eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 220 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 امام حسین علیه‌السلام: ❇️ عقل، جز با پيروى از حق، كامل نمى‌شود. 📚 نزهة الناظر، صفحه ۸۳ 🏴 @IslamLifeStyles_fars
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی حجّت الهی، إمام زمان عجّل اللّٰه تعالی فرجه الشریف: ✅ السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللّٰهِ یا أباصالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمٰن و یا شریکَ القرآن أیُّها الإِمامُ الإِنسِ و الجانّ سیِّدی و مَولایْ الأَمان الأَمان 🏴 آجرك الله يا بقية الله ای يوسف زهرا! نظری کن به فقیرت خالی شده پیمانه ما «أوْفِ لَنَا ٱلکیل» @IslamLifeStyles_fars
•| |• 🌿 ✍ عزیزان بدانید دو چیز باعث می شود که بمیرد و تاریک شود و انسان سرکش گردد. 🔸 1- پر خوری 🔸 2-پر حرفی @Islamlifestyles_fars ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(2).mp3
2.73M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه‌ در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و پنجاهم : خطبه ۱۱۴ ┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست و دوم #بخش__4 ✴️امام سجاد علی
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) ❗️لذا اگه یه خانمی یه مردی رو شایسته ندید که رئیسش باشه، ازدواج نکنه! مگه بچه‌های ائمه‌ی معصومین نبودن که ازدواج نکردن! 👈ولی یه مردی خواست ازدواج بکنه، طرف، شایسته هم نباشه می‌تونه. چون بالأخره، زیر دستِشه. ♨️مثلا خانم با یک آدم ناشایست ازدواج بکنه، بیا، رئیس پیدا کرده، دو زار دین نداره، چیکارش کنه؟!! تا کی!!! چقدر تحمل کنه؟! ⚠️ اینم که میگم مساوی نیست.نه بطور مطلق مرد بر زن ولایت داشته باشه‌ها! مطلق نیست، ❌ ✅نِسبیِ، در همون چند محدوده‌ای که خدا قرار داده، ولی ولایت هست... از یه جهاتی مافوقه! ⚠️دروغ که نباید گفت تو ماه رمضان، شب جمعه آخر ماه رمضان، آدم دروغ بگه حرف خدا رو نزنه قایم کنه برای چییی آخه؟! ❗️ کی خوشش بیاد؟! اونهایی که می‌خواستن خوششون باید عالم رو به لجن کشیدن.ما ارزشی برای اونها قائل نیستیم. 👈یه ولایتی مرد بر زن داره، همون مقدار رو میگم!همون مقدار رو از بین ببری، ریشه‌ی فساده.. ‼️اینقدر هم توی خیابان‌ها بخوای مسئله حجاب رو گیر بدی،تو خیابون‌ها مسئله‌ی حجاب حل نمیشه. ✅توی قوانین مجلس شورای اسلامی حل میشه.توی زیر ساخت‌های فرهنگی حل میشه. @IslamLifeStyles_fars
‼️حجاب معلوله. معلول تساوی نابجایی است که توّهم شده بین زن و مرد هست. ♨️ بی حجابی.. خانم‌ها که، همینجوری که، انگیزه‌ی بی حجابی رو پیدا نمی‌کنن به این سادگی ! ⚡️زدی خراب کردی ساختار ارتباط بین آدم‌ها رو تو جامعه، بعد حالا حجاب داشته باش...! 🔸مثل اینکه بری توی قبر بگی حالا خواهش می‌کنم، حس فساد نداشته باش...یه کم پوشیده تر باشید! 🔱شما توی اون تساوی همه چیز رو زدی داغون کردی، جلو چیی رو می‌خوای بگیری؟! ☄یه دو میینو، این دو میینو درک نمیشه، توسط خیلی‌ها! 👈«ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ » 🔰اگه خانم‌ها ناراحت بودن که مرد سرپرست شون باشه!که نیستن، فطرت شون میگه: نه، ما ناراحت نیستیم. ❗️اگه ناراحت بودن، برن یک سرپرست شایسته پیدا کنن.سرپرست شایسته پیدا نکردن، ازدواج نکنن....راه دیگه اسلام نگذاشته. ⚠️ البته آدم بخواد غدّ بازی در بیاره هیچ‌وقت، سرپرست شایسته پیدا نمی‌کنه. ⚡️ادامه دارد... @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_بیست_و_چهارم #راوی نرگــــــس ســـادات نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو
شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته‌ای غمناکترین قسمت حضورمون تو‌ نیروگاه حضور درسایت شهید احمدی روشن روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم لب پل نشسته بودم زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری می‌کردن استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست •• خانم موسوی می‌خواستم حرفمو بزنم یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد مرتضی: استاد می‌آید بریم قایق سواری استاد: گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم، فعلا بااجازه - بفرمایید اردو تموم شد ما برگشتیم خونه سه روز از عروسی بچه‌ها می‌گذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم وارد کلاس شدیم استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن، تااومدم بشینم •• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید، باشما یه کار شخصی دارم - بله چشم استاد کلاس تموم شد همه بچه‌ها از کلاس خارج شدن منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم استاد رفتن سمت در کلاس ودر باز گذاشتن •• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخوام بهتون بگم تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن - بله حق باشماست من الان در خدمتم بعداز ده دقیقه با تأمل و خجالت گفت •• می‌خواستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم - استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم، اجازه بدید من فکر کنم •• بله حتما رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه، باید با آقاجون مشورت کنم تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات! - ازم خواستگاری کرد زهرا: چییییییییی - إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت زهرا: تو جوابت چیه؟ - پسر خوبیه، شاید جواب مثبت دادم زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری - زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم فعلا یاعلی وارد خونه شدم عزیزجون رفته بود خونه همسایمون برای کمک به آش نذری رفتم لباسام عوض کردم اومدم تو پذیرایی، روم نمی‌شد به آقاجون بگم آقاجون: نرگس جان بابا چیزی میخوای به من بگی؟ - آقاجون میخوام در مورد یه چیزی باهتون حرف بزنم آقاجون: باشه بابا بریم حیاط رفتیم حیاط رو تاپ دونفر نشستیم آقاجون شما به من اطمینان دارید آقاجون: گل ناز بابا این چه حرفیه چی شده باباجان - آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید آقاجون: چشم بابا، بگو چی شده - حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد آقاجون: خب باباجان این همه مقدمه چینی نمیخواستم، دخترم وقتی یه دختر بزرگ میشه هزارتا خواستگار داره توام که سه ترم این آقا میشناسی فکرات بکن جواب بده، اما نرگس سادات تا نگفتی بله من پشتم اما با گفتن بله باید تا آخر به پای بله ای که گفتی بمونی - آقاجون اجازه می‌دید برم شلمچه فکر کنم جواب بدم آقاجون: آره بابا برو دارد...
وارد اتاقم شدم گوشیمو برداشتم شماره خانم قاجاری گرفتم تو دیدار از خانواده شهدا باهش آشناشدم، مسئول جمع آوری آثار شهدای استان قزوین بود بعداز چندتا بوق جواب داد خانم قاجاری: الو سلام موسوی جان خوبی خواهر؟ - ممنونم شماخوبی؟ پسر کوچولتون خوبه؟ خانم قاجاری: ممنون اونم خوبه جانم کاری داشتی عزیزم - خانم قاجاری من قصد دارم یکی، دو روزه برم شلمچه، کاروانی هست تو این مدت اعزام بشه خانم قاجاری: آره عزیزم، ما خودمون فرداشب میریم، یه دونه هم جای خالی داریم، شهداء طلبیدنت - پس اسم منو بنویسید خانم قاجاری: باشه حتما - ممنونم یاعلی رفتم تو پذیرایی - آقاجون فرداشب میرم شلمچه آقاجون: به سلامتی، ان شاالله بهترین تصمیم بگیری - ان شاالله ساکم بستم و گذاشتم گوشه اتاقم صبح پاشدم رفتم دانشگاه تا از زهرا خداحافظی کنم به استاد مرعشی بگم فعلا سر کلاسش نمیرم استاد مرعشی تو سالن سایت هسته‌ای دیدم رفتم سمتش استاد - سلام استاد خوب هستید •• ممنونم شما خوبید؟ - ممنون استاد یک هفته‌ای سرکلاستون نمیام •• چرا - میخام برم راهیان نور •• ان شاالله خیره التماس دعا - ان شاالله استجابت دعا رفتم دفتر بسیج - سلام زهرا زهرا: سلام خوبی؟ -ممنون توخوبی؟ اومدم خداحافظی زهرا: کجا ان شاالله - دارم میرم راهیان نور تا به پیشنهاد خواستگاری استاد مرعشی فکرکنم زهرا: ان شاالله موفق باشی التماس دعا - استجابت دعا ساعت ۱۰ شب راه افتادیم به سمت اهواز تقریبا ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم مدرسه‌ای که محل اسکان بود زنگ زدم خونه گفتم رسیدم اونروز هیچ جا نرفتیم، اما روز بعد راهی شلمچه شدیم کفشام ورودی شلمچه درآوردم و قدم به خاک مقدس شلمچه گذاشتم یه قسمت کاملا خالی از سکنه را انتخاب کردم، اول دو رکعت نماز زیارت خوندم بعد نشستم رو خاک و شروع کردم به درد دل کردن شهداء من این چادر از شما دارم خودتون هم کمکم کنید درمورد ازدواج یه تصمیم عالی بگیرم یا شهید ململی تو منو تو مسیر عفت حجاب قرار دادی، خودتم کمکم کن تا تو امر ازدواج هم یه تصمیم عالی بگیرم بعداز روزاول رفتیم هویزه، سوسنگرد و دهلاویه، روزدوم صبح رفتیم طلائیه وای واقعا عجب طلایه طلائیه بعدازظهر دوم منطقه فتح المبین و چاذبه، فتح المبین خیلی منطقه سرسبزی بود، اما وقتی نماز مغرب و عشا خوندیم به غربت منطقه پی بردم برنامه روز سوم خیلی خاص بود دیدار از مسجدجامع خرمشهر و جزایر مجنون شب سوم وقتی خواب دیدم تو شلمچه ام شب ململی یه سری از رزمنده ها دارن عزاداری می‌کنن منتظر موندم مراسم تموم بشه رفتم سمتش، احوال پرسی کردیم بهم گفت خواهرموسوی به این بگو نه بهتر از اینو سرراهت میذارم مسافرت تموم شد و من تصمیم گرفتم جواب منفی بدم وارد دانشگاه شد استاد مرعشی پیدا کردم - استاد شرمنده جواب من منفی •• چرا - جریان خوابمو کاملش براش گفتم •• خانم موسوی پیش شهیدتون برای بنده خیلی دعا کنید ماجرای خوابم به جز خودم آقاجون و زهرا میدونن عکس العمل زهرا وقتی داشتم خوابم و جواب منفیم براش تعریف می‌کردم خیلی