•| #تلنگرمهدوی |•
#حاجآقازعفریزاده
✍ شما خیال نڪنید #اولیاءالله ،
آنهایی ڪه به درجات و مقام رسیدند،
چڪار ڪردند، دائم در حالِ #نماز و
#ذڪر بودند؛ نه اینطور نبوده!✨
اما دائم در حالِ #بندگی و #عبادت بودند.
عبادت هم فقط به سجاده پھن ڪردن
و #نمازخواندن نیست.
👌 #عبادتیعنیپیرویازفرمایشاتالھی،
پیروی از #امامزمان(ارواحنافداه)
یعنی انسان،نظرِ #امامزمان را
در زندگیاش به ڪار ببندد.
خودش را در زندگی،
با امام زمانش همراه ڪند.
↳| @Islamlifestyles_fars 🌙
#حالِ_خوب 154
🤲🏻 خدایا حالِ ما را خوب کن.
🤲🏻✨بد حالی ما را با اون حالِ خوبی که از جانب خودت هست، به ما بده.✨
👌🏻 از خدا بخواید خدا حالتون رو خوب کنه.🌷
😌 روز قیامت دو نفر رو میبرن بهشت، اعمالشون با هم مساویه.
😍 یک دفعه یک کسی رو میبرند اوج.
😩 اون یکی پایین میمونه.
🤔😢 این میگه آقا ما الان داشتیم محاسبه میشدیم تو یه رده بودیم چی شد یه دفعهای؟
🌷 خداوند متعال میفرماید: این زیاد از من میخواست، دعا زیاد میکرد، من جواب اون دعاهاش رو دارم میدم. اعمالش با تو مساوی بود. حس و حالش با تو مساوی بود. دعاش خیلی بیشتر از تو بود.
👌🏻🌸 از خدا بخوایم حال خوب به ما بده. خدا لطف میکنه یقینا. خدا حالِ خوب به ما خواهد داد.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و پنجم سلما: پاشو ،پاشو سارا، چقدر میخوابی تو
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت بیست و ششم
سلما: من که میدونم بهونه اس، باشه، ولی فردا حتما باید بیای همراهمون بیرون - باشه چشم سلما و علی آقا رفتن، من تو کارای خونه به خاله ساعده کمک کردم از اونجایی که علی اقا جایی رو نداشت باید شب خوابیدن میاومد اینجا، منم وسیله هامو جمع کردم بردم یه اتاق دیگه گذاشتم، موقع ظهر همه اومدن خونه منم میزو آماده کرده بودم که ناهار بخوریم
سلما: ساراجون خسته شدی امروز شرمنده - واییی این حرفا چیه من کاری نکردم کارای مهم و خاله ساعده انجام داد
سلما: من میرم لباسمو عوض میکنم میام - برو عزیزم موقع ناهار من رفتم کنار بابا رضا نشستم، سلما و علی آقا کنار هم
واقعا خیلی به هم می اومدن، یاد عاطفه و آقا سید افتادم
چقدر خوشحال بودم که هر دوتا دوستم با کسی که دوستش داشتن ازدواج کردن
بعد ناهار ظرفا رو من و سلما جمع کردیم و شستیم بعد رفتم تو اتاقم
یه دفعه سلما اومد تو اتاق
سلما: سارا چرا وسایلت و آوردی اینجا - خوب میخواستم تو و علی آقا با هم باشین...
سلما: چقدر تو خوبی!
ولی نمیخواد علی آقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من - واا چه حرفا، بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم، دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه ...
سلما: واییی از دست توو
سلما رفت و من تو اتاق تنها بودم، حوصلم سر رفته بود واسه عاطفه زنگ زدم
عاطی: سلام بیمعرفت - واااییی تو چقدر پروییی، دست پیش گرفتی، پس نیافتی؟ یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ مردیم؟ منفجر شدیم ؟
(صدای خنده اش بلند شد): واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی، عزرائیل تو رو میخواد چیکار...
- کوفت مگه من چمه؟
عاطی: هیچی بابا، هر کی بردتت پس میاره تو رو - اره راست میگی
عاطی برگشتین از راهیان نور؟
عاطی: اره عزیزم، دیروز اومدیم، الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم - خوش بگذره پس، فقط زیاد نخور چاق میشی، آقا سید پشیمون میشه ...
