eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 231 🌷 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى‌شود. 📚 حکمت ۲۳۲ نهج البلاغه 🌷 @IslamLifeStyles_fars
*یوسف زهرائی* 💫☘️🤲🤲☘️💫 *سلام* بر شما دو غمخوار امت پیامبر «صلوات‌الله علیه‌و‌آله» حضرت مادر و فرزند برومندش امام مهربان ، مهدی امّت مولا جان! 📌 *به راستی ، چقدر شبیه مادرید ..* ☘️💫🤲🤲💫☘️ ☘️ *« اَلجٰار ثُمَّ الدّٰار »* «اول همسایه، سپس خانه.» غمخواری فاطمه سلام الله علیها را در دعاگویی او برای امت می یابیم، و در کلام نورانیش که خطاب به پدر بزرگوارش عرض کرد : *ای پدر، چه کسی پس از تو از فقرا حمایت می‌کند، و چه کسی هدایت کننده این امت تا قیامت خواهد بود؟*(۱) ☘️ حضرت‌ مهدی «عجل‌الله تعالی فرجه» نیز غمخوار همگان، به‌ ویژه‌ شیعیان‌ است‌. ایشان در یکی از توقیعات شریف‌شان میفرمایند: «... به من رسیده است که گروهی از شما، در دین، به تردید افتاده‌اید.. این، مایه غم و اندوه ما شد...و درباره شما ناراحت شدم نه درباره‌ی خودمان.... (٢) 📚١)بحار الأنوار،ج ۴۳، ص ۸۱ 📚۲) احتجاج، ج ۲، ص ۴۹۷ 🍃@IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️بخشی از پیام در پی سردار بزرگ و پرافتخار و همراهان او: ✍《او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان و مکتب بود، او همه‌ی عمر خود را به در راه خدا گذرانید. پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود.》 @Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 : 🔹‌ سلیمانی در تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطه‌ی روشن. و ، هم ملّت ایران شد و هم قهرمان امّت اسلامی شد. ۱۳۹۹/۰۹/۲۶ @Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#علمدار_عشق قسمت 6⃣4⃣ همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن چیزی که میدیدیم اصلا قابل باور نبود ان
قسمت 7⃣4⃣ نرگس سادات امروز پنجشنبه است ازصبح که ازخواب پاشدیم هممون یه حالی هستیم خیلی بی تابم دیشب با مائده سادات تماس گرفتم اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا دیگه مطمئن شدم یه خبری هست خدا خودش ختم بخیر کنه دم اذان بود زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم زهرا: آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه رفتیم مزارشهدا، دعای کمیل، بازم آروم نشدیم، وارد خونه شدیم باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم دستم کردم تو آب، چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده در کوچه بازشد آقامجتبی داخل خونه شد، چشماش قرمز بود با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش رفت تو خونه یهو صدای یاحسین مادر بلندشد زهراهم مثل ابربهار گریه می‌کرد با سرعت وارد اتاق شدم چی شده سر سیدهادی و مرتضی بلایی اومده زنداداش آروم باشید یه مجروحیت کوتاهه باید بریم تهران دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات مامان نرگس دخترم بریم تهران ببینیم چه بلای سرمون اومده وارد بیمارستان شدیم چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب می‌شناختنش تو ایستگاه پرستاری یکی از پرستارا صداش کرد آقای کرمی مجتبی: بله استاد شعبانی گفتن تا اومدید برید پیششون مجتبی: حتما