تعجب برانگیز بود خوشحال شد و یه برق خوشحالی تو چشماش دیده دوروز از جواب منفی من به استاد مرعشی می‌گذره و ما امروز ۴ ساعت با ایشان کلاس داریم چقدر روبرو شدن استاد برام سخته وارد ساختمان فیزیک شدم از دور دیدم بچه‌ها کنار هم جمع شدن رفتم سمت زهرا گفتم: چرا نرفتید سرکلاس زهرا: رو برد زدن کلاس های استاد مرعشی این هفته برگزار نمی‌شود - ای بابا پس بریم خونه زهرا: آره بریم تقریبا داشتیم به پایان ترم نزدیک می‌شودیم یک هفته عدم تشکیل کلاسهای استاد مرعشی گذشت وامروز کلاس تشکیل میشه سر کلاس منتظر حضور بودیم که پا به کلاس گذاشت ••سلام بچه‌ها خسته نباشید ممنون استاد شماهم خسته نباشید •• بچه‌ها این دیگه آخرین ترمی که باهم کلاس داریم ازتون میخوام حلالم کنید صدای همهمه بچه‌ها بلندشد چرا استاد، استاد مشکلی پیش اومده استاد ازما راضی نیستید •• ساکت چه خبرتونه کلاس گذاشتید رو سرتون هیچکدوم از حرفای شما صحیح نیس اتفاقا بهترین سال تدریسم کنارشما داشتم اما به یه دلیل کاملا شخصی من منتقل میشم دانشگاه صعنت شریف تهران یه استاد عالی میان اینجا باحرفای استاد چشمام خیس اشک شد رو گونه هام ریخت، خودم مقصر رفتن استاد می‌دونستم استاد که حالم دید گفت خانم موسوی می‌خواید برید بیرون حال و هواتون عوض بشه بیاید، بعداز کلاس بمونید من یه وسیله بدم بدید به برادرزادتون سیدهادی - بله چشم کلاس تموم شد، منو استاد تو کلاس بودیم. دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 221 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 امیرالمؤمنین علیه السلام: 💠 ما أكَلتَهُ راحَ، و ما أطعَمتَهُ فاحَ ❇️ آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود. 📚 غررالحكم حدیث ۹۶۳۴ @IslamLifeStyles_fars
✨السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ 🌴سلاااام_یابن_الزهرا_مولاجاااانم خالقم قلب مرا وقف شمــا کرده و من خانه وقفی خود از همه پس میگیرم تا سلامت نکنم زندگیم تعطیل ست با سلامی به شمــا اذنِ نفس میگیرم اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج✨ 🌺 @IslamLifeStyles_fars
شادی روح مطهر شهدا و در گذشتگان 🌷 آیت الله بهجت می‌فرماید: – سوره حمد یک مرتبه – چهار قل هر کدام یک مرتبه (سوره‌های توحید، کافرون، ناس و فلق) – سوره قدر هفت مرتبه – آیت الکرسی سه مرتبه 👈سپس آیت الله بهجت می‌فرماید: هرکس برای میتی این‌گونه فاتحه بخواند، هم رفع گرفتاری از خودش می‌شود و هم گنجی است برای میت.✨ ━⊰✾ 🦋 ✾⊱━━━━─━ 🌺 @IslamLifeStyles_fars ━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━
•| |• 🌿 را فراموش نکنید مرتب بسم‌الله بگویید... با یاد و ذکر خدا و عمل برای خیلی از مسائل حل مےشود... ˹ @Islamlifestyles_fars ˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_ودوم #بخش__5 ❗️لذا اگه یه خان
