تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_سی_و_چهارم - مرتضی تو شهیدعلی خلیلی چقدر میشناسی: + خیلی اطلاعات درموردش ندار
#علمدار_عشق
قسمت 5⃣3⃣
به من نامه مىنویسند؛ بعضى هم تلفن مىکنند و مىگویند: «ما نهى از منکر مىکنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمىگیرند. طرف مقابل را مىگیرند!» من عرض مىکنم که مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضائی حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. همهى دستگاه حکومت ما باید از آمر به معروف و نهى از منکر دفاع کند. این، وظیفه است. اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاههاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسى که سجاده را از زیر پاى نمازگزار مىکشد؟ امر به معروف و نهى از منکر نیز همینطور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است.
- اینم پاسخ حضرت آقا
+ خوشا به سعادتش که به همچین مقامی رسیده
نرگس سادات آدرس مزارشو بلدی؟
- آره
قطعه 24 ردیف 66 شماره 34
+ خب پس اول بریم سر مزار شهید علی خلیلی بعد شهید ابراهیم هادی
رسیدیم بهشت زهرا ماشین تو پارکینگ پارک کردیم
سرراهمون دوتا شیشه گلاب خریدیم
با دوتا شاخه گل رز قرمز
رسیدیم سر مزارشهید علی خلیلی
در گلاب باز کردم
+ نرگس سادات خانم گل لطفا
شما گلاب بریز من مزار میشورم
یه وقتی نامحرمی میاد شایسته نیست
- چشم آقایی، مرتضی جان
+جانم
تو کهف الشهدا تو برام از شهدای اونجا شعر خوندی اینجا من برات شعر بخونم؟
- آره عزیزم حتما
«بههوش باش و از این دست دوستی بگذر
بههوش باش که از پشت میزند خنجر
بههوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههای هوس، مطربان خُنیاگر
چنان مکن که کَسان را خیال بردارد
که بازهم شده این خانه بیدر و پیکر
بدا به ما که بیاید از آن سر دنیا
بهقصد مصلحت دین مصطفی کافر
به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این که بنشینیم گوشه سنگر
که از جهاد فقط چند واژه فهمیدیم
چفیه، قمقمه، پوتین، پلاک، انگشتر
بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد
در آن رکاب نباشم سیاهی لشکر
بدا به حال من و خوش به حال آن که شدست
شهید امر به معروف و نهی از منکر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بیوضو نتوان خواند سوره کوثر
زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند
زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟
چه شاعرانه خداوند آفریده تو را
تو را بهکوری چشمان آن هو الابتر
خدا به خواجه لولاک داده بود ایکاش
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر
چه عاشقانه، چه زیبا، چه دلنشین وقتی
تو را به دست خدا میسپرد پیغمبر
علیست دست خدا و علیست نفس نبی
علی قیام و قیامت علی علی محشر
نفسنفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیه این قصیده شد حیدر
عروسی پدرِ خاک بود و مادرِ آب
نشستهاند دو دریا کنار یکدیگر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنانکه همسر تو در رکوع انگشتر
همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست
چنانکه وصله چادر برای تو زیور
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
حجاب روی زمین طفل بیپناهی بود
تو مادرانه گرفتیش تا ابد در بر
میان کوچه که افتاد دشمنت از پا
در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایه آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
+ خیلی قشنگ بود خانم گل
نرگس جانم بریم سر مزار آقا ابراهیم
- بریم آقایی
- مرتضی
+ جانم
- چرا باید یه دختر با بی حجابیش باعث شهادت یه جوان مذهبی بشه
+ نرگس تو اینو میگی
علی آقا شهید شده از مقام اخروی
برخوردار شده اما من تو رفقام دیدم
یه دختر با بی حجابیش باعث شده
اون پسر کلا جهنمی شده
- وای خدا
+ نرگس میدونی چرا عاشقت شدم ؟
- چرا
+ چون تنها دختری بودی که با اینکه مانتویی بودی عفیف و محجبه بودی
نگاه حرام یه پسر روت حس نکردم
برای همین خواستم برای من بشی
- مرتضی تو رو شهید ململی گذاشت
سرراهم واقعا هم ازش ممنونم
+ نرگس جان یادت باشه از اینجا بریم کتاب سلام برادر ابراهیم هم برات بخرم
- درموردچیه؟
+ درمورد شهید ابراهیم هادی
- من چیز زیادی درموردش نمیدونم
+ خودم برات توضیح میدم درموردش
خیلی شخصیت بزرگی بوده
یه سری من ازش مطلب میدونم برات تعریف میکنم بقیه اشم ان شاالله از کتاب خودت میخونی
- باشه دستت دردنکنه مرتضی جان
#ادامہ_دارد
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 226
امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
💠 اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَیْکَ بِلِسَانِی، ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِی
❇️ خدایا بر من ببخش آنچه را که با زبانم به تو نزدیک شدم و دلم با آن مخالفت نمود.
📚 از خطبه ۷۸ نهج البلاغه
#حدیث_روز
🌺 @IslamLifeStyles_fars
*سلام_امام_زمانم 🌺🤚🏻*
ســلام بـر تـو ڪه روز مرا سلام تویی
ســلام بـر تـو ڪه آغـازِ هر ڪلام تویی
سلام بر تو ڪه ازصبحِ نور تا شب حشر
تو بوده ای و تو هستـی و والسّلام تویی
🕊️🍃
@IslamLifeStyles_fars
🔆 #پندانه
نام: انسان
نام خانوادگی: آدمی زاد
نام پدر: آدم
نام مادر: حوا
لقب: اشرف مخلوقات
نژاد: خاکی
صادره: دنیا
مقصد: آخرت
ساکن: کهکشان را شیری، منظومه شمسی زمین
منزل: استیجاری
ساعت حرکت پرواز: هر وقت خداوند صلاح بداند
مکان: بهشت اگر نشد جهنم
🔻وسایل مورد نیاز :
1- دو متر پارچه (کفن)
2- عمل نیک
3- انجام واجبات
4- امر به معروف و نهی از منکر
5- دعای والدین و مومنین
6- نماز اول وقت
7- ولایت ائمه اطهار
🔹از آوردن بار اضافه از قبیل: حق الناس، غیبت و تهمت و غیره خودداری نمایید.
جهت یادگاری قبل از پرواز از اموال خود بین فرزندانتان به عدالت تقسیم کنید.
برای کسب اطلاعات بیشتر به قرآن و سنت پیامبر (ص) مراجعه فرمایید.
🔻 با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید :
( سوره بقره/186 ) (سوره نسا/45) (سوره توبه/12 9) (سوره اعراب/55)
سرپرست کاروان: حضرت عزراییل
تهیه و تنظیم: سرنوشت الهی
🌺 @IslamLifeStyles_fars
•| #تلـنگر |•
#آیتاللهبهجت(ره)
👌 هر ڪس به پایینتر ازخود از لحاظ مادی نـگاه کند و بگوید #الحمدلله اصلاً خود همین #شکرگزاری سـبب غنا مـےشود.
@Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایام_فاطمیه
▪️پدرم حیدر مادرم زهرا..
👤با مداحی محمدحسین پویانفر
@IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست و دوم #بخش__9 ⁉️شما فکر میکن
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_ودوم
#بخش__10
✴️ مدیریتِ مخالفتِ هوای نفست رو به دست ولی خدا که ندی، تو باید مخالفت با هوای نفس بکنی با مدیریت سگهای هار جهانی!! اراذل و اوباش عالم،
راه دیگه ای نداره!
✳️یک ذره مخالفت با هوای نفس میکنی، به دستور ولی خدا مقاومت میکنی، عمری آسایش....
🚫اگه مخالفت با هوای نفس به دستور و با مدیریت ولی خدا نکنی! استکبار، اراذل و اوباش عالم میان بر شما سلطه پیدا میکنن.
⁉️سلطه که بر شما پیدا کردن،چه اتفاقی می افته ؟ ؟راحت زندگی می کنی ،آره؟!!!!بعد راحت زندگی می کنی؟!
🔻الآن کشور مصر دارن راحت زندگی میکنن! 35ساله به آمریکا چشم گفتن،
الآن دارن راحت زندگی می کنن!! بله؟!!!
🧐مصر میتونست ثروتمندترین و پیشرفته ترین اقتصاد رو تو منطقه داشته باشه.
✅پیشرفته ترین فرهنگ و تمدن رو میتونست داشته باشه، دروازه ورود معرفت به اروپا بوده.مردم مصر، سرزمین مصر، هیچ کمبود ندارن!
🔻فقط به دلیل اینکه به آمریکا بله گفتن.اکثریت مملکتشون زیر خط فقرن.
فقر و فلاکت توی مردم مصر...
@IslamLifeStyles_fars
🔊رسانههای ما یک زبان دیپلماسی رسمی خشک مربوط به سران دول رو اِتخاذ کردن.
⁉️یه چهار تا مستند نشون بده بابامصر چه خبره؟ سوریه چه خبره؟ عراق چه خبره؟برید توی دل عراق، بگین عراق چه خبره؟نترسید!مردم ما نمیترسن، بفهمند تو عراق چه خبره.
⁉️مملکت عراق چقدر الان زیر سلطه آمریکا ست؟! بزرگترین سفارت خونه ی خارجی آمریکا شاید توی عراق باشه. اونهم چند هزار نفر... من رقمش رو نمیگم، یه چند سال پیش اعلام کرده بودن.
‼️چقدر سرزمین تحت عنوان سفارت خونه، عوامل سفارت آمریکا تو عراق هست.
🤨خودش نفت عراق رو میفروشه، پول میده به عراقیها.... میگه: بیا من پولت رو میدم. بودجه سالیانهات رو میدم. خزانه دار عراقه..
⁉️خب روزی چند نفر باید توی این مملکت کشته بشن؟!سربازها رو کشیده عقب، سلطه اش هم کشیده عقب؟؟!!!
