال را از یکدیگر پرسیدند. ضمن گفتگوها معلوم شد که اخیراً کالایی که «مصادف» و رفقایش حمل می کنند بازار خوبی پیدا کرده و کمیاب شده است. صاحبان کالا از بخت نیک خود بسیار خوشحال شدند، و اتفاقاً آن کالا از چیزهایی بود که مورد احتیاج #عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قیمت که هست آن را خریداری کنند.
صاحبان کالا بعد از شنیدن این خبرِ مسرّت بخش با یکدیگر هم عهد شدند که به سودی کمتر از صد در صد نفروشند.
رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همانطور بود که اطلاع یافته بودند. طبق عهدی که با هم بسته بودند بازار سیاه به وجود آوردند و به کمتر از #دو_برابر قیمتی که برای خود آنها تمام شده بود نفروختند.
مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه برگشت. خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق رفت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار داشت جلو امام گذاشت.
امام پرسید : «اینها چیست؟» گفت : «یکی از دو کیسه سرمایه ای است که شما به من دادید، و دیگری – که مساوی اصل سرمایه است – سود خالصی است که به دست آمده.»
امام : «سود زیادی است، بگو ببینم چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟»
قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التّجاره ی ما کمیاب شده. هم قَسم شدیم که به کمتر از صد در صد سود خالص نفروشیم، و همین کار را کردیم.
امام : سبحان الله! شما همچو کاری کردید؟! قسم خوردید که در میان مردمی #مسلمان بازار سیاه درست کنید؟! قسم خوردید که به کمتر از سود خالصِ مساوی اصل سرمایه نفروشید؟! نه، همچو تجارت و سودی را من #هرگز نمی خواهم.
سپس امام یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود : «این سرمایه من» و به آن یکی دیگر دست نزد و فرمود : «من به آن کاری ندارم».
آنگاه فرمود : « ای مصادف! شمشیر زدن از کسب #حلال آسانتر است».
📚داستان راستان جلد 1، ص139
#معرفت
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مرکز اصلی مهمترین هجمه دشمن در ۴۵ سال اخیر کجاست؟
╔══💌═╗
🆔@ishiaa
╚══💌═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آیتالله حائری شیرازی🔹
🔸سرمایه گذاری🔸
بعضیها زمینی را که سالها پیش متری یک ریال خریدهاند، پس از چندین سال متری #دهمیلیون_تومان میفروشند. اگر شما نیز در این دنیا بهاندازۀ یک ریال در راه خدا خرج کنید، در آخرت از شما بهاندازۀ دهمیلیون تومان خواهند خرید؛ اما اگر در این دنیا، دهمیلیون تومان برای دنیا و نه برای خدا خرج کنید، در آخرت بهاندازۀ یک ریال هم از شما نخواهند خرید!
برخی از کسانی که میدانند زمین روزی گران میشود، فرش زیر پایشان را نیز میفروشند و زمین میخرند! بلکه خانههایشان را نیز میفروشند و در خانهای اجارهای مینشینند تا زمینی بخرند! اینها برای دنیایشان اینچنین میکنند؛ شما برای #آخرت خود چه میکنید؟!
بعضیها هرچه دارند، میفروشند تا آخرت را با آن بخرند؛ شهیدان اینگونهاند. گاهی کسی میگوید که با چشمم آنجا را میخرم؛ این چشم را در راه خدا میدهم و آنجا چشمِ باقی میگیرم. شیطان به انسان میگوید: «نه، نکن! حیف تو و جوانی تو نیست؟!»
در جوانی، اینگونه وسوسه میکند.
وقتی هم که انسان #پیر شد، شیطان میگوید: «حالا دیگر به چه درد میخورد که بهسوی خدا بروی؟! آن موقع که نیرو داشتی، خرجش نکردی! اکنون چه داری که بخواهی خرج کنی؟!» این پیر میگوید: «باشد؛ من میخواهم این تهماندهاش را بدهم؛ آن مقدارش را هم اشتباه کردم که صرف دنیا کردم. میخواهم این اندک چیزی را که مانده بدهم». خدا نیز از او میپذیرد.
#معرفت
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔹 سوال:
از کجا بدانیم که بَلا (مانند بیماری) خیر و نعمت است تا از آن جلوگیری نکنیم یا نقمت و شرّ و عذاب است تا از آن جلوگیری کنیم؟
✅ جواب :
با مراجعه کردن به #قلب تا حدودی می شود فهمید. به این صورت که اگر قلب آرام و در حالت تقرّب و تقوا بود می توان فهمید که نعمت است و اگر دل، سخت و ناراحت بود، شرّ و نقمت است.