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) و دوم 🔸آدم یه وقتایی باید کوتاه هم بیاد. بعد آدم سرپرست ضعیف هم پیدا کنه، می‌تونه با تواضع اون رو تقویت کنه. ✅زن با تواضع خودش می‌تونه سرپرست خودش رو هم اصلاح کنه. بله با تواضع میشه. بله مرد خودش هم درست میکنه با تواضع.نه با داد و فریاد! 🔰چون بالأخره ما فوقه، توی همون مقدار ی که مافوقه... 👈(ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ ) ✅این راه مبارزه با هوای نفس.اول انقلاب می‌گفتن حجاب زن، به غیرت مردِ مردی که رئیس باشه! ‼️رئیس نباشه، تو سری خور باشه، چه غیرتی ؟! زن غیرت داره نسبت به او ...فلان، فلان شده اونور رو نگاه نکنی ها!!! ⚜(ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ )مدیریت مبارزه با هوای نفس تو با مافوق توست و مخالفت میکنه با هوای نفس تو.خیلی روشنه.... ♨️مثلا یه زنی که میگه من مخالفت می‌کنم با هوای نفس خودم، چی، حجاب رو رعایت می‌کنم خب، بعد این زن، شوهر خودش رو ذلیل کنه مقابل خودش.. ⁉️شما فکر می‌کنید خدا ازش می‌پذیره!!برو آقا جون این دکان بازار رو جمع کن . 👈نمونه ی عالی شما، ابلیسه.! که یه دونه مافوق پیدا کرد، نسبت به مافوقش تواضع نکرد، بعد جاش می‌خواست دو هزار سال نماز بخونه! @IslamLifeStyles_fars
🔰مذهبی بودن خانم که برخی از تظاهرات معنوی نیست که. به اینکه اصل محوری و مسیر اصلی مخالفت با هوای نفس رو پذیرفته باشه. ‼️بقیه اش بازیه!!!گولش رو نخور ....و بعد میگه: آقا، به شرطی که مافوق مخالفت نکته با هوای نفس من . عه،،عه،،ببخشید... ⁉️مافوق مخالفت نکنه با هوای نفس تو؟!پس دیگه چه مافوقیه؟!پس چه مدیریت مبارزه با هوای نفسه؟! 💠اصلا بحث سر مبارزه با هوای نفسه.. نه اینکه مافوق یه دستوراتی بده که من بپسندم، اون دیگه از بحث ما خارج که. 😕آقا اینجوری محبت از بین میره.بله تو آدم خودخواه محبت از بین میره دیگه. ‼️مگه خیلی محبت شون نسبت به خدا از بین نرفته، به خاطر دستورات دین؟! شما هم یکیش!!! ❇️برای اینکه خدا هم پیش ما محبوب بشه، دستور مخالف هوای نفس من نده!!!! 🙄نه، خدا بده.کس دیگه نده.خب بله دیگه، ابلیس هم همین رو می‌گفت. خدا بگه من ذلیل این آدم نشم. 👈تو سلسله مراتب، مافوق هر کی داره، دَمِش رو میبینه.آقا شما پدر و مادر رو که گفتی.زن و شوهر که گفتی. ⚠️دیگه بفرمائید، دیگه امام و امام زمان رو هم که گفتی.پیغمبر رو هم که گفتی.فقط اون وسط موند، ولی فقیه، دیگه اون هم بگو دیگه! ❇️برای آدم باهوشی مثل شما نیازی نیست دیگه آدم چیزی بگه! حرفی بزنه. حالا یه حرفایی هم میزنیم.... 👈(ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ وَ مِمَّنْ لَهُ اَلْفَضْلُ عَلَيْكَ ) ⚡️و کسی که فضلی بر تو داره، خدا یه برتری نسبت به تو، به او داده، اطاعتش کن. ⚡️ادامه دارد... @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «ظلم اثباتی» 👤 استاد ⁉️ چرا حضرت تشریف نمیارن؟ 🔥 ظلم بعد از سقیفه همه جا رو گرفت، اما خیلیا نفهمیدند که تو ظلمن... 📥 دانلود با کیفیت بالا https://aparat.com/v/vqbkn 🌺 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_بیست_و_ششم وارد اتاقم شدم گوشیمو برداشتم شماره خانم قاجاری گرفتم تو دیدار از خا