چند نفر باید کشته بشن؟!
🤨خب نامرد عراق رو حداقل آباد کن! بزار ما یاد بگیریم آمریکا کشور خوبیه دیگه! ما هم بله بگیم به شما...بمبها رو که تو میدی دست اینا بزنن.
‼️یکجا رو آباد کن آدم بفهمه دیگه!!!
منتهی، بعضیها نادانن، احمقن، تا نابود نشن، نمیفهمن چیزی بنام دشمن خبیث وجود داره.. چیزی بنام ابلیس و استکبار وجود داره..
😳واقعا عجیبن!!!واقعا ما اینا رو باور نمیکنیم!
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق قسمت 5⃣3⃣ به من نامه مىنویسند؛ بعضى هم تلفن مىکنند و مىگویند: «ما نهى از منکر مىکن
#علمدار_عشق
قسمت 6⃣3⃣
به سمت مزارشهیدهادی راه افتادیم
+ نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمیدونی
- اوهوم تقریباهیچی نمیدونم
+ شهید ابراهیم هادی به علمدار کمیل شهرت داره گمنام هستش
یه بار یکی از راویان جنگ تعریف میکرد
درمورد مرام ورزشکاری شهید هادی
صدای بلندگو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند.
ابراهیم هادی با دوبنده ی ... .
محمود.ک با دوبنده ی ... .
از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم.
همهی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد.
ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد.
در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را میشنود.
با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش میداد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت.
با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون.
بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند.
حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟
با اعصبانیت گفتم: فرمایش .
گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما میخورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش. مادر و برادرم اون بالا نشستهاند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن.
حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم...
سرم رو پائین انداختم و رفتم.
یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت.
عجب آدمیه ابراهیم... این کلمه مرتضی برابر شد با رسیدنمون به یادمان شهید هادی
بازهم من گلاب ریختم و مرتضی شروع کرد به زمزمه این شعر
تنها کسانی شهید می شوند! که شهید باشند...
باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!!
منیت را، تکبر را، دلبستگی را، غرور را، غفلت را، آرزوهای دراز را، حسد را، حرص را، ترس را، هوس را، شهوت را، حب_دنیا را....
باید از خود گذشت! باید کشت نفس را...
شهادت درد دارد! دردش کشتن لذت هاست....
به یاد قتلگاه کربلا... به یاد قتلگاه شلمچه و طلاییه و فکه...
الهی، قتلگاهی...
باید کشته شویم، تا شهید شویم!!
بايد اقتدا كرد به ابراهيم_هادی
+ نرگس جان خانم بلند شو عزیزم
بریم کتاب بخریم، بعد به سمت خونه حرکت کنیم
- باشه چشم
نزدیک یادمان شهدای مکه یه واحد فرهنگی بود با مرتضی وارد واحد فرهنگی شدیم
+ سلام بردار خداقوت ببخشید یه نسخه
کتاب سلام بر ابراهیم میخواستم
* سلام بله یه چند لحظه صبر کنید
بفرمایید اینم کتاب
+ خیلی ممنونم
این کارت لطف کنید بکشید
* قابل نداره برادر
+ ممنونم اخوی
سوار ماشین شدیم
- دستت دردنکنه آقا
کتاب باز کردم
- إه مرتضی صفحه اول کتاب
یه شعر هست
+ بلند بخون لطفا منم گوش بدم
- باشه چشم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم
سلام کرده ز لطفت جواب میخواهیم
سحررسید و نسیم آمد و شبم طی شده
به شوق باده ی تو ما هنوز در راهیم
تیر به دست بیا که دوباره بت شده ایم
طناب و دلو بیاور که در چاهیم
هزار مرتبه از خودگذشتی و رفتی
هزار مرتبه غرق خودیم و می کاهیم
تو از میانه عرش خدا به ما آگاهی
و ما که از سر غفلت ز خویش ناآگاهیم
تو مثل نور نشستی میان قلب همه
دمی نظر به رهت کن چون پر کاهیم
زبان ماکه به وصف تو لال می ماند
ببین که خیر سرم شاعریم و مداحیم
صدای صوت اذان تو ،هست مارابرد
وگرنه ما از سر شب غرق ناله و آهیم
تمام عمر جوانی ما تباهی شد
امیدوار به رحمت و عفو اللهیم
خداکند شامل شفاعتت شویم ابراهیم
سراینده اکبرشیخی، از روابط عمومی مجتمع صنایع شهید ابراهیم هادی
تا برسیم قزوین تقریبا نصف کتاب خوندم، رسیدیم قزوین