عاطی: دیوونه، تو چی خوش میگذره - عالی
عاطی: سوغاتی یادت نره هااا، میکشتم - ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم
عاطی: سارا جان کاری نداریم برم آماده شم همراه آقا سید بریم بیرون
- نه گلم، سلام برسون...
#ادامه دارد...
🌺@IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت بیست و هفتم
صبح باصدای سلما بیدار شدم
سلما: سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد، دم صبح خواب رفتم...
سلما: اره جونه خودت، تو گفتی و من باور کردم، پاشو خرگوش خانم - گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام
سلما: باشه ( منو بوسید) فعلن
- به سلامت
سلما و علی آقا که رفتن منم بیدار شدم تخت و مرتب کردم، رفتم بیرون
خاله ساعده: عع سارا جان چرا همراه سلما نرفتی - نه خاله جون، بزارین راحت باشن
خاله ساعده: الهی قربونت برم بیا صبحانه تو بخور
صبحانه مو خوردمو رفتم اتاقم چون هوا گرم بود لباسامو درآوردم و یه مانتو سفید پوشیدم که خودم تنهایی برم یه دور بزنم
خاله ساعده: سارا جان یه موقع گم نشی؟ - نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم
خاله ساعده: باشه پس، صبر کن آدرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه
- چشم
از خونه رفتم بیرون، پیاده رفتم سمت بازار، که واسه عاطفه و علی آقا سوغاتی بخرم
رفتم داخل یه مغازه، چشمم به یه روسری ابریشمی بلند افتاد، خیلی خوشم اومد خریدم با یه ادکلن مردانه بعد از خرید کردن رفتم داخل یه پارک یه دور زدم یه لحظه احساس کردم دو نفر دارن منو تعقیب میکنن، اولش فک کردم مسیرمون یه سمته ولی وقتی مسیرمو عوض کردم متوجه شدم اره واقعا دارن منو تعقیب میکنن
ترسیدم از پارک اومدم بیرون
منتظر ماشین شدم ولی کسی واینستاد، رفتم اون سمت خیابون
کلن خونه رو گم کرده بودم، رفتم داخل چند تا از کوچه پس کوچهها قائم بشم تا منو گم کنن
کوچهها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم تمام تنم میلرزید، اصلا نمیدونستم از کدوم کوچه وارد شدم، داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود آب میاومد بیرون
چشمم به جاده رفتاد سریع رفتم که برم سر جاده ماشین بگیرم
یه دفعه یکی جلوم مثل دیو ظاهر شد
به زبون انگلیسی صحبت میکرد، ولی من متوجه نمیشدم چی میگفت، اصلا
از ترس عقب عقب میرفتم اشک از چشمم جاری میشد، تو دلم فقط از خدا کمک میخواستم، خدایا کمکم کن، خدایا آبروووم ...
خدایا بابام دق میکنه اگه یه بلایی سرم بیارن
قلبم داشت میاومد تو دهنم، همینجور که عقب میرفتم دیدم یه نفر پشت سرمم هست
شروع کردم به جیغ کشیدن و کمک خواستم که یکیشون دستشو گذاشت رو دهنم، با دست دیگه اش دوتا دستمو گرفت، اون یکی هم رفت یه ماشین آورد به زور منو میکشوندن، منم گریه میکردمو خودمو عقب میکشیدم
یه دفعه دیدم از پشت یه نفره دیگه اومد، اونم انگیسی باهاش صحبت میکرد.
فهمیدم که اومده نجاتم بده، باهم درگیر شدن منم از ترس فقط گریه میکردمو عقب میرفتم که افتادم زمین تمام لباسم خیس شده بود
دیدم اون آقاهه فرار کردو سوار ماشین دوستش شد و رفتن
واییی از ترس زبونم بند اومده بود و گریه میکردم، اصلا نفهمیدم تو این درگیری شال سرم کجا افتاد، یه دفعه دیدم اون آقا، شالمو پیدا کرد گذاشت روی سرم، مانتوم چون سفید بود، کلاً گِلی و خیس شده بود، کیفشو باز کرد یه عبا درآورد گذاشت رو دوشم ( یه دفعه شروع کرد به فارسی حرف زدن) سلام، نترسید، من ایرانی هستم، فامیلیم کاظمی هست، مشخصه که اهل اینجا نیستین، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده یه ماشین گرفتیم توی راه اصلا نگاه نکرد به من
منم سرمو روی شیشه گذاشتمو و گریه میکردم
کاظمی: ببخشید کجا باید بریم، میدونین آدرستون کجاست؟
( کیفم دستش بود، ازش گرفتم و بازش کردم، آدرسو بهش دادم )
منو رسوند دم در خونه،وسیله هامو گذاشت کنار در خداحافظی کرد و رفت...
