eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست و دوم #بخش__9 ⁉️شما فکر می‌کن
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) ✴️ مدیریتِ مخالفتِ هوای نفست رو به دست ولی خدا که ندی، تو باید مخالفت با هوای نفس بکنی با مدیریت سگ‌های هار جهانی!! اراذل و اوباش عالم، راه دیگه ای نداره! ✳️یک ذره مخالفت با هوای نفس میکنی، به دستور ولی خدا مقاومت میکنی، عمری آسایش.... 🚫اگه مخالفت با هوای نفس به دستور و با مدیریت ولی خدا نکنی! استکبار، اراذل و اوباش عالم میان بر شما سلطه پیدا می‌کنن. ⁉️سلطه که بر شما پیدا کردن،چه اتفاقی می افته ؟ ؟راحت زندگی می کنی ،آره؟!!!!بعد راحت زندگی می کنی؟! 🔻الآن کشور مصر دارن راحت زندگی می‌کنن! 35ساله به آمریکا چشم گفتن، الآن دارن راحت زندگی می کنن!! بله؟!!! 🧐مصر می‌تونست ثروتمندترین و پیشرفته ترین اقتصاد رو تو منطقه داشته باشه. ✅پیشرفته ترین فرهنگ و تمدن رو می‌تونست داشته باشه، دروازه ورود معرفت به اروپا بوده.مردم مصر، سرزمین مصر، هیچ کمبود ندارن! 🔻فقط به دلیل اینکه به آمریکا بله گفتن.اکثریت مملکتشون زیر خط فقرن. فقر و فلاکت توی مردم مصر... @IslamLifeStyles_fars
🔊رسانه‌های ما یک زبان دیپلماسی رسمی خشک مربوط به سران دول رو اِتخاذ کردن. ⁉️یه چهار تا مستند نشون بده بابامصر چه خبره؟ سوریه چه خبره؟ عراق چه خبره؟برید توی دل عراق، بگین عراق چه خبره؟نترسید!مردم ما نمی‌ترسن، بفهمند تو عراق چه خبره. ⁉️مملکت عراق چقدر الان زیر سلطه آمریکا ست؟! بزرگترین سفارت خونه ی خارجی آمریکا شاید توی عراق باشه. اونهم چند هزار نفر... من رقمش رو نمیگم، یه چند سال پیش اعلام کرده بودن. ‼️چقدر سرزمین تحت عنوان سفارت خونه، عوامل سفارت آمریکا تو عراق هست. 🤨خودش نفت عراق رو میفروشه، پول میده به عراقی‌ها.... میگه: بیا من پولت رو میدم. بودجه سالیانه‌ات رو میدم. خزانه دار عراقه.. ⁉️خب روزی چند نفر باید توی این مملکت کشته بشن؟!سربازها رو کشیده عقب، سلطه اش هم کشیده عقب؟؟!!! چند نفر باید کشته بشن؟! 🤨خب نامرد عراق رو حداقل آباد کن! بزار ما یاد بگیریم آمریکا کشور خوبیه دیگه! ما هم بله بگیم به شما...بمب‌ها رو که تو میدی دست اینا بزنن. ‼️یکجا رو آباد کن آدم بفهمه دیگه!!! منتهی، بعضی‌ها نادانن، احمقن، تا نابود نشن، نمی‌فهمن چیزی بنام دشمن خبیث وجود داره.. چیزی بنام ابلیس و استکبار وجود داره.. 😳واقعا عجیبن!!!واقعا ما اینا رو باور نمی‌کنیم! ⚡️ادامه دارد... @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#علمدار_عشق قسمت 5⃣3⃣ به من نامه مى‌نویسند؛ بعضى هم تلفن مى‌کنند و مى‌گویند: «ما نهى از منکر مى‌کن
قسمت 6⃣3⃣ به سمت مزارشهیدهادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمی‌دونی - اوهوم تقریباهیچی نمی‌دونم + شهید ابراهیم هادی به علمدار کمیل شهرت داره گمنام هستش یه بار یکی از راویان جنگ تعریف می‌کرد درمورد مرام ورزشکاری شهید هادی صدای بلندگو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند. ابراهیم هادی با دوبنده ی ... . محمود.ک با دوبنده ی ... . از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم. همه‌ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد. ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد. در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می‌شنود. با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می‌داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت. با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون. بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند. حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟ با اعصبانیت گفتم: فرمایش . گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می‌خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش. مادر و برادرم اون بالا نشسته‌اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن. حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم... سرم رو پائین انداختم و رفتم. یاد تمرین‌های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت. عجب آدمیه ابراهیم... این کلمه مرتضی برابر شد با رسیدنمون به یادمان شهید هادی بازهم من گلاب ریختم و مرتضی شروع کرد به زمزمه این شعر تنها کسانی شهید می شوند! که شهید باشند... باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! منیت را، تکبر را، دلبستگی را، غرور را، غفلت را، آرزوهای دراز را، حسد را، حرص را، ترس را، هوس را، شهوت را، حب_دنیا را.... باید از خود گذشت! باید کشت نفس را... شهادت درد دارد! دردش کشتن لذت هاست.... به یاد قتلگاه کربلا... به یاد قتلگاه شلمچه و طلاییه و فکه... الهی، قتلگاهی... باید کشته شویم، تا شهید شویم!! بايد اقتدا كرد به ابراهيم_هادی + نرگس جان خانم بلند شو عزیزم بریم کتاب بخریم، بعد به سمت خونه حرکت کنیم - باشه چشم نزدیک یادمان شهدای مکه یه واحد فرهنگی بود با مرتضی وارد واحد فرهنگی شدیم + سلام بردار خداقوت ببخشید یه نسخه کتاب سلام بر ابراهیم می‌خواستم * سلام بله یه چند لحظه صبر کنید بفرمایید اینم کتاب + خیلی ممنونم این کارت لطف کنید بکشید * قابل نداره برادر + ممنونم اخوی سوار ماشین شدیم - دستت دردنکنه آقا کتاب باز کردم - إه مرتضی صفحه اول کتاب یه شعر هست + بلند بخون لطفا منم گوش بدم - باشه چشم بسم الله الرحمن الرحیم سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم سلام کرده ز لطفت جواب می‌خواهیم سحررسید و نسیم آمد و شبم طی شده به شوق باده ی تو ما هنوز در راهیم تیر به دست بیا که دوباره بت شده ایم طناب و دلو بیاور که در چاهیم هزار مرتبه از خودگذشتی و رفتی هزار مرتبه غرق خودیم و می کاهیم تو از میانه عرش خدا به ما آگاهی و ما که از سر غفلت ز خویش ناآگاهیم تو مثل نور نشستی میان قلب همه دمی نظر به رهت کن چون پر کاهیم زبان ماکه به وصف تو لال می ماند ببین که خیر سرم شاعریم و مداحیم صدای صوت اذان تو ،هست مارابرد وگرنه ما از سر شب غرق ناله و آهیم تمام عمر جوانی ما تباهی شد امیدوار به رحمت و عفو اللهیم خداکند شامل شفاعتت شویم ابراهیم سراینده اکبرشیخی، از روابط عمومی مجتمع صنایع شهید ابراهیم هادی تا برسیم قزوین تقریبا نصف کتاب خوندم، رسیدیم قزوین - دستت دردنکنه خیلی این دو روز به زحمت افتادی + وظیفه ام بود خانم گل - میای بریم خونه ما؟ + نه عزیزم تورو میرسونم خونه از حاج بابا تشکر کنم بعد میرم خونه
