فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 مهتاب، شبهای تیره رو روشن میکنه، همونطور که حضرت حسین، دنیای ما رو روشن تر کرده...
🎥 # شب آرزوها
👤 سید حجت #بحرالعلومی
📌 #امام_حسین ؛ #پیشنهاد_دانلود
🍃@IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 264
#امام_باقر علیه السلام:
💠 وَاللَّهِ، ما تَرَكَ اللَّهُ أرضاً مُنذُ قُبِضَ آدَمُ عليه السلام إلّا وفيها إمامٌ يُهتَدى بِهِ إلَى اللَّهِ، وهُوَ حُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ، ولا تَبقَى الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ حُجَّةٍ للَّهِِ عَلى عِبادِهِ
❇️ به خدا سوگند، خداوند از هنگامى كه آدم عليه السلام را قبض روح كرد، زمين را بدون امامى كه با او به خدا ره جويند، رها نكرد و او حجّت بر بندگان خداست و زمين، بدون امامى كه حجّت خدا بر بندگانش باشد، باقى نمىماند.
📚 الكافی، جلد۱، صفحه۱۷۹
#حدیث_روز
🍃🌸 *یا صاحب الزمان*
☀️روزم را با سلام و یاد شما آغاز میکنم💚
🍃@IslamLifeStyles_fars
•| #پیاممهدوی |•
🌿 #آیتاللهناصری
✍ بعضی ها خیلی مشتاق دیدن #امامزمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف هستند، می گویند: ما می خواهیم امام زمان را ببینیم ، چه کار کنیم؟
در جواب عرض می کنم؛ امام زمانرا چکارش داری؟ ما که نمیتوانیم پیداش کنیم.
🌸 آن بزرگوار باید بیاید. باید سنخیت با امام زمان در خودت ایجاد کنی...
#قرآن مگر همتای امام زمان نیست، شما با قرآن چه کردی که می خواهی با امام زمان بکنی؟
در روز چقدر قرآن می خوانید ؟؟؟؟
#امام_زمان 💕
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
🌷@Islamlifestyles_fars 🌷
◼️◼️◼️◼️◼️◾️🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شهادت و غروب دهمین خورشید آسمان امامت و ولایت،
◼️💫◼️💫◼️💫حضرت امام هادی علیه السلام ◼️💫◼️💫◼️💫
را به پیشگاه مقدس مولای مظلوممان حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما اعضای بزرگوار تسلیت عرض مینماییم....
◼️
بیاییم در این شب حزن انگیز از خداوند ظهور مولایمان را طلب کنیم. ان شاءالله ...
🍃@IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#حالِ_خوب 194 👈🏻 یه نفر اگه تحقیر بشه توسط دیگران دائما و یا دیگران صریحا اون رو سرزنش نکنن و مدام
#حالِ_خوب 195
🔖 از اون طرف یک احساس خود برتر بینی داریم به صورت کاذب که بهش میگن تکبر.
👈🏻 اون حالتی هست که انسان از یک طریق غیر معقول و ناصحیح میخواد خودش رو بزرگ کنه و خودش رو به رخ دیگران بکشونه.
🔸 و اتفاقا خیلی وقتا آدمهای تحقیر شده تکبر میکنن. چون میخوان پیش کسی تحقیر نشن بعد به صورت کاذب به صورت غلط خودشون رو بزرگ جلوه میدن پیش دیگران.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 265
#امام_صادق عليه السلام:
💠 غَلاءُ السِّعرِ يُسِيءُ الخُلُقَ، و يُذهِبُ الأمانَةَ، و يُضجِرُ المَرءَ المُسلمَ
❇️ گرانى نرخ، اخلاق را بد مىكند، امانتدارى را از بين مىبرد و انسان مسلمان را دلتنگ و بىقرار مىسازد.