خواستم زنگ درو بزنم، که نگاهم به عبا افتاده، یادم رفته بود عبا رو بهش بدم
عبا رو گذاشتم داخل نایلکس وسیله هام
زنگ و زدم، خاله ساعده با دیدن من زد تو صورتش
خاله ساعده: خدا مرگم بده چی شده سارا جان
- چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب
( یه لبخندی هم زدم که باور کنن)
رفتم تو اتاقم درو بستم لباسامو عوض کردم، روی تخت دراز کشیدم
برای اولین بار خدا رو شکر کردم، شکر کردم که نگاهم کرد، سرمو بردم زیر پتو و گریه میکردم اینقدر گریه کردم که خوابم برد
#ادامه دارد...
🌺@IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 195
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین امام علی عليهالسلام:
🔴 هر كه عقل خود را كامل بداند، بلغزد.
📚ميزان الحكمه، جلد ۷، صفحه ۵۵۳
🌷 @IslamLifeStyles_fars
💠 *السَّلامُ عَلَیکَ*
*یا صاحِبْ اَلزَّمانْ*
سلام ....
☀️ راستی هیچ تکراری
نوتر از سلام نیست..
🌺@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز .. ...mp3
3.47M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و سی و نهم : خطبه ۱۴۷ تا خطبه ۱۴۶
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| #تلـنگر |•
#آیت_الله_بهجت(ره)
✍ هماهنگی و موافقت اخلاقی بین مرد و زن
در محیط #خانواده از هر لحاظ و به صورت
صد در صد برای غیر انبیاء و اولیاء «علیهم السلام» غیر ممکن است .
اگر بخواهیم محیط خانه گرم و باصفا و صمیمی باشد،
فقط باید #صبر و #استقامت و #گذشت و
#چشم_پوشی و #رأفت را پیشۀ خود کنیم
تا محیط خانه گرم و نورانی باشد.
📚در محضر بهجت،ج ١،ص ٣٠٠
@Islamlifestyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم #بخش_4 🔱 براعت موضوع عجیب غر
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیستم
#بخش_5
⁉️ولایت کار رو سختتر میکنه در مبارزه با هوای نفس یا آسونتر؟! آسونتر میکنه....
💢بگی آسونتر میکنه، واقعا معتقد باشی اونوقت کسی ولایت آمد و دینداری را آسانتر کرد و باز قبول نکرد.
🔥 او مستحق خلود در جهنم است. باور کن رذالت او رو. نجات بده خودت رو.
❌ لازم نباشه سفیانی بیاد چه بکنه! چه نکنه! تا باور کنی بعضیا چقدر رذلن.
🔻 حالا یه وقت کسی جاهله اونو ولش کن ما با جاهلان صحبت نداریم.. اصلا نمیدونه این حرفا رو.
⁉️ اصلا اسلام چیه؟ امیرالمؤمنین کیه؟
اصلا ایشون کی هستن نمیدونه!
✴️اونوقت اگه ایشون مثلاً مؤمن به علی ابن ابیطالبِ، پس مخلد در عذابن بابا اون اصلا براش جا نیفتاده اون خارج از محاسبه ماست فعلا..
‼️ اونی که مواجه میشه با جلوه ای از جلوات ولایت خصوصا جلوه امیرالمؤمنین، پس میزنه.
❌ نه باور نمیکنی کسانی که امیرالمؤمنین اذیت کردن خیلی رذلن حتی اگه کمکش کرده باشن، اذیتش کرده باشن، خیلی رذلن....
@IslamLifeStyles_fars
👈بیا کربلا بهت نشون بدم.همهی اونایی که خون به جگر علی بن ابیطالب کردن تو کربلا دیدی چیکار کردن؟!
🔰 حالا فهمیدی بچه ها رو چرا کتک میزنی؟!اصلا امام حسین به شهادت رسیده، تموم شد، دیگه نعلِ تازه زدن به اسب و تازوندن بر آدمِ حسین چه نفعی برای شما داره؟!
⁉️این کدوم کینه شما رو آروم میکنه؟!
آدمهای پست فطرتِ، نامردِ، رذل....
⁉️تو کدوم جنگها این کار رو کردن؟!
