🌹💧🌷
💧 #نامه #امام_علی (ع)💧
به کسی که #اختلاس
کرده بود:
✍...چون #فرصت به دست آوردى به مردم #خيانت كردى و هر چه از اموالى كه براى #بيوهزنان و #يتيمان نهاده بودند ربودى، مثل گرگی تيزچنگ که بره مجروح را مىربايد.
اموال #مسلمانان را با دلى آسوده ربودی، بدون آنكه خود را در اين اختلاس گناهكار پندارى.
واى بر تو!
چنان مىپنداشتی كه ميراث پدر و مادرت را مىبرى.
سبحان الله؛
آيا به #قيامت ايمان نداری؟
آيا از #روز_حساب بيمناک نیستی؟
چگونه آشاميدن و خوردن بر تو گواراست در حالی که آنچه مىخورى و مىنوشی از حرام است.
از خداوند بترس و اموال اين قوم را بازگردان كه اگر چنين نكنى و خداوند مرا بر تو پيروزى دهد، با اين شمشير، كه هر كس را ضربتى زدهام به دوزخش فرستادهام، تو را نيز خواهم زد.
به خدا سوگند، اگر از حسن و حسين نیز چنين عملى سر مىزد، نه با ايشان مدارا و مصالحه مىنمودم و نه هيچيك از خواستههایشان را برآورده میکردم، تا آنگاه كه حق را از ايشان بستانم.
به خدا سوگند كه آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان بردهاى، اگر به حلال به دست من مىرسيد، دلم نمىخواست براى بازماندگانم به ميراث نهم!!
📚نامه ۴۱ #نهج_البلاغه
🌷💧🌹 #حدیث
#مثنوی #نامه ی #عمر به #امام_علی علیه السلام و جواب آن حضرت- تقدیم به بانو #حضرت_معصومه سلام الله علیها به مناسبت روز #ولادت ایشان. #حسین_صفره #شعر
.
♻️ آخرین #نامه که از #کربلا به #مدینه فرستاده شد چنین بود:
🔺از #حسین_بن_علی به محمد (حنفیه) پسر علی و هر کس از قبیله بنی هاشم که نزد اوست.
بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
امّا بَعد: فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلام؛
به نام خدای بخشنده مهربان،
امّا بعد، پس گویی هرگز دنیایی نبوده و گویا هماره آخرت است والسلام.
#حدیث
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
#نامه به #معلم_ریاضی ام که در دوره #راهنمایی اخلاق و حساب را با هم به ما یاد داد. #حسین_صفره تاریخ نامه. 10/30/ 1381 است.
#متن کامل #نامه شهید #قاسم_سلیمانی به فرزندش
یکی از نامههای سپهبدشهید سرادر قاسم سلیمانی به فرزندش اخیرا منتشر شده که در آن فرازهای زیبایی از تفکر آن شهید والامقام دیده میشود. 👈متن نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندش به این شرح است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضیام. در این سفر برای تو مینویسم تا در دلتنگیهای بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
هر بار که سفر را آغاز میکنم احساس میکنم دیگر نمیبینمتان. بارها در طول مسیر چهرههای پر از محبتتان را یکی یکی جلوی چشمانم مجسم کردهام و بارها قطراتاشکی به یادتان ریختهام. دلتنگتان شدهام، به خدا سپردمتان. اگرچه کمتر فرصت ابراز محبت یافتهام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم.
اما عزیزم هرگز دیدهای کسی جلوی آینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوستتان دارم، کمتر اتفاق میافتد اما چشمانش برایش باارزشترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید.
دخترم هر چه در این عالم فکر میکنم و کردهام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمیتوانم و این به دلیل علاقه من به نظامیگری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم، من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است؛ یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت میکند کسی دیگر زراعت میکند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است.
من دیدم چه راهی را میبایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است، انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است و اساساً مقصد من چیست؟ دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی میمانند و میروند. بعضیها چند سال برخیها ده سال اما کمتر کسی به یک صد سال میرسد. اما همه میروند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براقشده و چند خانه و چند ماشین.
اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همه وجودم را درد فرا میگیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شعلههای آتش میبینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو میریزد. اما دیدم چگونه میتوانم حلال این خوف و نگرانیهایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هستید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست.
وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مردن خود جلوگیری کنند و یا ثروت و قدرتشان مانع مرضهای صعبالعلاجشان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کردهام و راه او را.
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنم؛ هرگز نمیخواستم نظامی شوم، هرگز از مدرج شدن خوشم نمیآمد. من کلمه زیبای قاسم را که از دهان پاک آن #بسیجی #پاسدار #شهید برمیخاست بر [هر] منصبی ترجیح میدهم. دوست داشتم و دارم #قاسم بدون پسوند یا پیشوند باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گندهگویی است و بار خورجین را سنگین میکند.
عزیزم از #خدا خواستم همه شریانهای وجودم را و همه مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از #عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی میبینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام #مظلومان عالم #دفاع کنم.
نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست،