🔰بخدا علاقه سطحی رو هر چی جواب بدی افسرده تر میشی.علاقههای عمیق رو هر چی پاسخ بدی فربه تر، قوی تر میشی.
💖علاقههای عمیق رو برو بگرد تو خودت پیدا کن این وسیله مبارزه با نفسه.
❗️نتونسی، کم آوردی! معلومه شب حسابی عبادت نکردی، حسابی نماز و دعا نخوندی، حسابی وقت نذاشتی، فکر نکردی! اینها هست. وقت بگذار!
😰ترس از جهنم یه علاقه هست. علاقه به آسوده ماندن، علاقه به له نشدن. علاقه به آتیش نگرفتن، علاقه به راحتی پس از مرگ!
💫یه کمی بهش نگاه کنی! زندگی غوغا میشه.
✳️هر مبارزه با نفس که میکنی میگی: آخ جون! این علاقه رو پاسخ گفتم.. جگرت هم حال میاد.
⁉️کسی که روزی صد مرتبه میگه: آخ جون! این علاقهام رو پاسخ گفتم این داغون میشه؟
🔸این داره با نفس مبارزه میکنه، یا نفسش رو حال و جلا میده؟ منتها کدوم قسمت نفس رو؟
✴️نفس انقدر بدیها داره، اسمش بد در رفته، واِلا اون قسمت نفس مطمئنه، راضیه، مرضیه، اون نفس زیبا، اون که آدم باید جوابشو بده.
❇️اصلا خدا هم میفرماید:منم بهش حال میدم.پیامبر من تو دوست نداشتی قبله اون طرفی باشه! اونوَریش میکنم قبله رو
🔸 «قِبلَهً تَرضی ها» قبله ای که تو دلت میخواد من دنبال دل توأم... اولیاء خدا؛ خدا دنبال دلشونه.
✳️بعد اونا چون خدا دنبال دلشونه مواظبن یه وقت مورچهها رو زیر پاشون له نکنن. مواظبن یه وقت به کسی غضب نکنن!
⚡️غضب بکنن خدا اونو بیچاره میکنه خدا میگه: تو ناراحت شدی! میزنم داغونش میکنم! نه، نه... خدایا من ناراحت نشدم!اینجوریه دیگه.
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
#ایده_بگیرید 👆💞
ایده برای خوشگلتر شدن شمع وارمر،دور شمع رو برچسب های رنگی بزنید و داخل لیوان کوچیک بذارید 👌😍🕯
#ایده 🎉
#خلاقیت🍃 🌺🍃
💫 @Islamlifestyles_fars
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت67
یک هفتهایی از تعطیلات نوروز گذشته بود که کمیل زنگ زد و بعداز سلام واحوالپرسی وتبریک سال جدید بالحن بامزه ایی گفت:
– جامون عوض شدهها، حالا دیگه من پام خوب شده، شما میلنگی.
باخنده گفتم:
– شاید این طور شده که بتونم درکتون کنم، ولی واقعا سختهها، حالا میفهمم شما چقدر صبور بودید.
آهی کشید و گفت:
–وقتی خدا دردی رو بده صبرشم میده، کاش همهی دردها مثل درد شکستگی باشه.
نفهمیدم یقه کدام درد را گرفته و با زبان بی زبانی شکایتش را میکند. بی اعتنا به دردی که آزارش میدهد
گفتم: یه سوال؟
آرام مثل یک معلم دلسوز گفت:
– شما دوتا بپرسید.
–پس چرا بعضیها وقتی مشکلی براشون پیش میاد تحمل نمیکنن و خیلی بیتابی میکنن. حتی بعضیها خودکشی هم میکنند میگن طاقت نداریم. یعنی خدا به اونها صبر نداده؟
ــ خب چون راضی نیستند. البته بعضی مشکلات که عاملش خودمون هستیم و باید خودمون رو مواخذه کنیم. ولی اونایی که عاملش خداست، باید بگیم خدایا راضیم و شکرت، وامیدوارم به درگاهت، که اگه تو بدترین شرایط هم باشم خودت حواست بهم هست.
✨🌸 همین رضایته باعث صبر انسان میشه.
فوری گفتم: خب گاهی این رضایت داشتنه سخته دیگه.
ــ بله قبول دارم. برای راضی بودن باید به خدا اعتماد کرد مثل یه کودک که به پدرومادرش اعتماد داره ...👌
راستی پاتون رو دوباره به دکتر نشون دادید؟
ــ قرار بود امروز بریم نشون بدیم، ولی دختر خالم کاری براش پیش آمد دیگه گفت فردا بریم.
ــ چرا فردا، من الان میام دنبالتون بریم.
ــ نه، زحمت نکشید، حالا عجله ایی نیست.
ــ خدا دختر خالتون رو خیر بده که نتونسته بیاد. با هم میریم دیگه... یعنی شما دلتون واسه ریحانه تنگ نشده؟
مکثی کردم و گفتم: چرا خب، خیلی زیاد.
باهمان تحکم جذاب همیشگیاش گفت:
– تا یه ساعت دیگه میام، فعلا خداحافظ.
اصلا منتظر خداحافظی من نشد.
وقتی به مادر گفتم زیاد موافق نبود، با اصرار من رضایت داد. چون دلم نمیخواست معلم قهرمانم را ناامید کنم.
مادر گفت: خودم تا دم در ماشین میبرمت و بهش سفارشت رو میکنم، اینجوری بهتره.
نمیدانم مادر از چه نگران بود. شاید چون شناخت کافی از کمیل نداشت.
وقتی کمیل مادر را دید از ماشین پیاده شد. ماشین را دور زد و منتظر ایستاد تا ما نزدیکش شویم. دیگه بدونه کمک کسی، فقط با عصا میتوانستم راه بروم. بعد از سفارشهای مادر حرکت کردیم.
ریحانه با دیدنم از صندلیاش پایین آمد و خودش راتوی بغلم انداخت. محکم دربغلم گرفتمش وبوسه بارانش کردم اوهم سرش راروی شانهام گذاشت ودیگر تکان نخورد. ولی گاهی چیزاهایی با خودش میگفت.
دوباره بوسیدمش و گفتم: چی میگی ریحانم.
پدرش گفت: جدیدا یه چیزایی میگه، داره به حرف میوفته.
صورتش رادر دستهایم قاب کردم و گفتم:
– چقدر زود بزرگ شدی تو.
کمیل نفسش را عمیق بیرون داد و حرفی نزد.
آهی که کشید، چقدرحرف ناگفته بود، حتما باخودش فکر میکند که آخر دختر تو چه میدانی تنها ماندن، آن هم بایک بچه یعنی چه...
شایدم هم در دلش میگوید، این دختر چه دل، خجسته ایی دارد، زودبزرگ شدن برای بچههایی است که مادربالای سرشان است،
"مادر" چه واژه ی نایابی است برای ریحانه ام. کاش میمردم وآن شب با سعیده بیرون نمیرفتیم.
کاش همه آن اتفاق یک کابوس وحشتناک بود و با بازشدن چشم هایم همه چیز تمام میشد.
کاش هردفعه با دیدن ریحانه شرمنده اش نبودم..."
صدای آرام وگرم آقامعلم دست افکارم راگرفت وازآن حال وهوابیرونش آورد.
– راستش واسه عید دیدنی با زهرا میخواستیم بیاییم، ولی اونا رفتن شهرستان پیش مامان و بابا، دیگه نشد. گفتم اگه تنهایی بیام ممکنه
خانواده معذب باشند. زهرا اینا تازه دیشب آمدند.
باتعجب گفتم: شما چرا نرفتید؟
من و ریحان فردا میریم. ما که کسی رو اینجا نداریم. خیلی قبل از عید رفتیم با ریحانه وسایل سفره هفت سین و آجیل و ... خریدیم، به هوای شما، گفتم عید دیدنی میایید، بعد اشاره به پام کردو گفت: شماهم که اینجوری شدید.
دلم برایش سوخت. چقدر تنها بود.
بدون فکر گفتم: حالا نمیشه با همین پام بیام؟
نگاه مهربانی خرجم کرد و گفت:
–قدمتون رو چشم. کی انشاالله؟
فوری گفتم: امروز، بعداز دکتر.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
✿○○••••••══••••••○○✿
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت68
دکتر گفت: دوباره باید عکس بندازید تا بتونم تشخیص بدم. بعدازعکس انداختن، دوباره مطب رفتیم، دکترچشم هایش راکمی جمع کرد و همانطورکه به عکس نگاه میکرد گفت:
–خیلی بهتر شده، چون جوون هستید زود جوش خورده، ولی هنوز هم باید مراقبت کنید و به پاتون فشار نیارید تا کاملا خوب بشه.
بعد از این که از بیمارستان بیرون آمدیم. کمیل در حال جابه جا کردن ریحانه روی صندلی عقب ماشین گفت:
–اول بریم یه بستنی بخوریم بعد بریم خونه.
با تعجب گفتم: با این پام که من روم نمیشه.
فکری کردو گفت: خوب پیاده نشید داخل نمیریم، تو ماشین میخوریم.
با بی میلی گفتم: زودتر بریم خونه بهتر نیست؟ آخه من باید زود برگردم.
اخم نمایشی کردوگفت:
–حرف از رفتن نزنید دیگه، حالا بریم خونه یه ساعتی بشینید بعد بگید باید زود برگردم. حالا که دارم فکر میکنم یادم نمیاد، مادرتون موقعی که داشت سفارشتون رو میکرد گفته باشه زود برگردونش.
لبخندی زدم و گفتم: از بس بهتون اعتماد داره میدونه حواس خودتون هست.
سرش را تکان دادو زیر لبی چیزی گفت که من متوجه نشدم.
بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
–باشه، هر چی شما بگید، نمیریم بستنی بخوریم. یه راست میبرمتون خونمون.
حرفی نزدم، برگشتم نگاهی به ریحانه انداختم اوهم ماتش برده بود به من. دستهایم را دراز کردم و اشاره کردم که بیاید بغلم. اوهم سریع ازصندلیش پایین امدو پرید توی بغلم و یهو بی هوا گفت:
– مامان.
از این کلمه هم خجالت کشیدم، هم خوشم آمد، ریحانه را داشتن، لذت بخش است.
با حرف ریحانه، کمیل هم یک لحظه زل زد به من و حیران شد، ولی حرفی نزد و به روبرو خیره شد.
سر ریحانه راروی شانهام گذاشتم و شروع کردم به نوازش کردنش، اوهم بی حرکت باگوشهی چشمش نگاهم میکرد.
احساس کردم این بچه با تمام سلولهای بدنش طالب این نوازش است. مثل کویری که طالب آب است. کویری که روزی برای خودش گلستانی بودبه لطف مادرش، ما باعث تشنگی بی حدش شدیم،
من و سعیده...
شاید اگر مواظبت بیشتری میکردیم این اتفاق نمیافتاد. ما با سبک سریمان یک خانواده را از هم پاشیدیم.
کاش آن شب سر سعیده فریاد میزدم و اجازه نمیدادم با سرعت رانندگی کند.
اصلا کاش آن روزمثل حالا پایم میشکست و نمیتوانستم تکان بخورم.
با این فکرها دلم گرفت،
نمیدانم آقامعلم در چهرهام چه دید که، پرسید: حالتون خوبه؟
سعی کردم غمم را پشت لبخندم پنهان کنم. سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
ــ بریم از رستوران غذا بگیریم ببریم خونه بخوریم.
ــ نه، رسیدیم خونه، خودم یه چیزی درست میکنم.
با چشمهای گرد شده گفت: شما؟ با این پاتون، اونم حالا که بعد از مدتها مهمون ما شدید؟ اصلا حرفشم نزنید.
فوری جلو رستوران پیاده شدو بعد از یک ربع، غذا به دست آمد.
در طرف من را، باز کردو گفت:
–خسته شدید. ریحانه رو بدید به من بزارمش عقب.