از چی حِرست داره در میاد؟بچه پیغمبرِ،
⁉️تو کجا پنهان کرده بودی این کینه رو؟!شما فکر کردید کربلا جای ساده ایه!کربلا آخر معرفته...
🔱میگه جبهه اشقیا رو بببین!!!ببین کیا هستن؟!ابن ملجم رو نفهمیدی ؟!بیا تو کربلا تفسیر ابن ملجم رو برات بگن.
♨️ابن ملجم قله ی یه رذالتی بود که از زیرِ آب زده بود بیرون!تمامه اون بدنه ی اون کوه رو بخوای ببینی بیا تو کربلا ببین!
⁉️چجوری میشن آدما، اینقدر وحشی میشن یه دفعه ای؟!والا شما خودتونو بزارید جای آدمای بد،آدم اینقدر بد میشه...
😭امام زین العابدین میفرماید:
بچهها ی امام حسین تا گریه میکردن، اینا با چوبِ نیزه میکوبیدن به سر بچههای امام حسین....
😠نامرد چرا میزنی؟!این چیکار کرده ؟!
خب بچهاَست تو بیابون، باباش رو میخواد!چرا میزنی اونو؟!
🤨میزنی شفای صدر پیدا میکنی؟چته شما؟؟؟؟خدایا بچههای امام حسین رو گذاشتی زیر دستِ کیا.....؟!
⁉️سادست، کسی علی بن ابیطالب رو دوست نداشته باشه؟کسی سبِّ علی کنه! کسی به بغض علی، حسین بُکُشه!
💢اینها یک نوع از جانورانی هستند به نامِ انسان!اونا رو باید باور کنی!
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و هفتم صبح باصدای سلما بیدار شدم سلما: سارا ب
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت بیست و هشتم
سلما : سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم -من گشنم نیست شما بخورین
سلما: سارا گریه کردی؟
-( چشمام پر اشک شد ) نه چیزی نیست
سلما: چرا ،یه چیزی شده بگو چی شده؟
- تو رو خدا اذیتم نکن سلما ،لطفن تنهام بزار
سلما: باشه چشم سلما رفت و من دوباره شروع کردم بهگریه کردن ،هوا تاریک شده بود
در اتاقم باز شد ،نگاه کردم بابا رضاست
اومد کنار تخت نشست بابا رضا: سارا بابا ،
- جانم بابا
بابا رضا: چیزی شده ،چرا نمیای غذا نمیخوری؟
- فک کنم مریض شدم ،حالم خوب نیست
( بابا دستشو گذاشت روی سرم)
: واییی تب داری سارا،پاشو بریم دکتر - نه بابا جون قرص بخورم خوب میشم ( بابا از اتاق رفت بیرون و با سلما اومد، سلما هم دیدن حالم فهمید که تب کردم )
سلما: عمو رضا نگران نباشین من امشب میمونم کنارش قرص هم میدم بخوره که تبش بیاد پایین
بابا رضا قبول کرد و رفت سلما هم رفت با قرص و یه تشت آب اومد کنارم نشست
سلما: پاشو این قرص و بخور
- دستت درد نکنه
( تمام تنم شروع کرده بود به لرزیدن )
سلما: مامان گفت که امروز با لباس خیس اومدی خونه سارا نمیخوای چیزی بگی
- ( بغضم ترکید ، ماجرا رو واسش تعریف کردم ،اونم شروع کرد به گریه کردن)
سلما: واییی سارا من که گفتم همراه ما بیا بیرون، اگه یه بلایی سرت میاومد ما جواب عمو رضا رو چی میدادیم ( منم فقط گریه میکردم)
سلما: حالا خدا رو شکر که اون اقا اومد نجاتت داد ( سلما گفت که احتمالن یه طلبه باید باشه چون عبا همراهش بود)
تا صبح سلما بالا سرم بود و پاشویم میکرد
صبح که بیدار شدم دیدم سلما نیست
لباسمو پوشیدم رفتم بیرون
خاله ساعده داخل آشپز خونه بود داشت غذا درست میکرد تا منو دید اومد سمتم
خاله ساعد: وااایییی،چرا بلند شدی از جات ،برو تو اتاقت برات یه چیزی بیارم بخوری
- خاله جون سلما کجاست؟
خاله ساعده: رفته علی اقا رو برسونه فرودگاه ،الاناست که برگرده. ..
خاله ساعده صبحانه رو آورد توی اتاق ،خوردم
نیم ساعت سلما اومد خونه
وارد اتاقم شد
سلما: به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق
- ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی !
سلما: (اومد کنارم دستشو گذاشت رو پیشونیم) نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام - سلما به کسی که چیزی نگفتی؟
سلما: چرا اتفاقن به همه گفتم ،فقط مونده خواجه حافظ شیرازی...
- بی مزه نزدیکای ظهر بابا و عمو حسین اومدن خونه ،بابا رضا اومد توی اتاقم
بابا رضا: خدا رو شکر که بهتری
( لبخندی زدم )
بابا رضا: سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم -
( خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم خونه): باشه بابا جون
موقع ناهار سلما با غذاش بازی میکرد و چیزی نمیخورد ( منم با اینکه حالم خوب نبود ،نمیخواستم کسی چیزی بفهمه گفتم)
- سلما جوون به همین زودی دلت واسه علی اقا تنگ شده غذا نمیخوری؟
( همه خندیدن و سلما سرخ شد )
بعد ناهار رفتم اتاقم وسیله هامو گذاشتم داخل چمدون دیدم سلما دم در اتاق داره نگام میکنه - بفرما داخل دم در بده...
سلما: نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه - یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خواستگاری
( اومد بغلم کرد): من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر ( حرفی نزدم)
بابا رضا: سارا بابا اماده ای بریم فرودگاه - اره بابا جون ( خاله ساعده رو بغل کردم ) : خاله جون خیلی خسته شدین این مدت
خاله ساعده: ای چه حرفیه سارا جان تو هم مثل سلمایی برام
- میدونم
رو به سلما کردمو گفتم : خیلی دلم برات تنگ میشه ،حتمن زود بیاین ایران ( سلما اشک میریخت و چیزی نمیگفت ،فقط منو سلما میدونستیم علت این گریه ها چیه).
عمو حسین مارو برد فرودگاه
عمو حسین و بابا رضا همدیگه رو بغل کردن و خدا حافظی کردن سوار هواپیما شدیم
سرمو گذاشتم روی دستای بابا
- بابا جون
بابا رضا: جانم بابا
-میشه تادو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟
بابا رضا: چرا سارا جان
-میخوام یه کم استراحت کنم ...
بابا رضا: چشم بابا...
ادامه دارد....
🌺@IslamLifeStyles_fars
#حالِ_خوب 155
✨ خدا یه کاری کرده برای امید، برای ما و اون اینکه👈🏻 حسین فاطمهاش را به سوی کربلا اعزام کرده😢
و اگر خدا میخواست دست ما رو نگیره به ما حسین میداد؟😭🤔
به حسین اجازه میداد جلوی ما قربانی بشه😭
👈🏻 این هزینهی بزرگ رو بده.
😞 اگر خدا سعادت ما رو دوست نداشت، اگر خدا طرفدار ما نبود، به حسینش اجازه میداد این همه هزینه بده؟😭
🌷 خدا شاهده این ماله👈🏻 محبت خداست به ما.❤️
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 196
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
❇️ ناديده گرفتن احسان[ديگران]، منتگذارى زشت آنان را سبب مىشود.
📚 غررالحكم حدیث ۴۷۹۸
🌷 @IslamLifeStyles_fars
سلام بابای خوب و غریبم ، مهدی جان
هر روز از هفته ، هر ساعت از شبانه روز ، هر جای دنیا که می شود به تو فکر کرد ، حال من خوب است .
فرقی نمی کند کجای جهان ایستاده ام یا کدام لحظه را می گذرانم ، نام تو که بر زبانم جاری می شود ، تمام وجودم شکرستان می شود .
یاد تو که در دلم می وزد ، در تمام سلول هایم بوی نرگس می پیچد .
من با تو خوبم ، بهترین بابای دنیا ...
اللهم عجل لولیک الفرج
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
🌺 @IslamLifeStyles_fars
•| #لذت_بندگی |•
✍ #عبادت را سه مرتبه است:
👌 بعضى #خدا را #عبادت کنند به امید #ثواب
#آخرت و خوف از عقاب؛که عامه مؤمنانند.
👌 و بعضى #خدا را #عبادت کنند که شرف
عبودیت یابند و خدا آنها را #بنده خود خواند.
👌 و بعضى خدا را #عبادت کنند از جهت هیبت
و جلال او و #محبت بدو که مرتبه اعلاى
#عبودیت است.
✍ به فرموده #امام_صادق(علیه السلام)
«کلمه عبد از سه حرف "ع - ب - د" تشکیل شده است.