به سمت اتاق دکتر حرکت کردیم درزدیم واردشدیم همگی سلام کردیم دکتر: سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید -آقای دکتر من همسرم مرتضی هستم حالش چطوره دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده البته فعلا تحت نظر ما هستن زهرا: آقای دکتر برادرم چی دکتر: نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن اما چیزی که من دیدم مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده صددرصد پیوند ریه میخواد باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجر شده اعصاب دستشم آسیب دیده امکان قطع بالاست ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است خانم شما پیشش تو اتاقش باشید اما حرفی از این مجروحیتش نزنید وارداتاق مرتضی شدم ماسک اکسیژن رو دهانش بود، چشماش بسته بود نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم پیشانیش بوسیدم، چشماشو باز کرد -سلام عزیزم خوبی آقا دلم برات تنگ شده بود ماسک برداشت بریده بریده گفت: من م دل م بر ات تن گ شده بود ماسک بزن حرف نزن من اینجام برات زیارت عاشوا بخونم تو ماسک گفت: آره بخون تایم ناهارشد، پرستاری اومد خانمی بیا تو راهرو غذات بخور داشتم باغذام بازی می‌کردم که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن این نامزد همین پسره مدافع است ببین برا پول چه میکنن وارد اتاق مرتضی شدن با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول رسیدم چی دارید میگید برید بیرون وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد دویدم سمت ایستگاه پرستاری خانم احمدی توروخدا کمک کنید حالم همسر بده دکتر و پرستار اومدن دکتر: خانم احمدی دکتر ارغوانی پیچ کن اتاق عملم آماده کن زنگ بزن پایین ببین خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند
قسمت 8⃣4⃣ مرتضی بردن اتاق عمل بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست به خاطر شوکی بهش واردشده بود مجبور شدن دستشم قطع کن ساعتها ساعتهای سختی برای همون بود گوشیم زنگ زد به اسم روش نگاه کردم داداشم محمد بود الو سلام داداش سلام خواهر داداش صدات چرا گرفته ‌نرگس بیا قزوین بیا تا برای آخرین بار سیدهادی ببین گوشی تلفن ازدست افتاد ازمن چه توقعی داشتید برادرزاده ام.شوهرم چندساعتی با ترزیق چندتا آرامش بخش به دنیا خوش بیخبری رفتم فقط چشمام باز کردم مادرشوهرم کنارم بود با چشمای اشک آلود عزیزمادرصبور باش به مجتبی گفتم تو رو برسونه برگرده تا الان عمل مرتضی خوب بوده.برو خداحافظی برگرد عزیزم سوار ماشین شدیم سرم به شیشه چسبونده بودم گریه میکردم مجتبی یه جای نگه داشت بعداز چند دقیقه زد به شیشه بله آقا مجتبی زنداداش روسری مشکی خریدم براتون تا من یه چیزی بخرم که فشارتون دوباره نیفته شما سرش کنید بالاخره به خونه خودمون رسیدیم مجتبی گفت:زنداداش من واقعا شرمندم باید برگردم.