📚 ميزان الحكمه جلد۳، صفحه ۴۹۳
#حدیث_روز
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی حجّت الهی، إمام زمان عجّل اللّٰه تعالی فرجه الشریف:
✅ السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللّٰهِ یا أباصالحَ المهدیّ
یا خلیفةَالرَّحمٰن
و یا شریکَ القرآن
أیُّها الإِمامُ الإِنسِ و الجانّ
سیِّدی و مَولایْ الأَمان الأَمان
🏴 آجرك الله يا بقية الله
ای يوسف زهرا! نظری کن به فقیرت
خالی شده پیمانه ما «أوْفِ لَنَا ٱلکیل»
@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز (43).mp3
7.09M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز
🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز صد و شصت و نهم :ختم نهج البلاغه، خطبه ۸۲ تا خطبه ۷۹
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| #سخــــنبــــزرگان |•
🥀 #امامهادیعلیهالسلام
✍ اگر همه مردم مسیری را انتخاب کنند
و در آن گام نهند...
من به راه کسی که تنها #خدا
را خالصانه میپرستد خواهم رفت.
+هادی اگر تویی
که کسی گُم نمیشود ...
#شهادتامامهادیعلیهالسلامتسلیتباد 🖤
˹ @Islamlifestyles_fars ˼
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_وچهارم #بخش__7 🔰والا، بخدا جه
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_وچهارم
#بخش__8
✳️طرف رفته بود متوسل شده بود که آقا امام رضا(علیه السلام)من میخوام در قرعه کشی حساب پس انداز برنده بشم! هی اصرار، هی اصرار و....
🌘شب خواب دید یه فرشتهای اومد بهش گفت: برو حداقل یه حساب باز کن تا در قرعه کشی بتونی شرکت کنی.
👈حالا اینم همین جوریه حسابم نرفته باز کنه! همینجوری اومده میخواد برنده بشه. این همونه دیگه، آخه شما هیچ وقتی نمیذاری برای اینکه از جهنم بترسی!
💫بچهها در دوران دفاع مقدس کتاب «سرای دیگر شهید دستغیب »رو میخوندن تفسیر سوره واقعه. از این رو به اون رو میشدن.
🍃گناهی نبود اونجا. در بهشت جبههها جهنمی نبود. ولی وقت میگذاشتن و این مطالعه متحولشون می کرد. به همین سادگی!
✨خدا میدونه شهید دستغیب چند نفر رو شهید کردن، موجبات پروازشون رو فراهم آوردن.
😏نه من اصلا نمیخوام... هلو راحت بیا برو تو گلو. بابا ما که از جهنم نمیترسیم.
❗️آخه تو هنوز حساب باز نکردی تا در قرعه کشی برنده بشی.
⁉️چرا آدم در مبارزه با نفس عقدهای نمیشه؟!چون بابا این علاقه رو گذاشتی کنار! ولی به یه علاقه دیگه بله گفتی، چرا عقدهای بشی!
-⚡️تو در واقع داری با هوای نفس مبارزه می کنی داری هوای نَفسِت رو گوش میکنی! منتها این دفعه هوا نیست! یه تمایل عمیق هست.
⁉️شما یه علاقهی عمیق رو پاسخ بدی، بهتر جلا و نشاط پیدا میکنی؟ یا یه علاقه سطحی رو جواب بدی؟
@IslamLifeStyles_fars
🔰بخدا علاقه سطحی رو هر چی جواب بدی افسرده تر میشی.علاقههای عمیق رو هر چی پاسخ بدی فربه تر، قوی تر میشی.
💖علاقههای عمیق رو برو بگرد تو خودت پیدا کن این وسیله مبارزه با نفسه.
❗️نتونسی، کم آوردی! معلومه شب حسابی عبادت نکردی، حسابی نماز و دعا نخوندی، حسابی وقت نذاشتی، فکر نکردی! اینها هست. وقت بگذار!
😰ترس از جهنم یه علاقه هست. علاقه به آسوده ماندن، علاقه به له نشدن. علاقه به آتیش نگرفتن، علاقه به راحتی پس از مرگ!
💫یه کمی بهش نگاه کنی! زندگی غوغا میشه.
✳️هر مبارزه با نفس که میکنی میگی: آخ جون! این علاقه رو پاسخ گفتم.. جگرت هم حال میاد.
⁉️کسی که روزی صد مرتبه میگه: آخ جون! این علاقهام رو پاسخ گفتم این داغون میشه؟
🔸این داره با نفس مبارزه میکنه، یا نفسش رو حال و جلا میده؟ منتها کدوم قسمت نفس رو؟
✴️نفس انقدر بدیها داره، اسمش بد در رفته، واِلا اون قسمت نفس مطمئنه، راضیه، مرضیه، اون نفس زیبا، اون که آدم باید جوابشو بده.
❇️اصلا خدا هم میفرماید:منم بهش حال میدم.پیامبر من تو دوست نداشتی قبله اون طرفی باشه! اونوَریش میکنم قبله رو
🔸 «قِبلَهً تَرضی ها» قبله ای که تو دلت میخواد من دنبال دل توأم... اولیاء خدا؛ خدا دنبال دلشونه.
✳️بعد اونا چون خدا دنبال دلشونه مواظبن یه وقت مورچهها رو زیر پاشون له نکنن. مواظبن یه وقت به کسی غضب نکنن!
⚡️غضب بکنن خدا اونو بیچاره میکنه خدا میگه: تو ناراحت شدی! میزنم داغونش میکنم! نه، نه... خدایا من ناراحت نشدم!اینجوریه دیگه.
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
#ایده_بگیرید 👆💞
ایده برای خوشگلتر شدن شمع وارمر،دور شمع رو برچسب های رنگی بزنید و داخل لیوان کوچیک بذارید 👌😍🕯
#ایده 🎉
#خلاقیت🍃 🌺🍃
💫 @Islamlifestyles_fars
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت67
یک هفتهایی از تعطیلات نوروز گذشته بود که کمیل زنگ زد و بعداز سلام واحوالپرسی وتبریک سال جدید بالحن بامزه ایی گفت:
– جامون عوض شدهها، حالا دیگه من پام خوب شده، شما میلنگی.
باخنده گفتم:
– شاید این طور شده که بتونم درکتون کنم، ولی واقعا سختهها، حالا میفهمم شما چقدر صبور بودید.
آهی کشید و گفت:
–وقتی خدا دردی رو بده صبرشم میده، کاش همهی دردها مثل درد شکستگی باشه.
نفهمیدم یقه کدام درد را گرفته و با زبان بی زبانی شکایتش را میکند. بی اعتنا به دردی که آزارش میدهد
گفتم: یه سوال؟
آرام مثل یک معلم دلسوز گفت:
– شما دوتا بپرسید.
–پس چرا بعضیها وقتی مشکلی براشون پیش میاد تحمل نمیکنن و خیلی بیتابی میکنن. حتی بعضیها خودکشی هم میکنند میگن طاقت نداریم. یعنی خدا به اونها صبر نداده؟
ــ خب چون راضی نیستند. البته بعضی مشکلات که عاملش خودمون هستیم و باید خودمون رو مواخذه کنیم. ولی اونایی که عاملش خداست، باید بگیم خدایا راضیم و شکرت، وامیدوارم به درگاهت، که اگه تو بدترین شرایط هم باشم خودت حواست بهم هست.
✨🌸 همین رضایته باعث صبر انسان میشه.
فوری گفتم: خب گاهی این رضایت داشتنه سخته دیگه.
ــ بله قبول دارم. برای راضی بودن باید به خدا اعتماد کرد مثل یه کودک که به پدرومادرش اعتماد داره ...👌
راستی پاتون رو دوباره به دکتر نشون دادید؟
ــ قرار بود امروز بریم نشون بدیم، ولی دختر خالم کاری براش پیش آمد دیگه گفت فردا بریم.
ــ چرا فردا، من الان میام دنبالتون بریم.
ــ نه، زحمت نکشید، حالا عجله ایی نیست.
ــ خدا دختر خالتون رو خیر بده که نتونسته بیاد. با هم میریم دیگه... یعنی شما دلتون واسه ریحانه تنگ نشده؟
مکثی کردم و گفتم: چرا خب، خیلی زیاد.
باهمان تحکم جذاب همیشگیاش گفت:
– تا یه ساعت دیگه میام، فعلا خداحافظ.
اصلا منتظر خداحافظی من نشد.
وقتی به مادر گفتم زیاد موافق نبود، با اصرار من رضایت داد. چون دلم نمیخواست معلم قهرمانم را ناامید کنم.
مادر گفت: خودم تا دم در ماشین میبرمت و بهش سفارشت رو میکنم، اینجوری بهتره.