وقتی رسیدیم خانه، ریحانه بالاوپایین میپرید حرفهایی میزد که من نمیفهمیدم.
کمیل با حسرت نگاهش کردو گفت:
– ببینید چقدر خوشحالی میکنه، حداقل به خاطر این بچه گاهی بیایید اینجا.
چطوری میگفتم که مادر به آمدنم زیاد راضی نیست.
با فکر کردن به مادرم یادم افتاد اینجا امدنم رابه او خبر ندادهام. گوشی را برداشتم و پیام دادم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامه_دارد...
✿○○••••••════••••••○○✿
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#حالِ_خوب 195 🔖 از اون طرف یک احساس خود برتر بینی داریم به صورت کاذب که بهش میگن تکبر. 👈🏻 اون حالت
#حالِ_خوب 196
🤔چی میشه که ما دچار غرور و تکبر، فریب و عُجب نشیم؟ بعد در عین حال هم حقیرم ندونیم؟
👈🏻 یکی از راههاش که انسان خودشو حقیر نبینه، چون اگه کسی خودشو حقیر ببینه دیگه حالش خوب نمیشه، دائماً حالش بده،🤐
یکی از راههاش اینه که آدم محبوبیت داشته باشه.☺️
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 266
#امام_هادی عليه السلام:
💠 اَلغَضَبُ عَلى مَن تَملِكُ لُؤمٌ
❇️ بر زیردستان خشمگین شدن نشانه پَستی است.
📚 بحارالانوار، جلد۷۸، صفحه ۳۷۰
#حدیث_روز
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 *یا صاحب الزمان*
☀️روزم را با سلام و یاد شما آغاز می کنم💚
🍃@IslamLifeStyles_fars
࿐༅༅࿐࿐༅༅࿐
•| #تلـنگر |•
🌿 #استادیزدانپناه
✍ بیشترین #گرفتاری های ما غلو زنجیر هاییست
که نمی گذارد با وجود عزم بر حرکت ،#حرکت کنیم.
بهترین راه باز شدن گره ها ، #استغفار است.
و بيشترين توصیه به استغفار در #ماهرجب آمده.
👌ماه رجب، ماه استغفار است.
╔═.🌷.═══════╗
@Islamlifestyles_fars
╚═══════.🌷.═╝
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_وچهارم #بخش__8 ✳️طرف رفته بود
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_وچهارم
#بخش__9
✴️من میخوام مبارزه کنم با علاقه بد. باید با یه علاقه خوب با اون مبارزه کنم.
⁉️خب علاقه خوب رو همین اول چجوری به دست بیارم؟
🔷علاقهی به آسودگی در دنیا که داری دیگه.عزیز من دیگه نگو نه. علاقهی به راحت زندگی کردن داری که. داری یا نه؟
✴️فرمود: «وَ مَن اَعرَض عَن ذِکری فَاِنَّهُ مَعیشَهً زَنکی'» .من دنیات رو داغون میکنم
💫 «وَنَحشُرُهُ یَومَ القیامَهِ اَعمی» 'آخرتت هم نابود میکنم.
✴️خب پس ما بخاطر راحتی دنیامون هم که شده از علاقههای بد و کم، صرفنظر میکنیم. اینجا میبینید پای ایمان وسط می یاد.
✳️همون ایمانی که هدف مبارزه با هوای نفس رو به آدم نشون میده. انگیزههای خوب آدم رو تقویت میکنه.
❇️الحمدلله ایمان رو هم که داری فقط باید بری حساب باز کنی! حساب قرض الحسنه باز کن، در قرعه کشی شرکت کن، بعد برو دعا کن برنده بشی!حساب باز کن یعنی وقت بگذار.
⁉️ماه رمضان کارش چیه؟ (الهی من فدای ماه رمضان بشم. خدایا میشه ماه رمضون یه روز بیشتر باشه؟)
خدا تو ماه رمضون تقویت علاقههای خوب رو تسهیل میکنه.
✴️بهشتِ ماه رمضون، از ماه رمضان بری بیرون میافتی پایین اصلا آدم دست و پاش میشکنه.
@IslamLifeStyles_fars