شما بیزحمت با سیدمحسن برگردید یا زنگ بزنید آژانس وارد خونه شدم گویا به شرایط سخت شهادت هادی اجازه بازگشایی تابوت نمیدادن مائده تاچشماش به خورد عمه دیدی سیاه بخت شدم عمه سیدهادیت پرپر شد عمه نمیذارن ببینمش عمه زینبم بی پدرشد خودم هق هق میزدم اما دویدم سمت بغلش کردم عمه فدای مظلومیت بشه آروم باش عزیزم عمه دخترم حتی روی پدرش ندید مراسم به سختی تموم شد مائده سادات جیغ نمیزد امابارها بارها بیحال شد زینب یه ماهه هم که چیزی متوجه نمیشد فقط گریه میکرد ساعت ۹شب بود به سمت بیمارستان راه افتادم با آژانس رفتم تا وارد حیاط بیمارستان شدم زهرا دیدم نزدیکش شدم زهرا چی شده چرا اینطوری هستی صداش به زور دراومد داداشم ترسیدم داداشت چی خودش انداخت تو بغلم نیم ساعت پیش نبضش ایستاد -یعنی چی دستش تکان دادم زهرا بگو مرتضی زنده است تروحضرت زهرا بگو زنده است نرگس سادات عزیزم آروم باش بیا بریم ببیننداداش.وارد راهرو سردخانه یاد خوابم افتاد حرکاتم دست خودم نبود تو راهرو داد زد امام رضا مگه نگفتی آقا بسپرش به من پس چرا رفت چرا شهیدشد چرا برادرزاده جوانم پرپر شد آقا شوهر جوانم بهم بده واردسردخونه شدم انقدر سرد بود من با لباس داشتم منجمد میشدم زیرلب گفتم مادرجان تاحالا ازتون چیزی نخاستم شمارا ب حسینتون قسم میدم شوهرم بهم برگردونیدیخچال بازشد زیب کاور پایین اومدیهو اون دکتر سردخونه گفت کاور دوم بخار کرده یاامام رضا.مرتضی خیلی سریع منتقل شدبخش مراقب ویژه سه چهار روز طول کشید تا حالت.صداش طبیعی بشه امروز ده روز مرتضی من برگشته قراره منتقل بشه بخش مرتضی جان اجازه میدی من برم خونه برگردم چشماش باز بسته کرد گفت برو اما زود بیا چشم وارد خونه شدم نرجس سادات روتاب تو حیاط نشسته بود تمام سعیم کردم نشون ندم خستم سلام آبجی خانم چه عجب ازاینورا سلام عجب به جمالت چیه آبجی خانم قرمزشدی من مامان شدم ای جانم عزیزم.امروز چه روزخوبیه مرتضی هم قراره بخش من برم لباسهام جمع کنم برگردم تهران بهش قول دادم زود برگردم نرگس لباسات جمع کردی قبل از رفتن بیا میخام باهات حرف بزنم.چشم لباسام جمع کردم گذاشتم تو ماشینم آبجی خانم بفرماییدبنده درخدمتم.نرگس تصمیمت برای آینده چیه؟یعنی چی حرفت؟تو که نمیخای مرتضی تنها بذاری نرجس میفهمی چی میگی پاشدم وایستادم اشکام جاری شد اون مردی که تو بیمارستان هست عشق منه نفسم به نفسش وصله شیمیایی،پیوند و قطع دست چیزی نیست که اگه حتی یه تیکه گوشت برمیگشت همسرم بودفهمیدی نرجس خانم خواهرت انقدرنامرد فرض کردی.نرگس من منظورم این نبودبسه به همه بگو نفس نرگس به نفس مرتضی وصله پس فکر بیخود نکنن.راهی تهران شدم تمام راه اشک میرختم سرراهم یه شاخه گل رزقرمزبراش خریدم وارد بخش شدم.پرستارخانم.کرمی.دکترارغوانی گفتن اومدیم حتما برید پیششون چشم وارد اتاق مرتضی شدم چشمام قرمز بودلب زدطوری که مادر نبینه چیزی شده.سرم به چپ و راست تکان دادم یعنی نه با صدای بغض آلودی گفتم این گل مال تو خریدم عزیزم رو کردم به.مادر:مامان چنددقیقه دیگه میشه باشید من برم پیش دکتر برگردم مادر:آره عزیزم درزدم صدای خانم دکتربودکه گفت بفرماییدخانم دکتر گفتید بودید بیام پیشتون.خانم دکتر:آره دخترم بشین.ببین دخترگلم معجزه است شوهرت برگشته شایدهمکاری دیگه بگن من خرافاتیم اما من باوردارم خانمی ببین شوهرت ازاینجارفت تاشش ماه باید غذاش میکس بشه چون پیوند ریه زده چشم، ممنونم . خواستم خارج بشم صدام کرد. دخترم بله میشه از امام رضا بخوای گمشده منم برگرده باتعجب نگاش کردم گفت: میشه بشینی چند لحظه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 232 🔅 امیرالمؤمنین امام علی عليه‌السلام: 🔴 نعمت با بخشش، تداوم يابد. 📚 غررالحكم حدیث ۴۳۴۴ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