در روایتی آمده است که گاهی خداوند بنده را یک ماه به بیماری مبتلا می کند تا در روز سی و یکم یک #یا_الله از روی «اخلاص» از او صادر شود.
همچنین در حدیثی وارد شده است که می فرماید اگر میخواهی بدانی که خداوند متعال با تو چگونه معامله میکند، ببین تو با او در چه حالی هستی.
📚در محضر علامه طباطبایی ص357
#معرفت
╔══💌═╗
🆔@ishiaa
╚══💌═╝
🔰مناظره امام باقر علیه السلام با «حَروری»
✔️بسیار جذاب و خواندنی
#قسمت_اول
مخالفین امیرالمؤمنین علی علیه السلام چندین گروهند که یکی از آنها خوارج نام دارند. خوارج، خود به دستههای مختلفی تقسیم شدهاند که عدّه ای از آنها به «حروریه» معروفند : یعنی کسانی که در منطقه حروراء در نزدیکی کوفه جمع شدند و تشکیل گروه دادند. امام باقر علیه السلام با یکی از افراد این گروه در حضور تعدادی از فقهای آنها مناظره ای داشته است که قسمتهایی از آن در زیر آمده است:
حروری به امام باقر علیه السلام عرض کرد:« ابوبکر به دلیل #چهار خصوصیت، سزاوار امامت و خلافت است.»
امام فرمود:« چه خصوصیاتی؟»
حروری گفت:
«اول این که او اولین صدّیق است و وقتی میگویند «ابوبکر»، ما نمیدانیم مقصود، کدام ابوبکر است تا وقتی که گفته شود ابوبکر صدیق».
«دوم این که او در غار «ثور» همنشین و همدم رسول خدا بوده است».(شبی که پیامبر از مکه به طرف مدینه هجرت فرمود، ابوبکر را همراه خود برد. آنها در راه به غاری پناه بردند تا از شرّ کفّار در امان باشند).
«سوم این که در روزی که بیماری رسول خدا شدّت یافته بود(اواخر حیات مبارکش)، ابوبکر در مسجد به جای ایشان به نماز ایستاد».
«چهارم این که او در کنار رسول خدا دفن شده و آرمیده است».
حضرت باقر علیه السلام فرمود: «وای بر تو! این خصوصیات که به گمان تو برای ابوبکر فضیلت به شمار می آید، همه نقص و عیب است. اولاً این که گفتی ابوبکر صدّیق است، بگو چه کسی این اسم را بر او نهاده است؟»
حروری گفت:« خدا و رسولش.»
امام فرمود:« از فقها بپرس آیا ابوبکر اوّلین مؤمن به رسول خدا بوده است؟»
فقها همه گفتند:« نه، به خدا قسم. علی بن ابیطالب اوّلین ایمانآورنده به رسول خداست.»
امام باقر علیه السلام فرمود:« ای حروری! اگر ابوبکر به علّت تصدیق رسول خدا، صدیق نامگذاری شده، بنا به اعتراف جماعت مسلمین، قبل از او، امیرالمؤمنین سزاوار این نام بوده است.»
حروری سکوت کرد.
حروری گفت:« اگر این طور است که می گویید، علی بن ابیطالب هیچگاه و در هیچزمانی شرک نورزید، پس اسم صدّیق برای او سزاوارتر است.»
جماعت فقها گفتند:«بله، همینطور است. او هرگز مشرک نبوده و اسم صدّیق زیبنده اوست.»
سپس امام باقر علیه السلام فرمود: «اما اینکه گفتی ابوبکر همنشین رسول خدا در غار بوده است، این هم برای ابوبکر فضلیت نیست؛ به چند علت: اول آنکه در قرآن، مدحی برای ابوبکر بیان نشده، جز روایت همراهی اش با رسول خدا. که این همراهی و همصحبتی حتی می تواند با انسانی باشد که کافر است؛ چنانچه خداوند در قرآن (در نقل ماجرای گفتگوی شخص با ایمان با شخص کافر از لفظ مصاحبت و همراهی استفاده میکند) و می فرماید:«قال له صاحِبُه و هو یُحاوِرُه اکفَرتَ بالذی خلَقَک: شخصی که همراه او بود و با او صحبت می کرد، گفت آیا به خدایی که تو را آفریده کافر شده ای؟ (سوره کهف، آیه 37)». پس « همراه و مصاحبِ رسول خدا بودن» نیز به تنهایی فضیلت ندارد؛ زیرا ابوبکر نه ظلمی را دفع کرد، نه با دشمن پیامبر جنگید.
دوم آنکه خداوند در این باره میفرماید:« لا تَحزَن انّ الله مَعَنا : (رسول خدا به ابوبکر فرمود:) محزون مباش! خدا با ماست -سوره توبه، آیه 40». این آیه هم دلالت دارد بر عدم اطمینان، و اضطراب درونی و ترس ابوبکر. زیرا بر آنچه خداوند راجع به حفاظت و امنیت از رسول خدا وعده داده بود، اطمینان نداشت و با اینکه جان پیغمبر در خطر بود، ابوبکر حاضر به مساوات با او نشد. به همین دلیل پیامبر فرمود:«اینقدر محزون مباش!»
اکنون من سؤال میکنم : آیا حُزن ابوبکر مورد رضای خداوند بود یا خشم خداوند؟؟
ادامه مناظره👇👇
#معرفت
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔰مناظره امام باقر علیه السلام با «حَروری»
✔️بسیار جذاب و خواندنی
#قسمت_دوم
اکنون من سؤال میکنم : آیا حُزن ابوبکر مورد رضای خداوند بود یا خشم خداوند؟؟
اگر بگویی رضای خداوند، پاسخت این است که: چنین نیست؛ زیرا رسول خدا هرگز از آنچه که مورد رضای خداست نهی نمیفرماید؛ و اگر بگویی که مورد خشم خداوند بود، پس این برای او چه فضیلتی است؟ سوّم آنکه همین کلام رسول خدا که فرمود:« محزون نباش، خدا با ماست.» به این معناست که ایشان دریافته بود که ابوبکر به همراهی خداوند و کمک او اعتقاد حقیقی ندارد، و این هم برای ابوبکر فضیلت نیست.
و اگر این را هم قبول نکنی، باید بدانی که «خدا با ماست» یک قاعده همیشگی است. خداوند همیشه با همه مخلوقاتش همراه است؛ چرا که در سوره مجادله آیه 7 میفرماید:« ما یَکون مِن نجوی ثلاثةٍ الاّ هو رابعُهم و لاخمسةٍ الاّ هو سادسُهم و لا اَدنی مِن ذلک و لا اکثر الّا هو مَعَهم اَین ما کانُوا : هیچگاه سه نفر با هم سخن پنهانی نمیگویند، مگر اینکه خداوند چهارمی آنهاست، و نه پنج نفری که خداوند ششمین آنهاست و نه کمتر و نه بیشتر، مگر اینکه خداوند با آنهاست، هر جا که باشند.» پس خداوند همیشه با ماست و این فضیلتی برای ابوبکر نیست.
چهارم آنکه این قسمت از آیه که میفرماید:« فأنزل اللهُ سَکینتَه علیه و اَیّدَه بِجُنودٍ لم ترَوها : خداوند اطمینان خود را بر او نازل کرد و به لشکریان نادیدنی تأییدش فرمود (سوره توبه آیه40) »، این قسمت از آیه درباره چه کسی نازل شده است؟
حروری گفت: « درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم.»
امام فرمود:« آیا ابوبکر هم در این نزول آرامش و اطمینان با پیغمبر اکرم شریک بود؟»
حروری گفت:«بله.»
امام فرمود:« دروغ گفتی؛ زیرا اگر چنین بود خداوند میفرمود «علیهما»: یعنی آن سکینه و آرامشِ خاطر بر هر دوی آنها نازل شد (در حالیکه که خداوند فرمود: «علیه» یعنی فقط پیامبر) و اگر ابوبکر در این آرامش قلبی شرکت داشت، خداوند او را هم شریک میکرد؛ کما اینکه وقتی در جنگ حُنین خداوند اطمینان و آرامش خود را فرستاد، فرمود: «ثمّ أنزل اللهُ سَکینتَه عَلَی رسولِه و عَلَی المؤمنین : پس خداوند آرامش خود را بر رسولش و به مؤمنین نازل فرمود(سوره توبه،آیه 25 و 26)». و این دسته از مؤمنین که مشمول این آیه شدند، کسانی بودند که فرار نکردند و آنان تنها 9 نفر بودند: علی (ع)، ابودجانه ، اَیمَن و شش نفر دیگر از بنی هاشم. پس، از این آیه هم معلوم میشود ابوبکر جزو گروهی که خدا آرامش خود را بر آنان نازل کرده نبوده ، بلکه جزء فراریان بوده است.»
حروری که جوابهای دندانشکن امام باقر علیه السلام، او را شکست داده بود، گفت: « ای جماعت! برخیزید که این سخن، محمد بن علی را از ایمان خارج کرد. این سخن کفر است!»
امام باقر علیه السلام فرمود: « اینها گفته های من نیست، بلکه کلام خداست».
جماعتِ همراه حروری گفتند: ...
ادامه مناظره👇👇
#معرفت
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