- دستت دردنکنه خیلی این دو روز به زحمت افتادی
+ وظیفه ام بود خانم گل
- میای بریم خونه ما؟
+ نه عزیزم تورو میرسونم خونه
از حاج بابا تشکر کنم
بعد میرم خونه
#ادامہ_دارد
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق قسمت 6⃣3⃣ به سمت مزارشهیدهادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی
#علمدار_عشق
قسمت 7⃣3⃣
مرتضی اینا برای یه پروژه از طرف دانشگاه برده بودن نیروگاه هستهای اهواز
زهرا هم شدیدا مشغول کارهای عروسیش بود
برای همین مسئولیت بسیج خواهران فعلا با من بود. داشتم پرونده یکی از خواهران کنترل میکردم که آقای اصغری جانشین مرتضی صدام کرد
خواهر موسوی
- بله آقای اصغری
این لیست خواهرانی که مجاز به شرکت در طرح ولایت کشوری شدن خدمت شما باهشون هماهنگ کنید. دوره ۵ دیگه شروع میشه
- بله حتما آقای اصغری
یه سوال
بله بفرمایید
- آقای کریمی مجاز شدن؟
بله هم آقای کریمی هم آقای صبوری
اسامی نگاه کردم
من و زهرا هم مجاز شده بودیم
اما فکر نکنم ما بتونیم بریم
با تک تک خواهران تماس گرفتم
و گزارش دوره بهشون دادم
من بخاطر امتحانام، زهرا بخاطر کارای عروسیش
دوره نرفتیم، دوره تو مشهد بود
تو فرودگاه داشتیم بچهها را بدرقه میکردیم
- مرتضی خیلی مراقب خورد و خوراکت باش
+ چشم
- رسیدی به من زنگ بزن
+چشم
- رفتی حرم منم خییییلی دعا کن
+ چشم
- مرتضی مراقب خودت باشیا
+ نرگس چقدر سفارش میکنی، بخدا من بچه نیستما، ۲۶-۲۷ سالمه، انقدر که تو داری سفارش میکنی، مامان سفارش نمیکنه
- آخه اولین بار دارم ازت دور میشم خوب نگرانتم
+ من فدات بشم، من گزارش دقیقه ای به شما میدم
- ممنون
تو خونه داشتم کتاب میخوندم
زهرا زنگ زد
- الو سلام آجی خانم
سلام داشتی چیکار میکردی عروس جان؟
- زهرا بیکاری؟
آره
چطورمگه؟
- میای بریم بدیم خیاطت برام چادر حسنا بدوزه
مطمئنی چادر حسنا میخوای؟
- آره مرتضی هربار تو چادر حسنا سر میکنی خیلی خوشگل نگات میکنه
وا؟
- والا
حالا میخام بدوزم خیلی خوشش میاد
باشه حاضر شو میام دنبالت
رفتیم خیاطی
- خانمی لطفا طوری بدوزید که تا پس فردا حاضربشه سه روز دیگه از مشهد میاد
میخوام با این چادر برم بدرقهاش
باشه حتما خانم موسوی
- ممنونم
تو فرودگاه منتظر بودیم پرواز بچهها بشینه
زهرا با شیطنت گفت: مامان آمبولانس خبر کنیم، داداشم الان نرگس با چادر حسنا ببینه غش میکنه
مادرجون: عروسم اذیت نکن
دسته گل گرفتم جلو صورتم طوری که معلوم نباشه منم
مرتضی وقتی منو دید فقط با ذوق نگاه میکرد
امتحانای ترم چهارم من تموم شد
جشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگزارشد ومرتضی با معدل A دانشجویی نخبه اعلام شد
و از یک ماه دیگه برابر با ترم ۵ من
توی نیروگاه هستهای نطنز شروع به کار میکرد
قراربود همزمان هم تو سپاه ناحیه قزوین شروع به کار کنه
تو خونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ میکردم که گوشیم زنگ خورد، یه نگاه ب اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود، دکمه اتصال مکالمه زدم
- الو سلام مائده جان
•• سلام عزیزم خوبی؟
آقامرتضی خوبه؟ حاج آقا و عمه جان خوبن؟
- ممنون همه خوبن شما چیکار میکنی؟
پیداتون نیست ؟ این پسردایی ما کجاست؟ پیدایش نیست
•• برای همین زنگ زدم عزیزم فرداشب بیاید خونه ما با عمه اینا همه رو دعوت کردم
- ان شاالله خیره
•• آره عزیزم خیره
سید رسول داره میره سوریه خواستم شب قبل از رفتنش یه مهمونی بگیرم
- مائده جان پسردایی، برای چی میره سوریه؟
•• بعنوان مدافع حرم میره عزیزم
- توام موافقت کردی مائده؟
•• آره عزیزم
نمیخوام مانع رسیدنش به معشوق باشم
- خدا چه درجه صبری بهت داده مائده
ان شاالله به سلامتی بره برگرده
•• ممنون ان شاالله
با آقا مرتضی بیاید منتظرتونم
- باشه چشم
•• به عمه جان سلام برسون
یاعلی
شماره مرتضی گرفتم
- سلام علیکم حاجی فاتح قلوب
+ علیکم سلام تاج سر
-خداقوت عزیزم
+ ممنون
- مرتضی
+جانم ساداتم
- فرداشب یه مهمونی دعوتیم
+ مهمونی رفتن ناراحتی داره مگه؟
- آره این مهمانی داره سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه
+ خوشابه سعادتش
خدا نصیب همه آرزومنداش کنه
- ان شاالله
+پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم
- آره دستت دردنکنه
+ قربونت کاری نداره خانمی؟
- مراقب خودت باش
#ادامہ_دارد
#علمدار_عشق
قسمت 8⃣3⃣
به سمت خونهی پسرداییم راه افتادیم
سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدواج کرده بود، یه دختر یک ساله و نیم داشتن
مهمونی خیلی شلوغ بود، یه سری از اقوام گریه میکردن
اما عجب رفتار مائده سادات بود خیلی آروم بود
زینب سادات دخترشون یه دقیقه هم از پدرش جدا نمیشد
رسول هم میگفت: دخترم میدونه
روزای آخری که پیششم، داره لوس میشه
- نگو پسردایی ان شاالله به سلامت میری و میای
رو به مرتضی گفت: پر پروازت آمادست؟
تقریبا
دعاکن حاجی جان
سید رسول: ان شاالله میپری برادر
تا ساعت ۱۲ شب خونه پسرداییم اینا بودیم
انقدر خسته بودم، یادم رفت از مرتضی معنی حرفشو بپرسم
۱۵ روز از رفتن پسرداییم میگذشت
ترم ۵ دانشگاه شروع شده بود
مرتضی ۵ روزی بود تو نیروگاه نطنز شروع به کار کرده بود، حجم کاریش خیلی زیاد بود
سعی میکردم بیشتر پیشش باشم
تا خستگی کار روح و روانشو خسته نکنه
رسیدم خونمون دم در خونه ماشین مرتضی بود
چندمتر اونطرف تر هم ماشین سیدهادی و سیدمحسن بود
باخودم گفتم آخجون نرجس از قم اومده!
در و با کلید باز کردم رفتم تو تا وارد خونه شدم دیدم، همه سیاه پوشیدن
خیلی ترسیده بودم
- سلام چی شده، چراهمه مشکی پوشیدید !
مامان چرا گریه میکنه، چی شده؟
مرتضی اومد سمتم: نترس عزیزم
هیچی نشده بیا بریم تو حیاط خودم بهت میگم
- چی شده مرتضی
نترس عزیزم سید رسول مجروح شده
- برای مجروحیت همتون سیاه پوش شدید؟ برای مجروحیت مامان گریه میکنه؟ سید رسول شهید شده، مگه نه؟
سرش انداخت پایین و حرفی نزد
- یاامام حسین
رفتیم خونه پسرداییم
مائده سادات خیلی با آرامش بود
وقتی جنازه آوردن داخل خونه
در تابوت باز کرد، زینب سادات هم گرفت بغلش
•• ببین آقایی، هم من هم دخترت مدافع حجاب هستیم نگران نباشی حجاب یه سانتم ازسرمون عقب نمیره
بعد سرشو گذاشت رو سینه سیدرسول شروع کرد به گریه کردن
وای چه صحنه ای بود وقتی میخواستن سیدرسول بذارن تو مزار
زینب سادات دختر کوچلوش بابا... بابا
میکرد
خیلی سخت بود
من که فکر نکنم یه درجه از صبر مائده سادات داشته باشم
هفتمین روز شهادت سید رسول بود
مرتضی داشت منو میبرد خونه خودشون
نمیدونم چرا تواین هفت روز انقدر آروم شده بودم انگار میخواد چیزی بهم بگه
اما نمیتونه
ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم
با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم
جانمازمون گذاشتم سر جاشون
نشستم روبروی مرتضی
- مرتضی
+ جانم
- چیزی شده؟
+ نه چطور مگه؟
- احساس میکنم میخوای یه چیزی بهم بگی، اما نمیتونی
+ آره سادات نمیتونم، از واکنش تو میترسم
- از واکنش من؟
+ آره اگه قول بدی آروم باشی بهت میگم
- داری منو میترسونی، بگو ببینم چی شده
+ نرگس من قبل از اینکه عاشق تو باشم
عاشق اهل بیتم، خیلی وقت دنبال کارای رفتنم اما سپاه اجازه نمیداد، بخاطر رشته دانشگاهیم، الان یک هفته است با اعزامم موافقت کردن
- با اعزامت به کجا؟
+ سوریه
فقط ازت میخوام با رفتنم موافقت کنی
- یعنی چی مرتضی؟ تو میخوای بری سوریه؟
+ نرگس آروم باش خانم
دست خودم نبود صحنه ی وداع مائده اومد جلوی چشمم، با صدای بلند و لرزانی که بخاطر گریه لرزش داشت گفتم
من نمیذارم بری، فهمیدی، نمیذارم
من طاقت مائده سادات و ندارم
من همش ۲۳ سالمه الان بیوه شوهر جوونم بشم.... من نمیذارم بری
+ نرگس آروم باش خانم گل
- خانم گل.... خانم گل
رفتم سمت چادر مشکیم
+ نرگس چیکار داری میکنی؟
- بین منو سوریه باید یکی انتخاب کنی فهمیدی
+ نرگس زشته، بیا حرف میزنیم
- آقای کرمی تو حرفاتو زدی، من نمیذارم بری
از اتاق رفتم بیرون، دیدم فقط آقامجتبی هست
- آقا مجتبی منو میرسونی خونمون
٬٬ زنداداش چی شده؟ مگه داداش نیست؟
- هست اما من نمیخوام باهاش برم
مرتضی وارد اتاق شد
+ نرگس میشه آروم باشی
- نه نمیشه
اومد گوشه چادرم گرفت دستشو رو به مجتبی گفت داداش تو برو، خودمون حلش میکنیم
رفتم سمت در ورودی کوچه، اومدم در باز کنم که از هوش رفتم
#ادامہ_دارد
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 227
امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
💠 اُوصيكُمْ بِالصَّلاةِ وَ حِفْظِها، فَاِنَّها خَيْرُالْعَمَلِ وَ هِىَ عَمُودُ دينِكُمْ؛
❇️ شما را به نماز و مراقبت از آن سفارش مىكنم چونكه نماز برترين عمل و ستون دين شماست.