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#علمدار_عشق قسمت 6⃣3⃣ به سمت مزارشهیدهادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی
قسمت 7⃣3⃣ مرتضی اینا برای یه پروژه از طرف دانشگاه برده بودن نیروگاه هسته‌ای اهواز زهرا هم شدیدا مشغول کارهای عروسیش بود برای همین مسئولیت بسیج خواهران فعلا با من بود. داشتم پرونده یکی از خواهران کنترل می‌کردم که آقای اصغری جانشین مرتضی صدام کرد خواهر موسوی - بله آقای اصغری این لیست خواهرانی که مجاز به شرکت در طرح ولایت کشوری شدن خدمت شما باهشون هماهنگ کنید. دوره ۵ دیگه شروع میشه - بله حتما آقای اصغری یه سوال بله بفرمایید - آقای کریمی مجاز شدن؟ بله هم آقای کریمی هم آقای صبوری اسامی نگاه کردم من و زهرا هم مجاز شده بودیم اما فکر نکنم ما بتونیم بریم با تک تک خواهران تماس گرفتم و گزارش دوره بهشون دادم من بخاطر امتحانام، زهرا بخاطر کارای عروسیش دوره نرفتیم، دوره تو مشهد بود تو فرودگاه داشتیم بچه‌ها را بدرقه می‌کردیم - مرتضی خیلی مراقب خورد و خوراکت باش + چشم - رسیدی به من زنگ بزن +چشم - رفتی حرم منم خییییلی دعا کن + چشم - مرتضی مراقب خودت باشیا + نرگس چقدر سفارش می‌کنی، بخدا من بچه نیستما، ۲۶-۲۷ سالمه، انقدر که تو داری سفارش می‌کنی، مامان سفارش نمی‌کنه - آخه اولین بار دارم ازت دور میشم خوب نگرانتم + من فدات بشم، من گزارش دقیقه ای به شما میدم - ممنون تو خونه داشتم کتاب می‌خوندم زهرا زنگ زد - الو سلام آجی خانم سلام داشتی چیکار می‌کردی عروس جان؟ - زهرا بیکاری؟ آره چطورمگه؟ - میای بریم بدیم خیاطت برام چادر حسنا بدوزه مطمئنی چادر حسنا میخوای؟ - آره مرتضی هربار تو چادر حسنا سر می‌کنی خیلی خوشگل نگات می‌کنه وا؟ - والا حالا میخام بدوزم خیلی خوشش میاد باشه حاضر شو میام دنبالت رفتیم خیاطی - خانمی لطفا طوری بدوزید که تا پس فردا حاضربشه سه روز دیگه از مشهد میاد میخوام با این چادر برم بدرقه‌اش باشه حتما خانم موسوی - ممنونم تو فرودگاه منتظر بودیم پرواز بچه‌ها بشینه زهرا با شیطنت گفت: مامان آمبولانس خبر کنیم، داداشم الان نرگس با چادر حسنا ببینه غش می‌کنه مادرجون: عروسم اذیت نکن دسته گل گرفتم جلو صورتم طوری که معلوم نباشه منم مرتضی وقتی منو دید فقط با ذوق نگاه می‌کرد امتحانای ترم چهارم من تموم شد جشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگزارشد و‌مرتضی با معدل A دانشجویی نخبه اعلام شد و از یک ماه دیگه برابر با ترم ۵ من توی نیروگاه هسته‌ای نطنز شروع به کار می‌کرد قراربود همزمان هم تو سپاه ناحیه قزوین شروع به کار کنه تو خونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ می‌کردم که گوشیم زنگ خورد، یه نگاه ب اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود، دکمه اتصال مکالمه زدم - الو سلام مائده جان •• سلام عزیزم خوبی؟ آقامرتضی خوبه؟ حاج آقا و عمه جان خوبن؟ - ممنون همه خوبن شما چیکار می‌کنی؟ پیداتون نیست ؟ این پسردایی ما کجاست؟ پیدایش نیست •• برای همین زنگ زدم عزیزم فرداشب بیاید خونه ما با عمه اینا همه رو دعوت کردم - ان‌ شاالله خیره •• آره عزیزم خیره سید رسول داره میره سوریه خواستم شب قبل از رفتنش یه مهمونی بگیرم - مائده جان پسردایی، برای چی میره سوریه؟ •• بعنوان مدافع حرم میره عزیزم - توام موافقت کردی مائده؟ •• آره عزیزم نمی‌خوام مانع رسیدنش به معشوق باشم - خدا چه درجه صبری بهت داده مائده ان شاالله به سلامتی بره برگرده •• ممنون ان شاالله با آقا مرتضی بیاید منتظرتونم - باشه چشم •• به عمه جان سلام برسون یاعلی شماره مرتضی گرفتم - سلام علیکم حاجی فاتح قلوب + علیکم سلام تاج سر -خداقوت عزیزم + ممنون - مرتضی +جانم ساداتم - فرداشب یه مهمونی دعوتیم + مهمونی رفتن ناراحتی داره مگه؟ - آره این مهمانی داره سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه + خوشابه سعادتش خدا نصیب همه آرزومنداش کنه - ان شاالله +پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم - آره دستت دردنکنه + قربونت کاری نداره خانمی؟ - مراقب خودت باش
قسمت 8⃣3⃣ به سمت خونه‌ی پسرداییم راه افتادیم سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدواج کرده بود، یه دختر یک ساله و نیم داشتن مهمونی خیلی شلوغ بود، یه سری از اقوام گریه می‌کردن اما عجب رفتار مائده سادات بود خیلی آروم بود زینب سادات دخترشون یه دقیقه هم از پدرش جدا نمی‌شد رسول هم می‌گفت: دخترم میدونه روزای آخری که پیششم، داره لوس میشه - نگو پسردایی ان شاالله به سلامت میری و میای رو به مرتضی گفت: پر پروازت آمادست؟ تقریبا دعاکن حاجی جان سید رسول: ان شاالله میپری برادر تا ساعت ۱۲ شب خونه پسرداییم اینا بودیم انقدر خسته بودم، یادم رفت از مرتضی معنی حرفشو بپرسم ۱۵ روز از رفتن پسرداییم می‌گذشت ترم ۵ دانشگاه شروع شده بود مرتضی ۵ روزی بود تو نیروگاه نطنز شروع به کار کرده بود، حجم کاریش خیلی زیاد بود سعی می‌کردم بیشتر پیشش باشم تا خستگی کار روح و روانشو خسته نکنه رسیدم خونمون دم در خونه ماشین مرتضی بود چندمتر اونطرف تر هم ماشین سیدهادی و سیدمحسن بود باخودم گفتم آخجون نرجس از قم اومده! در و با کلید باز کردم رفتم تو تا وارد خونه شدم دیدم، همه سیاه پوشیدن خیلی ترسیده بودم - سلام چی شده، چراهمه مشکی پوشیدید ! مامان چرا گریه می‌کنه، چی شده؟ مرتضی اومد سمتم: نترس عزیزم هیچی نشده بیا بریم تو حیاط خودم بهت میگم - چی شده مرتضی نترس عزیزم سید رسول مجروح شده - برای مجروحیت همتون سیاه پوش شدید؟ برای مجروحیت مامان گریه میکنه؟ سید رسول شهید شده، مگه نه؟ سرش انداخت پایین و حرفی نزد - یاامام حسین رفتیم خونه پسرداییم مائده سادات خیلی با آرامش بود وقتی جنازه آوردن داخل خونه در تابوت باز کرد، زینب سادات هم گرفت بغلش •• ببین آقایی، هم من هم دخترت مدافع حجاب هستیم نگران نباشی حجاب یه سانتم ازسرمون عقب نمیره بعد سرشو گذاشت رو سینه سیدرسول شروع کرد به گریه کردن وای چه صحنه ای بود وقتی می‌خواستن سیدرسول بذارن تو مزار زینب سادات دختر کوچلوش بابا... بابا می‌کرد خیلی سخت بود من که فکر نکنم یه درجه از صبر مائده سادات داشته باشم هفتمین روز شهادت سید رسول بود مرتضی داشت منو میبرد خونه خودشون نمیدونم چرا تواین هفت روز انقدر آروم شده بودم انگار میخواد چیزی بهم بگه اما نمی‌تونه ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم جانمازمون گذاشتم سر جاشون نشستم روبروی مرتضی - مرتضی + جانم - چیزی شده؟ + نه چطور مگه؟ - احساس می‌کنم میخوای یه چیزی بهم بگی، اما نمیتونی + آره سادات نمی‌تونم، از واکنش تو می‌ترسم - از واکنش من؟ + آره اگه قول بدی آروم باشی بهت میگم - داری منو میترسونی، بگو ببینم چی شده + نرگس من قبل از اینکه عاشق تو باشم عاشق اهل بیتم، خیلی وقت دنبال کارای رفتنم اما سپاه اجازه نمیداد، بخاطر رشته دانشگاهیم، الان یک هفته است با اعزامم موافقت کردن - با اعزامت به کجا؟ + سوریه فقط ازت میخوام با رفتنم موافقت کنی - یعنی چی مرتضی؟ تو میخوای بری سوریه؟ + نرگس آروم باش خانم دست خودم نبود صحنه ی وداع مائده اومد جلوی چشمم، با صدای بلند و لرزانی که بخاطر گریه لرزش داشت گفتم من نمیذارم بری، فهمیدی، نمیذارم من طاقت مائده سادات و ندارم من همش ۲۳ سالمه الان بیوه شوهر جوونم بشم.... من نمیذارم بری + نرگس آروم باش خانم گل - خانم گل.... خانم گل رفتم سمت چادر مشکیم + نرگس چیکار داری میکنی؟ - بین منو سوریه باید یکی انتخاب کنی فهمیدی + نرگس زشته، بیا حرف می‌زنیم - آقای کرمی تو حرفاتو زدی، من نمیذارم بری از اتاق رفتم بیرون، دیدم فقط آقامجتبی هست - آقا مجتبی منو میرسونی خونمون ٬٬ زنداداش چی شده؟ مگه داداش نیست؟ - هست اما من نمی‌خوام باهاش برم مرتضی وارد اتاق شد + نرگس میشه آروم باشی - نه نمیشه اومد گوشه چادرم گرفت دستشو رو به مجتبی گفت داداش تو برو، خودمون حلش می‌کنیم رفتم سمت در ورودی کوچه، اومدم در باز کنم که از هوش رفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 227 امیرالمؤمنین علیه السلام: 💠 اُوصيكُمْ بِالصَّلاةِ وَ حِفْظِها، فَاِنَّها خَيْرُالْعَمَلِ وَ هِىَ عَمُودُ دينِكُمْ؛ ❇️ شما را به نماز و مراقبت از آن سفارش مى‌‏كنم چونكه نماز برترين عمل و ستون دين شماست. 📚 بحارالانوار، جلد ۷۹، صفحه ۲۰۹ 🌺 @IslamLifeStyles_fars
*یوسف زهرائی* 💫✨💫✨💫✨ ☘️ پیامبر اکرم «صلّی‌اللّه‌‌علیه‌وآله‌» به اسماء بنت عمیس فرمودند: آیا نمی‌دانی‌ كه‌ دخترم‌ پاک و پاكیزه‌ است.(۱) ☘️ و در جای دیگر فرمودند: خداوند در صلب‌ امام‌ حسن عسكری «علیه‌السّلام» نطفه‌ای‌ مبارك، پاک و پاكیزه‌ تعبیه‌ نمود؛ ‌كه‌ هر مؤ‌منی‌ كه‌ خداوند از او پیمان‌ ولایت‌ گرفته،‌ از او خشنود می‌شود و هر منكری‌ به‌ او كفر می‌ورزد. او پیشوای‌ پارسا، پاكیزه، هادی‌ و مهدی‌ است.(۲) 💫✨💫✨💫 *سلام* بر پاکترین بانوی عالم، مهربان‌ترین مادر و *سلام* بر پیشوای پاک و مطهر، مهدی امت *📌*به راستی چقدر شبیه مادرید..* 📚۱) فاطمه‌، من‌المهد الی‌اللحد، ص‌۱۲۱ 📚 ۲) روزگار رهایی، ج‌۱، ص‌۷۶ 🕊️🍃@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(5).mp3
888.2K
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و پنجاه و سوم : خطبه ۱۱۰ ┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| |• 🌿 ✨لافَضيلةَكالجِھادِ،ولاجِهادَكمُجاهَدةِالھوى✨ ✍ هيچ‌ فضيلتى‌ چون‌ نيست‌ و هيچ‌ جھادى‌ مانند نیست. @Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا