آمدنیوزهای امروز
#بی_بی_سی فارسی و سعودی #اینترنشنال دقیقا همان کارایی #آمدنیوز دیروز را دارند و جای خالی او را پر می کنند
#اقدام مکرر علیه #امنیت ملی کشور به بهانه های مختلف
فرهنگ سازی در جای خود...
آیا دنبال کردن شبکه هایی که علیه امنیت ملی مدام کار می کنند، نمی تواند #جرم انگاری شود؟
هیچ صفحه خبری، حتی همین شبکه ها به زبان های دیگر، جرات چنین اقداماتی را ندارند
انقدر به این شبکه ها میدان داده ایم که برخی خبرگزاری های داخلی هم از آنها الگو میگیرند
خب، معلوم است که وقتی هیچ قانون بازدارنده ای نیست، هر کسی وارد کارزار می شود
این چندین تجربه مشابه است؟
فعلا همه چیز در اختیار #دشمن است
باز هم بگویند #فضای_مجازی را #آزاد بگذارید!
http://eitaa.com/islamic_psychology
فرهنگ عکس گرفتن با کسانی که در سختی ها کنارمان هستند را تمرین کنیم و نشر دهیم
بیاییم با عکس گرفتن با کسانی که شب و روزشان برای تامین #امنیت ما سپری میشود، هم خستگی و دلگیری این روزها را از آنها دور کنیم و هم #ضدفرهنگ عکس گرفتن با #سلبریتی_خائن را کنار بگذاریم...
https://eitaa.com/joinchat/4203216913C592b78c231
یک تجربه متفاوت از بیان قصه 《شنگول و منگول و حبه انگور》!
امشب وقتی داشتم برای دختر شش ساله ام، قصه شنیدنی شنگول و منگول و حبه انگور را می گفتم، احساس کردم دخترم نگران شد که این گرگ بدجنس، بالاخره موفق شد بچه ها را گول بزند! ناخودآگاه ممکن است در ذهنش این تصور ایجاد شود که 《پس، راهی وجود نداشت تا گرگ به خانه نیاید!》
قصه را متوقف کردم و از دخترم پرسیدم: 《به نظرت بچه ها چه کار می توانستند بکنند که گرگ بدجنس نتونه بیاد خونشون؟!》
به پنجره خانه اشاره ای کرد و گفت: خب اگه یه پنجره داشتند می تونستن از اونجا نگاه کنند ببینن مامانشونه یا آقا گرگه!
برای این پاسخ تشویقش کردم و پرسیدم: خب، حالا اگه پنجره نداشتند چه کار دیگه ای میتونستن انجام بدن؟!
گفت: از دودکش خونه میتونستن ببینن گرگه پایین هست یا مامان!
گفتم: عجب، تا حالا بهش فکر نکرده بودم!
بعد ادامه دادم: چه فکرهای جالبی کردی. اگر تو پیششون بودی احتمالا گرگه نمیتونست بیاد تو خونه
و بعد گفتم: به نظرت اگر تلفن دم دستشون بود هم میتونستن کاری بکنند؟
گفت: خب آره. به مامان زنگ میزدن میگفتن مامان کجایی؟! اگه مامان میگفت من تو چراگاهم میفهمیدن که پس پشت در آقا گرگه است!
باز تشویقش کردم...
پرسیدم: خب حالا اگه تلفن مامان جواب نمیداد چی؟! به نظرت میتونستن از همسایه ها هم کمک بگیرن؟!
گفت: بله که میتونستن! زنگ میزدن به همسایه یا اونا رو صدا میکردن میپرسیدن شما که از اون طرف میبینید بهمون بگید کی پشت دره!
پس از تشویق کلامی مجدد، پرسیدم اگر همسایه ها نبودن چی؟!
به نظرت کسی هست که ما بهش زنگ بزنیم تو این موقعیت و کمک بخواهیم؟!
ذهنش رفت سمت پلیس
گفت: بله خب. به آقا پلیسه زنگ میزنیم میگیم مامانمون رفته برامون غذا بیاره. الانم نمیدونیم کی پشت در خونه است. میشه کمکمون کنید؟!
چند نکته:
۱. یک قصه تکراری را می توان با روشهای ابتکاری تغییر داد و پیام های متفاوتی از آن دریافت کرد
۲. قصه های ما نباید منتهی به ایجاد تصور درماندگی در بچه هایمان شود
۳. آموزش بسیاری از موارد مهم در قالب قصه و هنگامی که هیجان و فکر بچه ها درگیر است بسیار بهتر انجام می پذیرد
و ۴. وای به روزی که چهره پلیس مان را مخدوش کنند! بازی کردن با چهره کسانی که احساس #امنیت مان با نام آنها پیوند دارد، هرگز جُرم کوچکی به حساب نمی آید! برای سلامتی شان دعا کنیم و برای تخریب کنندگان #اعتماد عمومی به ایشان فکری اساسی برداریم.
دکتر محسن عزیزی ابرقوئی، روانشناس
https://eitaa.com/joinchat/4203216913C592b78c231