اسم برادر زادتون آوردم تا بچه ها فکر دیگه نکند - اشکال نداره •• خانم موسوی اگه من دارم از دانشگاه دور میشم، فقط برای اینکه با نگاهی شاید یه بار دست خودم نباشه آزارتون ندم و اینکه تحمل ندارم ببینم فردا پس فردا دست تو دست دیگری جلوی من هستید، ازتون می‌خوام حلالم کنید ان شاالله موفق و مؤید باشید یاعلی ترم سوم دانشگاه هم تموم شد سه روز بعداز اتمام ترم بسیج دانشگاه همه اعضای شورای خواهران و برادران جمع کرد گویا برنامه ای مهمی در پیش بود حالا من جانشین فرمانده بسیج خواهران دانشگاه بودم مسئول کل بسیج دانشجویی استان قزوین، مسئول جلسه بودن بسم الله الرحمن الرحیم پیرامون نامه ای چندروز پیش به بنده ابلاغ شد خواهان حضور کلیه حضورمسئولین بسیج دانشگاه شدم محتوای نامه دستور انجام یک جشن حجاب در ترم پاییز همزمان با روز حجاب - عفاف در مهرماه شده دراین جشن باید بانوی محجبه معرفی و ازشون تقدیر بشه بنده یکی از خواهران درنظرم هست اما باز شما نظرتون بگید یکی از دخترا که دانشجوی رشته حقوق بود ببخشید بهترین شخص برای معرفی بانوی محجبه تو دانشگاه ما خواهرموسوی هستن اتفاقا نظربنده رو ایشان بود آیا همه موافقند، همه موافقت کردند قرارشد دیگه سایر برنامه خودمون انجام بدیم سه هفته از جلسه میگذره و همه بچه ها شدیدا مشغولند داشتم با یکی از خواهران صحبت میکردم که مرتضی صدام کردم خانم موسوی میشه یه چندلحظه وقتتون بگیرم - بله بفرمایید - من در خدمتم آقای کرمی + میشه بریم داخل محوطه دانشگاه صحبت کنیم؟ - بله بفرمایید بافاصله ازهم قدم برداشتیم رفتیم داخل محوطه + بریم پیش شهدای گمنام؟ - بله طوری کنار شهداء نشستیم سرش انداخت پایین تسبیحش گرفت دستش + خانم موسوی من - شما چی + می‌خواستم اجازه بدید مادرم زنگ بزنن منزلتون برای امرخیر - آقای کرمی اجازه بدید من فکرام بکنم با پدرم مشورت کنم + بله حتما اما تاچه زمانی - آخرتابستان مرتضی با صدای بزور درمیومد و سراسراز شرم بود گفت: خانم موسوی زیاد نیست؟ -اجازه بدید فکرکنم بااجازتون، یاعلی + یاعلی وارد خونه شدم هیچکس خونه نبود با خودم إه عزیز و آقاجون کجا رفتن شماره آقاجون گرفتم سلام آقاجون من اومدم خونه کجایید؟ آقاجون: سلام باباجان با مادرت اومدیم یه سر به پدر و مادرمون بزنیم داریم میایم خونه گوشی قطع کردم آقاجون اینا رفته بودن بهشت زهرا صدای زنگ در بلند شد بعد از خوردن ناهار رفتم سمت آقاجون گفتم -بابایی، بریم مزارشهدا آقاجون گفت خدا به خیر کنه چی باز می‌خواد بگه رفتیم مزارشهدا، خیلی خجالت میکشیدم موضوع خواستگاری آقا کرمی بگم آقاجون: نرگس بابا من منتظرم دخترم بگی -خیلی خجالت میکشم آقاجون: کسی ازت خواستگاری کرده -پسر حاج کمیل آقاجون: خوب به سلامتی تو چی گفتی؟ -لپهام قرمز شد و سرم انداختم پایین مبارکت باشه بابا یهو هول شدم و گفتم نه آخر تابستان میخوام جواب بدم یهو گفتم خاک بر سرم آقاجون خندید گفت: باشه وروجک بابا بچه‌ها شدیدا مشغول کارهای مربوط به جشن بودن تو آمفی تائتر همه جمع بودیم، بچه‌ها داشتن تمرین تائتری درمورد مدافع حجاب می‌کردن منو زهراهم داشتیم درمورد دکور صحنه صحبت می‌کردیم با صدای مرتضی و آقای صبوری همگی دست از کار کشیدیم √ سلامممممم خدمت تمامی بسیجان امام خامنه‌ای همه با لبخند جوابش دادیم + خانم موسوی یه سوپرایز براتون دارم - برای من؟ + بله - خوب چی هست + بچه‌ها همه بیاید همه بچه ها دورم جمع شدن فقط همتون آرامشتون حفظ کنید مخصوصا خانم موسوی بسم تعالی دخترم طی جلسه پیرامون حجاب ملی بانوی مسلمان ایرانی از جریان محجبه شدن شما باخبرشدم به داشتن فرزند نخبه و باایمانی چون شما افتخار میکنم و برای حضرتعالی توفیقات روز افزون را از خداوندمتعال و بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا خواستارم سیدعلی حسینی خامنه‌ای خانم موسوی حضرت آقا همراه نامه هدیه هم براتون فرستادن چفیه خودشون و یه قواره چادرمشکی و یه انگشتر سکوت تمام آمفی تائتر فرا گرفته بود اشکام همینطوری میرخت با لکنت زبان و صدای لرزان گفتم - واقعا، این، نامه، برا، منه... + بله یک ساعتی گذشت یه ذره از شوک نامه و هدیه در اومدم اما صدام به شدت بغض آلود رفتم سمت مرتضی با صدای گرفته - آقای کرمی، چطوری شده حضرت آقا از جریان محجبه شدنم باخبر هستن؟ من اصلا نمی‌تونم باور کنم +خانم موسوی، حضرت آقا بیشتر از چیزی من و شما فکرش می‌کنیم حواسشون به کشور هست همین الان ببینید بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن دارد...
این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم اما مسئله حجاب شما چند هفته پیش بنده و سایر دوستان توفیق زیارت حضرت آقا داشتیم اونجا مطرح شد بعداز ماجرای حضرت آقا احترامم تو دانشگاه دوچندان شده بود ۱۰روز مونده بود به آخر تابستان تواین سه ماه خیلی به خواستگاری مرتضی فکر کردم میخوام فردا بهش جواب مثبت بدم به نظرم میتونم تو سراسر زندگی بهش تکیه کنم ساعت ۷ باید دانشگاه باشم قراره امروز یه بار برنامه اجرا کنیم هرقسمتی که اشکالی داشت رفع کنیم سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم بعداز یه مسیری متوجه شدم یه موتوری پشت سرمه با خودم گفتم شاید هم مسیره هستیم رسیدم دانشگاه ماشین پارک کردم کیفم برداشتم اومدم حرکت که کنم همون موتوریه با یه چاقو به سمتم اومد پارکینگ دانشگاه یه جای کاملا پرت بود شروع کردم به دویدن که بهم رسید چاقو گرفت سمتم گذاشت رو بازوم و گفت کیفت بده عمو ببینه گوشیم تو کیفم بود پربود از عکسای بی حجاب شروع کردم به کشیدن کیفم از دست من بکش اون بکش آستین چادرم پاره شد تو همین مرتضی رسید و ماشینش پارک کرد، انگار فرشته نجاتمو دیدم داد زدم - کـــــــــمــــــــک مرتضی سریع رسید دزده در برابر مرتضی جوجه بود وقتی دید نمی‌تونه کاری پیش ببره کیفم ول کرد اما چاقو فرو کرد کف دست مرتضی فرار کرد - وای خاک تو سرم، آقای کرمی چی شد داره از دستتون خون میاد باید بریم بیمارستان + آروم باشید، چیزی نشده - توروخدا سواربشید داشت از دستش خون می‌رفت الان همه لباسش خونی میشه یادم افتاد دیروز یه شال سفید خریدم دستم بردم سمت داشبورد شال درآوردم یه دقیقه ماشین پارک کردم - دستون بدید اینو ببندم بهش دستش بستم چندقطره از خون روی چادر و شلوار لی منم ریخته شد، رسیدیم بیمارستان پرستاره گفت کجا اینطوری شده؟ چه نسبتی باهم دارید؟ داشت دست مرتضی بخیه میزد گفتم نامزدمه با دزد کیفم درگیرشد گوشی مرتضی دست من بود گوشی مرتضی زنگ خورد شماره زهرا بود جواب دادم - الو سلام زهرا * نرگس سادات توی - آره * گوشی داداشم دست تو چیکار می‌کنه - بیاید بیمارستان * باشه الان میایم پرستار صدام کرد خانم بیا سرم همسرت تموم شد، برو صندوق حساب کن یه آبمیوه برای خودت بخر، معلومه خیلی دوسش داری، رنگ به روت نمونده - باشه ممنون با رسیدن زهرا اینا مرتضی مرخص کردن اما من ازش خجالت می‌کشیدم چرا گفتم نامزدمه حرف پرستارم شنیده اونروز کار کنسل شد قرارشد آقای صبوری بره ماشین مرتضی ببره خونشون منم زهرا و مرتضی بردم خونشون رسوندم رسیدم خونه تا واردشدم عزیزجون منو دید هول کرد گفت خاک توسرم نرگس کجا بودی چرا آستین چادرت پاره شده؟ چرا شلوارت خونیه؟ چه بلای سرت اومده؟ همه چیز برای عزیزجون و آقاجون تعریف کردم آقاجون: خداشکر آقامرتضی رسیده و اگرنه معلوم نبود چی میشد، باباجان تایم رفتنتون تغییر بدید - آره تغییر میدیم عزیزجون: حاج آقا شما پاشو یه زنگ بزن خونشون ازش تشکرکن بعدهم بگو شب یه سر میریم دیدنش آقاجون: باشه چشم حاج خانم رفتم تو اتاق، از زهرا یه پیام داشتم پیامو باز کردم نرگس سادات آجی از فردا ساعت ۱۰ بیا دانشگاه - باشه چشم خواهری زهرا: شب میاید خونه ما - آره زهرا: برو استراحت، خیلی ترسیدی امروز عزیزجون: نرگس دخترم بده چادرت بندازم بیرون از امروز به بعد چادرمهندسی تو سر کن - باشه شام خوردیم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردیم پدرم سرراه براش چندتا آبمیوه خرید چشمای مرتضی خیلی خوشحال بود یه ساعتی نشستیم بعد اومدیم خونه ساعت ۹ صبح بود چادر مدل مهندسی از داخل کمد برداشتم، لباسام پوشیدم به سمت دانشگاه راه افتادم، رسیدم دانشگاه اومدم برم سمت بسیج دانشگاه که صدای مرتضی مانع از ادامه حرکتم شد + خانم موسوی برگشتم سمت صداش - سلام آقای کرمی بابت دیروز واقعا شرمندام + دشمنتون شرمنده، وظیفه‌ام بود - ممنونم + خانم موسوی، دیروز یه حرفی تو بیمارستان زدید منظورتون این بود که پاسختون مثبته؟ سرم انداختم پایین -آقای کرمی من خیلی کاردارم با اجازتون میگم مادرم امشب با حاج خانم تماس بگیرن رفتم سمت بسیج دانشجویی برنامه انجام دادیم وتا ساعت ۶ غروب طول کشید، رسیدم خونه عزیزجون: سلام دخترگلم - سلام عزیزجون خسته نباشید عزیزجون: برو لباستو عوض کن بیا باهات حرف دارم - بفرمایید من درخدمتم عزیزجون: نرگس سادات امروز همسر حاج کمیل زنگ زده بود اینجا خوب به سلامتی عزیزجون: زنگ زده بود تو برای آقامرتضی خواستگاری کنه نظرتو چیه نرگس سادات؟ عزیز من درس دارم عزیزجون: مادر فدای شرم و حیات بشه پس مبارکه دارد...