نمیدانم مادر از چه نگران بود. شاید چون شناخت کافی از کمیل نداشت.
وقتی کمیل مادر را دید از ماشین پیاده شد. ماشین را دور زد و منتظر ایستاد تا ما نزدیکش شویم. دیگه بدونه کمک کسی، فقط با عصا میتوانستم راه بروم. بعد از سفارشهای مادر حرکت کردیم.
ریحانه با دیدنم از صندلیاش پایین آمد و خودش راتوی بغلم انداخت. محکم دربغلم گرفتمش وبوسه بارانش کردم اوهم سرش راروی شانهام گذاشت ودیگر تکان نخورد. ولی گاهی چیزاهایی با خودش میگفت.
دوباره بوسیدمش و گفتم: چی میگی ریحانم.
پدرش گفت: جدیدا یه چیزایی میگه، داره به حرف میوفته.
صورتش رادر دستهایم قاب کردم و گفتم:
– چقدر زود بزرگ شدی تو.
کمیل نفسش را عمیق بیرون داد و حرفی نزد.
آهی که کشید، چقدرحرف ناگفته بود، حتما باخودش فکر میکند که آخر دختر تو چه میدانی تنها ماندن، آن هم بایک بچه یعنی چه...
شایدم هم در دلش میگوید، این دختر چه دل، خجسته ایی دارد، زودبزرگ شدن برای بچههایی است که مادربالای سرشان است،
"مادر" چه واژه ی نایابی است برای ریحانه ام. کاش میمردم وآن شب با سعیده بیرون نمیرفتیم.
کاش همه آن اتفاق یک کابوس وحشتناک بود و با بازشدن چشم هایم همه چیز تمام میشد.
کاش هردفعه با دیدن ریحانه شرمنده اش نبودم..."
صدای آرام وگرم آقامعلم دست افکارم راگرفت وازآن حال وهوابیرونش آورد.
– راستش واسه عید دیدنی با زهرا میخواستیم بیاییم، ولی اونا رفتن شهرستان پیش مامان و بابا، دیگه نشد. گفتم اگه تنهایی بیام ممکنه
خانواده معذب باشند. زهرا اینا تازه دیشب آمدند.
باتعجب گفتم: شما چرا نرفتید؟
من و ریحان فردا میریم. ما که کسی رو اینجا نداریم. خیلی قبل از عید رفتیم با ریحانه وسایل سفره هفت سین و آجیل و ... خریدیم، به هوای شما، گفتم عید دیدنی میایید، بعد اشاره به پام کردو گفت: شماهم که اینجوری شدید.
دلم برایش سوخت. چقدر تنها بود.
بدون فکر گفتم: حالا نمیشه با همین پام بیام؟
نگاه مهربانی خرجم کرد و گفت:
–قدمتون رو چشم. کی انشاالله؟
فوری گفتم: امروز، بعداز دکتر.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
✿○○••••••══••••••○○✿
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت68
دکتر گفت: دوباره باید عکس بندازید تا بتونم تشخیص بدم. بعدازعکس انداختن، دوباره مطب رفتیم، دکترچشم هایش راکمی جمع کرد و همانطورکه به عکس نگاه میکرد گفت:
–خیلی بهتر شده، چون جوون هستید زود جوش خورده، ولی هنوز هم باید مراقبت کنید و به پاتون فشار نیارید تا کاملا خوب بشه.
بعد از این که از بیمارستان بیرون آمدیم. کمیل در حال جابه جا کردن ریحانه روی صندلی عقب ماشین گفت:
–اول بریم یه بستنی بخوریم بعد بریم خونه.
با تعجب گفتم: با این پام که من روم نمیشه.
فکری کردو گفت: خوب پیاده نشید داخل نمیریم، تو ماشین میخوریم.
با بی میلی گفتم: زودتر بریم خونه بهتر نیست؟ آخه من باید زود برگردم.
اخم نمایشی کردوگفت:
–حرف از رفتن نزنید دیگه، حالا بریم خونه یه ساعتی بشینید بعد بگید باید زود برگردم. حالا که دارم فکر میکنم یادم نمیاد، مادرتون موقعی که داشت سفارشتون رو میکرد گفته باشه زود برگردونش.
لبخندی زدم و گفتم: از بس بهتون اعتماد داره میدونه حواس خودتون هست.
سرش را تکان دادو زیر لبی چیزی گفت که من متوجه نشدم.
بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
–باشه، هر چی شما بگید، نمیریم بستنی بخوریم. یه راست میبرمتون خونمون.
حرفی نزدم، برگشتم نگاهی به ریحانه انداختم اوهم ماتش برده بود به من. دستهایم را دراز کردم و اشاره کردم که بیاید بغلم. اوهم سریع ازصندلیش پایین امدو پرید توی بغلم و یهو بی هوا گفت:
– مامان.
از این کلمه هم خجالت کشیدم، هم خوشم آمد، ریحانه را داشتن، لذت بخش است.
با حرف ریحانه، کمیل هم یک لحظه زل زد به من و حیران شد، ولی حرفی نزد و به روبرو خیره شد.
سر ریحانه راروی شانهام گذاشتم و شروع کردم به نوازش کردنش، اوهم بی حرکت باگوشهی چشمش نگاهم میکرد.
احساس کردم این بچه با تمام سلولهای بدنش طالب این نوازش است. مثل کویری که طالب آب است. کویری که روزی برای خودش گلستانی بودبه لطف مادرش، ما باعث تشنگی بی حدش شدیم،
من و سعیده...
شاید اگر مواظبت بیشتری میکردیم این اتفاق نمیافتاد. ما با سبک سریمان یک خانواده را از هم پاشیدیم.
کاش آن شب سر سعیده فریاد میزدم و اجازه نمیدادم با سرعت رانندگی کند.
اصلا کاش آن روزمثل حالا پایم میشکست و نمیتوانستم تکان بخورم.
با این فکرها دلم گرفت،
نمیدانم آقامعلم در چهرهام چه دید که، پرسید: حالتون خوبه؟
سعی کردم غمم را پشت لبخندم پنهان کنم. سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
ــ بریم از رستوران غذا بگیریم ببریم خونه بخوریم.
ــ نه، رسیدیم خونه، خودم یه چیزی درست میکنم.
با چشمهای گرد شده گفت: شما؟ با این پاتون، اونم حالا که بعد از مدتها مهمون ما شدید؟ اصلا حرفشم نزنید.
فوری جلو رستوران پیاده شدو بعد از یک ربع، غذا به دست آمد.
در طرف من را، باز کردو گفت:
–خسته شدید. ریحانه رو بدید به من بزارمش عقب.
وقتی رسیدیم خانه، ریحانه بالاوپایین میپرید حرفهایی میزد که من نمیفهمیدم.
کمیل با حسرت نگاهش کردو گفت:
– ببینید چقدر خوشحالی میکنه، حداقل به خاطر این بچه گاهی بیایید اینجا.
چطوری میگفتم که مادر به آمدنم زیاد راضی نیست.
با فکر کردن به مادرم یادم افتاد اینجا امدنم رابه او خبر ندادهام. گوشی را برداشتم و پیام دادم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامه_دارد...
✿○○••••••════••••••○○✿
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#حالِ_خوب 195 🔖 از اون طرف یک احساس خود برتر بینی داریم به صورت کاذب که بهش میگن تکبر. 👈🏻 اون حالت
#حالِ_خوب 196
🤔چی میشه که ما دچار غرور و تکبر، فریب و عُجب نشیم؟ بعد در عین حال هم حقیرم ندونیم؟
👈🏻 یکی از راههاش که انسان خودشو حقیر نبینه، چون اگه کسی خودشو حقیر ببینه دیگه حالش خوب نمیشه، دائماً حالش بده،🤐
یکی از راههاش اینه که آدم محبوبیت داشته باشه.☺️
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 266
#امام_هادی عليه السلام:
💠 اَلغَضَبُ عَلى مَن تَملِكُ لُؤمٌ
❇️ بر زیردستان خشمگین شدن نشانه پَستی است.
📚 بحارالانوار، جلد۷۸، صفحه ۳۷۰
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 *یا صاحب الزمان*
☀️روزم را با سلام و یاد شما آغاز می کنم💚
🍃@IslamLifeStyles_fars