📚 بحارالانوار، جلد ۷۹، صفحه ۲۰۹
#حدیث_روز
🌺 @IslamLifeStyles_fars
*یوسف زهرائی*
💫✨💫✨💫✨
☘️ پیامبر اکرم «صلّیاللّهعلیهوآله» به اسماء بنت عمیس فرمودند: آیا نمیدانی كه دخترم پاک و پاكیزه است.(۱)
☘️ و در جای دیگر فرمودند: خداوند در صلب امام حسن عسكری «علیهالسّلام» نطفهای مبارك، پاک و پاكیزه تعبیه نمود؛ كه هر مؤمنی كه خداوند از او پیمان ولایت گرفته، از او خشنود میشود و هر منكری به او كفر میورزد. او پیشوای پارسا، پاكیزه، هادی و مهدی است.(۲)
💫✨💫✨💫
*سلام* بر پاکترین بانوی عالم، مهربانترین مادر
و *سلام* بر پیشوای پاک و مطهر، مهدی امت
*📌*به راستی چقدر شبیه مادرید..*
📚۱) فاطمه، منالمهد الیاللحد، ص۱۲۱
📚 ۲) روزگار رهایی، ج۱، ص۷۶
🕊️🍃@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(5).mp3
888.2K
🔈 ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و پنجاه و سوم : خطبه ۱۱۰
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| #پیاممعنوی |•
🌿 #اماممحمدباقرعلیهالسلام
✨لافَضيلةَكالجِھادِ،ولاجِهادَكمُجاهَدةِالھوى✨
✍ هيچ فضيلتى چون #جھاد نيست
و هيچ جھادى مانند #مبارزهباهواىنفس نیست.
@Islamlifestyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_ودوم #بخش__10 ✴️ مدیریتِ مخال
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_ودوم
#بخش__11
🔻اِنقدر حرفای انقلابی تو جامعه ی ما سالهاست غریبِ!!!
☄یه مدتی از غربت در اومد بیرون، دوباره رفت تو غربت! تو سیاست بازی! نمیدونیم چی شد؟
🚫یه چند نفر اومدن، حرف انقلابی زدن، بعد دیگه نزدن! نمیدونیم کی ساکت شون کرد؟!
❌خدا، پیغمبر، ولی خدا که ساکتِ شون نکرده، مردم که ساکتِ شون نکرده، کی نفوذ کرد، ساکت کرد؟ نمیدونیم!!!
☄پدر سیاست بسوزد، چه بازیهایی داره!اینقدر غریبه که حرف انقلابی بزنه عجیب، غریب جلوه میکنه.
😕بابا ما دنبال رفاه و آبادی و آزادی و راحتی خودمونیم. برای همین که بتونیم راحت زندگی کنیم، باید مقابلِ مدیریتِ استکبار جهانی بایستیم.
🔻با او مذاکره هم نمیشه کرد.مگر اینکه به شدت مقابل ما ذلیل بشه.و او آناً پرو میشه تا ببینه ما اهل کوتاه اومدنیم.ما حتما باید تکه تکه بشیم!!!
☄ما وقتی باید با غربیها مذاکره کنیم که روی میز وقتی محکم مشتمون رو کوبیدیم و گفتیم که: تروریستها رو از سوریه بکشید بیرون تا باهاتون حرف بزنیم بگن: چشم، غلط کردیم.
@IslamLifeStyles_fars
😎 فقط در موضع قدرت میشه با اونا حرف زد.واِلا در موضع ضعف باهاشون حرف بزنیم! اونا رو میز میکوبن!
میگن: یالّا برو بچههای حزب الهی و شیعه ی سوریه رو تسلیم ما بکنید،
گردن بزنید!!!
‼️حالا اونا میگن!!!تو باید انتخاب کنی! حرف اولشون اینه! سالهاست حرف اول شون اینه!
🤨بزارید حزب الله لبنان اونجا دفاع نکنن از خودشون تا اسرائیل بیاد اونجا رو اِسفالت کنه؟ زندان خیام راه بندازه؟
مگر سالها اینو از ما نمیخوان؟!
🤨ما باید حتی برسی کنیم ببینیم اروپا چی جوری شده، جرأت کرده شاخه ی نظامی حزب الله لبنان رو جزء تروریستها قرار بده.به چه اجازهای؟!
کی بهشون اجازه داده؟ کیا کوتاه اومدن؟
⁉️کیا در مقابل گرگها کوتاه اومدن، که گرگها دندون نشون میدن؟!
🔻یه ذره کوتاه بخوای بیای فردا باید از تروریستهایی که تو سوریه هستن، در کشور خودت پذیرایی کنی!اونا آدم بشو هستن؟؟
⚠️مدیریت مخالفت با هوای نفس خودت رو به ولی خداندی...مدیریت مخالفت با هوای نفس تو به دست عدو خدا می افته! و اون دیگه رحم نداره.
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق قسمت 8⃣3⃣ به سمت خونهی پسرداییم راه افتادیم سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدو
#علمدار_عشق
قسمت 9⃣3⃣
# راوی مرتضی
دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع
دیدم از حال رفته، نشستم کنارش
+ نرگس، ساداتم
مجتبی داداش، مجتبی
~~ بله داداش، ای وای زن داداش چی شده؟
+فکرکنم فشارش افتاده، بدو زنگ بزن به زهرا بگو مرتضی داره نرگس میبره بیمارستان، تندی خودش برسونه
~~ باشه
داداش زهرا سر کوچست
من برم ماشین بیارم شما و زهرا
نرگس خانم بیارید تو ماشین
+ بدو مجتبی
اصلا فکر نمیکردم عمق ناراحتیش انقدر باشه
اومدم بلندش کنم که زهرا وارد شد
•• خاک توسرم داداش چی شده؟
+ فعلا کمک کن ببرمیش بیمارستان
بعدا برات میگم فقط مراقب حجابش باش زهرا
رسیدیم بیمارستان به نرگس سرم زدن
دکتر از اتاق اومد بیرون
رو به من و مجتبی گفت: کدومتون همسرش هستید؟
+ من خانم دکتر
دکتر: لطفا بامن بیاید
+ بله بفرمایید خانم دکتر
خانمم چیزیش شده؟ مشکلی داره؟
دکتر: چقدر هولی پسرم، بشین بهت میگم
چیزی جدی نیست
ببین پسرم نورون های عصبی خانمت خیلی حساسه، شوک عصبی براش ضرر داره، باید مراقبش باشی
+ بله ممنونم خانم دکتر
خواهش میکنم، الانم سرمش تموم شد میتونی ببریش، بهش یه آرامش بخش قوی میزنم کهفعلا استراحت کنه
+ ممنونم خانم دکتر
خواهش میکنم پسرم
از اتاق دکتر اومدم بیرون
زهرا اومد سمتم: داداش نرگس بهوش اومده، برو پیشش
+ باشه
رفتم تواتاق، داشت گریه میکرد
اشکاش پاک کردم گفتم: چرا خودتو اذیتت میکنی
- دست خودم نیست مرتضی، نمیتونم بذارم بری
رسیدیم خونه به زهرا گفتم زهراجان کمک کن نرگس استراحت کنه
~~ چشم داداش
زهرا کمک کرد نرگس بخوابه
مادر: مرتضی مادر، حال نرگس چرا بد شده بود؟
+ مادر ماجرای سوریه بهش گفتم
مادر: صبر میکردی پسرم
+ مادر ۲۵ روز دیگه اعزامه
من نمیدونم چرا نرگس اینطوری کرد؟
مگه همین زهرا نمیخواد شوهرش بره
تازه علی تازه دامادم میشه
مادر: هر کس اختیار زندگی خودش داره مرتضی، اگه راضی نشد حق نداری بری
+ متوسل میشم به آقا امام حسین
آقا خودش دلش نرم میکنه
من برم پایگاه، کلاس دارم
مادر : برو پسرم
تو راهرو داشتم کفشامو میپوشیدم
+ زهراجان خواهر
~~ جانم داداش
+ نرگس بیدارشد زنگ بزن سریع خودم میرسونم
~~ چشم داداش
وارد حیاط حوزه شدم، پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود
از دور سیدهادی دیدم، بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین
اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود
سیدهادی: سلام شوهرعمه
+ سلام
هادی حوصله شوخی ندارما
سیدهادی: چی شده مرتضی
+ امروز به عمت جریان اعزام گفتم
خیلی بهم ریخت، گفت یا من یا سوریه
سیدهادی: نرگس سادات چنین حرفی زد؟
+ آره
سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه
+ تو چیکارکردی؟
سیدهادی: هیچی بابا
فنقل ما تا اعزام دنیا اومده
اجازه گرفتم
إه علی هم اومد
سیدهادی: علی خیلی شادیا
علی: آره بابا
۵ روز دیگه عروسیمه
۲۰ روز دیگه هم که اعزامم
مرتضی توچی به نرگس خانم گفتی؟
+ آره، فقط خود امام حسین کمک کنه
نرگس راضی بشه
علی: نگران نباش داداش، ان شاالله اجازه میده
+ من برم کلاس الان شروع میشه برای دعای کمیل میام بریم مزارشهدا
تو پایگاه من مربی جودو بودم
تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود از خود آقا امام حسین خواستم لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده
به سمت خونه رفتم
+ زهراجان نرگس بیدارنشده
زهرا: نه داداش
+ پس من برم استراحت کنم
مادر: شام نمیخوری مرتضی
+ نه میل ندارم
مادر: خودت ناراحت نکن، توکل کن به خود خانم حضرت زینب
+ باشه یاعلی
#ادامہ_دارد🕊
#علمدار_عشق
قسمت 0⃣4⃣
#راوی نرگس سادات
با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق نگاه کردم، یه ربع مونده به اذان صبح
از خوابی که دیده بودم استرس داشتم
رفتم سمت مرتضی منتظر موندم سجده آخر نمازش بره
مرتضی
+ جانم چرا گریه میکنی خانمم
- ببخشید منو، خیلی بد رفتار کردم
+ نه جانم، من بهت حق میدم
سرم کشید تو آغوشش
+ چی شده ساداتم، چرا بهم ریختی؟
- مرتضی، یه خواب دیدم
+ چه خوابی؟
- خواب دیدم تو یه صف طولانی وایستادم نفری یه دونه هم پرونده دستمون بود یه آقای خیلی نورانی نشسته بود پروندهها رو نگاه میکرد
بعدش امضا میزد. اما من نه تنها به آقا نزدیک نمیشدم بلکه هی دور میشدم
یهو یه نفر گفت: خانم حضرت زینب داره با یارانش میاد
مرتضی، توام تو جمع یاران خانم بودی
اما یه دستت نبود، اومدی سمتم گفتی
صبرکن میرسی اول صف، بعدش رفتی
اما اون آقای نورانی انگار ازمن ناراحت بود
+ ان شاالله خیره، فردا صبح برو پیش استاد احدی تعبیر خوابتو بپرس
- حتما
+ پاشو نماز بخونیم
ساعت ۷ صبح بود از خواب پاشدم مرتضی نبود چادر و روسریمو سر کردم رفت تو پذیرایی
- سلام مادرجون
مادر: سلام عروس گلم صبحت بخیر
- ممنون
مادر مرتضی کجاست؟
مادر: رفته دعای ندبه دخترم، گفت بیدارشدی بری پیش حاج آقا احدی حتما
- آره دارم میرم همون جا
مادر: بیا سوئیچ گذاشته بدم بهت
ماشین روشن کردم تا گرم بشه، شماره استاد احدی گرفتم
استاد: الو بفرمایید
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم خوبی؟
پدر خوبن؟
آقامرتضی خوبن؟
- همه خوبن سلام میرسونن
خدمتون، استاد شرمنده مزاحمتون شدم
استاد: مراحمی، کاری داشتی؟
،- بله استاد یه خواب دیدم، میخواستم بیام پیشتون
استاد: بیا چهار انبیا، من جلسه ام یه نیم ساعت طول میکشه، باید منتظر بمونی
- اشکال نداره، میرسم خدمتون
استاد: یاعلی
جلسه استاد تموم شد
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم، چی شده؟ انگار خیلی ملتهبی
،-استاد یه خواب دیدم
شروع کردم به تعریف
وقتی حرفم تموم شد
استاد گفت:
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس، شهدا را چیدند
دورشدنت برای اینکه گفتی بین منو سوریه باید یه دونه انتخاب کنی
آقاهم به احتمال زیاد آقاسیدالشهدا بوده
با حال آشفتهای رفتم سمت خونه مرتضی اینا، تمام راه گریه میکردم
خدایا چرا معرفتم انقدر نصبت به اهل بیت پایین بود
خود مرتضی درو باز کرد
+ نرگس از بس گریه کردی؟ چشمات قرمز شده استاد احدی چی گفتن
-مرتضی
+ جانم
- برو برو، من راضیم، برو مدافع عمه جانم شو، فقط باید قبلش منو ببری
حرم خانم حضرت معصومه
+ به روی چشم، نوکرتم نرگسم
فرداشب عروسی زهراست
علی شوهرش ۲۰ روز بعداز عروسیشون اعزام میشه سوریه
عروسیشون به خیر خوشی تموم شد
تو ماشین نشسته بودیم به سمت قم در حرکتیم رسیدیم قم وارد صحن شدیم
من رفتم قسمت خواهران زیارت
- یا حضرت معصومه خانم جان صبر و قراربود که دوری همسرمو تمام زندگیم تحمل کنم
خانم جان شما را به جان برادرتون
امام رضا قسم میدم مراقب مرتضی من باشید
#ادامہ_دارد