*یوسف زهرائی* 💫✨💫✨💫 ✨ کلام حضرت زهرا «سلام الله علیها» در مبارزه با بدعت‌ها و انحرافات: ... آن گاه آن قدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد .... به آتش دامن زدید تا آن را شعله‏‌ور سازید، و براى اجابت نداى شیطان، و براى خاموش کردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید،...(۱) ✨امام صادق«علیه السلام»در باره‌ی قائم اهل بیت «علیهم السلام» می‌فرماید: «بدعتی نمی ماند جز آن که از بین می برد و سنّتی نمی ماند جز آن که بر پامی دارد.»(۲) 💫✨💫✨💫 *سلام* برفاطمه، مدافع دین پدر در برابر انحرافات صدر اسلام و *سلام* بر «قائم آل محمد» نابود کننده بدعتها و بدعت گزاران 📌 *به راستی چقدر شبیه مادرید..* 💫✨💫✨💫 📚۱) خطبه‌ی فدکیه 📚۲) ( ینابیع المودة، ج ۳، ص ۶۲ 🍃@IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.mp3
3.4M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و پنجاه و پنجم : خطبه ۱۰۸ تا خطبه ۱۰۷ ┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
مداحی_آنلاین_نمیشه_باورم_خبرهایی.mp3
6.01M
🖤سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی بر همه هموطنان عزیز تسلیت 😭نمیشــه بـاورم خبرهایی که می‌شنوم 🎤سید رضا نریمانی @IslamLifeStyles_fars
•| |• 🌿 ✍ امروز بسیاری از در دنیای تشنه‌ی حضور قهرمانهایی مثل شهید سلیمانی‌اند. در منطقه‌ِی ما نماد و اعتماد به نفْس،‌ رشادت و رمز و پیروزی است. ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ 🇮🇷 @Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم رو باید هر ایرانی در حافظه ی تاریخی خود ثبت کند 👆👆👆 🚩💚🚩💚🚩 امروز دوشنبه ١٣ دیماه ١۴٠٠ و مصادف با شهادت سرداران بزرگ اسلام، حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدی المهندس است. خداوند روح این شهیدان و همرزمانشان را مشمول رحمت واسعه خود قرار فرماید. اِن‌شاالله 🙏🏼🖤 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم_و_سوم @IslamLifeStyles_far
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) بیست_وسوم 💎 اگر ما به اینجا رسیدیم که مسیر مبارزه با هوای نفس به مدیریت مبارزه با هوای نفس، توسط ولایت منجر میشه، تا مبارزه با هوای نفس به خوبی صورت بگیره؛ 🔰پس باید بگیم که اگراول عقل مقابل هوای نفس بود! بعد ایمان مقابل هوای نفس قرار گرفت! ↩️ الان ولایت مقابل هوای نفس قرار میگیره ... البته این ها جایگاه هاشون باهم فرق میکنه... نسبت هاشون رو دیگه خودتون میدونید ... ⁉️عقل چی میگفت به آدم؟عقل میگفت: شما دورترین منافع خودت رو ببین ... ◽️ هوا علاقه مندیهای سطحی رو میگه، عقل علاقه مندیهای عمیق و پنهان آدم رو به رخ میکشه ... ♦️ لذا هر یک دونه تبعیت کردن از هوای نفس موجب تضعیف عقل میشد! درسته؟ ✳️ عقل آدم رو میکشونه به عمیقترین خواسته ها ... عمیقترین خواسته‌ها رو بخوای بهش جواب بدی ... 🔸 باید به ایمان به غیب برسی ... باید به ایمان به لقاءالله برسی ... 🔸 باید به ایمان به خدا برسی ... باید به ایمان به معاد برسی ... ↩️عقل به تو اینو میگه... عقل میگه: نمیتونم باور کنم من توی این دنیا کارم تموم میشه ... 🔊 عقل میگه: که حتما باید یک کسی باشه که من به او متعلق باشم و وابسته... 🔦 اونوقت اگر هوای نفس اجازه دادکه عقل شما فعال باشه، کار به ایمان میرسه ... 💢 دوباره هوای نفس تقلا میکنه، دست وپا میزنه که این ایمان شکل نگیره. ♨️ اونایی که هوای نفس رو تبعیت میکن نمیتونن مؤمن بشن. ⚠️ کسی که مؤمن هست از هوای نفس تبعیت کنه، ایمانش رو از دست میده. 📛 کسی که میخواد ایمانش تقویت بشه، باید یک مقدار از هوای نفس فاصله بگیره تا ایمانش تقویت بشه. @IslamLifeStyles_fars
⁉️ ایمان رو که پذیرفتی، بعد چه اتفاقی میفته..؟ ایمان یعنی چی؟تو رو به هدف مبارزه با هوای نفس پیوند زد ... 🔰 عقل عملیات مبارزه با هوای نفس رو برای تو اجبارش رو اعلام میکنه ... عقل به شما میگه: با این علاقه های دم دستی من ارضاء واقعاً نمیشم ...! ❇️ ایمان میگه: با اون علاقه های عمیق من ارضاء میشم ... عملیات مبارزه با هوای نفس رو به خاطر هدفی که ایمان بهت میده شروع میکنی ...! 🔰 عقل هم قبلا اجبار کرده عملیات مبارزه با هوای نفس رو ... ایمان تقویت میکنه اون انگیزه رو ... ضمن اینکه هدف هم میزاره ... 💠 بعد میخوای برنامه ریزی کنی برای مبارزه با هوای نفس، تقوا میاد میگه: برنامه نباید دست تو باشه ...برنامه رو خدا میده ... 💯 اگه تو خودت برای لقاءالله میخوای مبارزه با هوای نفس کنی ... بازم خودتی ... خود باقی میمونه ... من باقی میمونه ... 📛 هدف مبارزه با نفس این بود که به لقاءالله برسی... من ضعیف بشه... او جای من بنشینه ... 💯 تقوا برنامه ایست که خدا میده ... میگی: چشم ... میرسی به مقوله ی تقوا ⭕️ ببین هنوز هوای نفس ادامه داره و دعوا سر هوای نفسه. ⚡️ادامه دارد.... @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#علمدار_عشق قسمت 8⃣4⃣ مرتضی بردن اتاق عمل بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست به خا
قسمت 9⃣4⃣ بله ۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد مرد منم رفت جبهه الان۲۷ساله تو مجنون گم شده دعا کن برگرده سرمو انداختم پایین گفتم چشم وارد اتاق مرتضی شدم مادر داشت می‌رفت ازماخداحافظی کرد و رفت ساداتم چی شده خانم مرتضی من عاشقتم قبول کن‌ میدونم عزیزم ‌ پس چرا ازم میخوان نرم کی گفته: گریه ام گرفت تو چشماش نگاه کردم گفتم دوستت دارم سرم گذاشت رو سینه اش گفت میدونم روزها از پی هم می‌گذشتن و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم ازش دور نمیشدم چون طاقت دوری هم نداشتیم اگه نبودم غذا نمی‌خورد و این براش خیلی ضرر داشت دیروز دکتر بهم گفت از سوریه بپرسم ازش، تا تو خودش نگه نداره... چون باعث ناراحتیش میشه باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم -مرتضی +جانم خانم -از شهادت سیدهادی بگو برام چطوری شهید شد +نرگس خیلی سخت و تلخ بود طاقت شنیدنش داری؟ -آره میخوام بشنوم بگو +‌ما که از اینجا راه افتادیم بعداز چندساعت رسیدیم سوریه نرگس تا روزی میخواستیم بریم حمص همه چیز خوب بود اما اونروز نزدیکای حرم.... صدای مرتضی بغض آلود شد نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن، چندصد متری حرم، این دوتا داداش شهیدشدن نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد یکیشون هم سر در بدن نداشت ما بدون اونا رفتیم حمص، هادی جلو چشمای ما مثل ارباب، سر بریدن ما کاری نتونستیم کنیم. من مرده بودم، تو یخچال، یهو چشمام باز شد، دیدم تو یه باغم همه همرزهای شهیدم بود خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه‌ها بودن امام رضا اومدن سمتم دستشونو گذاشتن سر شانه ام گفت: به خانمت بگو منو به مادرم قسم نمیدادی هم، به حرمت سادات بودنت شفای همسرتو می‌دادم آستین مانتوم به دهن گرفته بودم هق هق می‌زدم یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد سادات.... سادات....حرف بزن دختر یهو به خودم اومدم، سرم گذاشتم رو پاش، گریه کردم -گریه کن خانمم، سبک میشی یک ماهی میشد مرتضی تو بیمارستانه رفتم نماز خونه نمازمو خوندم و برگشتم وارد اتاق شدم که خانم دکتر ارغوانی دیدم -سلام خانم دکتر ~~سلام عزیزم داشتم به آقامرتضی می‌گفتم که دیگه مرخصه -إه چه عالیه ممنونم بابت زحماتتون وظیفه ام بوده به مرتضی کمک کردم لباساشو پوشید سوار ماشین شدیم داشتم ماشینو روشن می‌کردم که مرتضی گفت: سادات لطفا زنگ بزن مائده سادات و زینب سادات بیان خونه ما تا هم امانتی هادی بهش بدم هم سفارششو فقط بگو دم غروب بیان قبل از خونه هم برو مزار هادی -چشم قربان به سمت قزوین حرکت کردیم ورودی شهر رد کردیم ماشینو به سمت مزارشهدا کج کردم میدونستم مرتضی میخواد الان تنها با هادی سایر همرزماش باشه تو اون عملیات ۱۳۰ نفر از سراسر کشور شهیدشدن که ۱۰تاشون قزوینی بودن یادمه تو اون هاله زمانی ما هرروز شهید داشتیم البته من به خاطر مرتضی فقط تو مراسم برادرزاده جوانم حاضر شدم نزدیک مزارشهدا که شدیم به مرتضی گفتم: من میرم پیش شهیدم تو راحت باشی +ممنونم یهو باد وزید همزمان که چادرم به بازی گرفت ومن فکر می‌کردم قشنگترین صحنه دنیاست آستین خالی مرتضی تکون خود، دلم خالی شد چه ابوالفضلی شده آستین خالیشو بوسیدم گفتم بوی حضرت عباس میدی آقا ازش دورشدم یه نیم ساعت بعد رفتم پیشش چونـ ممکن بود هیجانی بشه و این براش خیلی ضرر داشت -آقا بریم خونه؟ +بله بی زحمت برو خونه الانا دیگه مهمون کوچولومون میرسه وارد خونه مرتضی اینا شدیم صدای زهرا و علی آقا بلندشد خوش اومدی فرمانده مرتضی خندید گفت: شرمنده اخوی من حاج حسین علمدار نیستم خطتات قاطی کرده برادر بعد رو به زهرا گفت مجتبی کجاست؟ به مادر زنگ زدی کربلا رسیدن یا نجف اشرف هستن؟ زهرا: مادراینا که هنوز نجف اشراف هستن مجتبی هم رفته سپاه ببینه با اعزامش به سوریه موافقت میشه +صبح زنگ زدم به یکی از بچه‌ها گفت: به احتمال ۹۹درصد یه هفته دیگه بعنوان معاون تیم پزشکی اعزام بشه -خب خداشکر آقامجتبی هم داره به عشقش میرسه مرتضی جان یه ذره استراحت کن تا سادات اینا بیان چشم فرمانده یه نیم ساعتی می‌گذشت صدای زنگ در بلندشد سلام عزیزعمه زینب ماشاالله بزرگ شدی (مائده سادات): سلام عمه آره دیگه دخترم الان ۲ماهه ۷روزشه -بیا تو عزیزم عمه آقا مرتضی کجاست؟ - تو اتاق الان صداش می‌کنم در زدم وارد اتاق شد - إه بیداری بیا سادات اینا اومدن همسری الان میام مرتضی زینب سادات به سختی بغل گرفت بعداز احوال پرسی نشست +مائده خانم من لایق شهادت نبودم موندم تا عکسای رفقام و جای خالیشون دلمو آتیش بزنه هادی وقتی می‌خواست بره شناسایی منقطه مسکونی حمص، این انگشتر داد تا بدم به شما و گفت: هروقت ساداتش بزرگ شد اینو بدید بهش و بگید بابا خیلی دوست داشت