"عین" کنایه از #علم و یقین بنده نسبت به خداوند متعال است و
"باء" اشارهاى به بینونت و جدایى و دورى او از غیر حق تعالى است.
و حرف "دال" دلالتى است بر دنوّ و نزدیکى و
#تقرب بنده به #پروردگار بزرگ،
بدون هیچ حجاب و واسطه»
🌺 @Islamlifestyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم #بخش_5 ⁉️ولایت کار رو سختتر
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیستم
#بخش_6
🔰اونا رو باید باور کنیم. برای اینکه باور کنی، دوباره ببرمت تو بهشت....
🌒شب شهادت امیرالمؤمنینِ نباید کینههای شما به این سادگی بغض هاتون برطرف بشه!
💠 شما باید بری در خونه امام زمان امشب و فردا شب... یا بن الحسن « أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاَءَ»
⚡️یه کسی برای نفت بجنگه، دزدی مدرن و اندازه کلان، اومده غارت کنه، میجنگه آدم میکشه. این چقدر رذله؟!
💥کسی که میشنوه تو علی بن ابیطالب رو دوست داری بی دلیل میکُشَدِت، این چقدر رذله؟!این دومی خب بیشتر رذله..!
⚠️میرسه جهان به اون جایی که باید برسه میرسه. به اون نقطه ای که باید برسه میرسه. رذل ها باید ریشه کن بشن.
✨ برگردونمت تو بهشت.چرا اینا رذلن؟!
〽️چون آقاجون اگه تو میگفتی: دین خدا سخته، مبارزه با هوای نفس سخته، میگفتم: باشه.
میگفتی: اطاعت از خدا در مبارزه با هوای نفس سختتره چون خودم براساس تمایل خودم مبارزه خودم طراحی نکردم یکی دیگه دستور داده.
🔰میگفتم: خب حالا باشه. بعد میگفتی: مبارزه با هوای نفس سخت نباشه راضی شدن به سختیها خب خیلی سخت تره من که میتونم خوشی کنم چرا نکنم خب این تحملش سخته. میگفتم: باشه...
☺️ ولی وقتی که پای امیرالمؤمنین وسط میاد اینا همه آسون میشه ها......
💫 اصلا امام تسهیل کننده عبودیته. تسهیل کننده مبارزه با هوای نفسِ.
@IslamLifeStyles_fars
👈لذا از این نقطه به بعد دشمنی با دشمنان خدا و اولیاء خدا شروع میشه.
⁉️ از ابن عباس پرسیدن منافقان زمان پیغمبر چجوری شناخته میشدن توسط شما؟! فرمود: توسط محبت علی بن ابیطالب و بغض علی بن ابیطالب!
✨ امام تسهیل کننده هست.✨
⁉️ چرا اینقدر ائمه هدی میکشونن به سمت خودشون؟! میخوان آسون کنن کار و برات.
🔸آقا همه اون بحثی که کردیم در مورد رنج! گفتم: اون بحثها یه بحثهای ابتدایی بود یه بحثهای مقدماتی بود.
✳️ به ولایت که برسه دیگه رنجی نیست.
در بلا هم میچِشم لذات او
ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ او...
✳️ امام باقر(علیه السلام) گویا یا امام صادق (علیه السلام) فرمودند: یک نفر از شهدای کربلا یه دردِ زخم احساس نکرد.
❇️امام تسهیل کننده هست. پرواز میکردن میرفتن.چرا شهدای ما اینقدر معرفتشون به امام میرفت بالا؟!
✅ امام تسهیل کنندَست. حل میکنه همه مسائل رو!
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
#حالِ_خوب 156
😭 اگر خدا میخواست به ما نگاه نکنه، اجازه میداد امام حسین اینقدر برای ما هزینه بکنه؟
😢 وای بر کسی که قمر بنی هاشم رو بشناسه و از خدا ناامید بشه.
😭 درسته عباس رفت که آب بیاره، همه رو ناامید کرد، ولی آهی کشید وقتی مَشکِش پاره شد که انگار خدا همونجا تصمیم گرفت. عباسم دیگه نمیذارم کسی از درِ خونت ناامید بره.
😭 درسته عباس وقتی دستاش رو بریدند ناامید شد، درسته عباس حسین رو ناامید کرد👈🏻 اما انگار خدا فرمود: عباسم دیگه نمیذارم کسی ناامید بشه از در خانهی تو...
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars