تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت سی و هشتم عاطی: لوووس عاطفه رو رسوندم خونشون بعد رفتم
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت سی و نهم
رفتم تو اتاقم در کمدو باز کردم، داشتم انتخاب میکردم کدوم لباسو بپوشم
چشمم به لباسی که تازه خریده بودم افتاد
لباسمو پوشیدم، خیلی توتنم قشنگ بود لباس کاملا بلند تا روی زمین، کمرش کلوش بود، بالاتنه هم با مروارید کار شده بود
یه شال نباتی که لبه هاش مروارید دوزی بود، سرم کردم.
رفتم پایین
مریم جون: وااای عزیزززم چه ناز شدی برم یه اسپند دود کنم برات...
بابا رضا هم با دیدنم لبخند زد
چشمام به ساعت خشک شد(نکنه نیاد، نکنه پشیمون شده) فکرم هزار راه رفت که یه دفعه صدای زنگ ایفون اومد
مریم: سارا جان تو برو تو آشپزخونه هر موقع صدات زدم چایی بیار(از این کار اصلا خوشم نمیاومد ولی مجبور بودم)
- چشم
از داخل آشپزخونه صدا شونو میشنیدم
که یه دفعه امیرحسین اومد و دستشو آورد بالا و عدد ۷ و نشون داد گفت چایی بیار
خندم گرفت...
یه دفعه مریم جون صدام زد: سارا جان چایی بیار
چایی رو داخل استکانا ریختم و رفتم داخل سلام کردم
امیرطاها به همراه پدر و مادر و خواهرش اومده بود فک کنم ازش کوچیکتر باشه
چایی رو دور زدم رسیدم به امیرطاها
سرش پایین بود و دستاش میلرزید
امیرطاها: دستتون درد نکنه
نشستم روی مبل کنار مریم
که یه دفعه مادر امیر طاها گفت: اگه میشه این دوتا جوون برن تو اتاق باهم صحبت کنن(قلبم داشت میاومد تو دهنم، ولی مجبور شدم)
بابا رضا: سارا بابا، آقا امیرو به اتاقت راهنمایی کن
- چشم
من جلو حرکت کردم از پله ها رفتم بالا وارد اتاقم شدم(شانس آوردم که اتاقمو مرتب کرده بودم صبح وگرنه آبروم میرفت)
روی تختم نشستم امیرطاها هم روی صندلی کنار میزم نشست
تا ده دقیقه چیزی نگفتیم
سرش پایین بود و پاهاشو تکون میداد
بعد بلند شد و گفت بریم
- بریم؟ ما که حرفی نزدیم
امیرطاها: مگه قراره چیزی بگیم(راست میگفت چیزی نداشتیم واسه گفتن، چون همش فرمالیته بود)
بعد نیم ساعت رفتیم پایین
به بابا یه لبخندی زدم که بابا متوجه شد و گفت مبارکه
بابا رضا گفته بود چون ما همدیگه رو زیاد نمیشناسیم دوماه صیغه باشیم بعد دوماه عقد کنیم منم چیزی نگفتم و قبول کردم
فردا صبح همراه مریم جون با امیرطاها و مادرش رفتیم واسه خرید حلقه و لباس
تو طلا فروشی اصلا امیرطاها نگام نمیکرد
مامانش هم میگفت پسرم خیلی خجالتیه ولی فقط من میدونستم دلیلشو
حلقه ست ساده گرفتیم
لباسم فقط یه دست اونم واسه شب مراسم، امیرطاها هم یه دست گرفت
بعدازظهر من رفتم آرایشگاه
خیلی خوشگل شده بودم لباسمم یه پیراهن حریر بلند سفید که لبه پایین لباس پر بود از شکوفههای صورتی
به خاطر بابا لباسمو با حجاب برداشتم چون نمیخواستم ناراحت بشه
مریم جون اومد دنبالم، باهم رفتیم خونه
مهمون خاصی نداشتیم فقط مادر جون و آقاجون بودن با خاله زهرا و آقا مصطفی، عمو هادی و زن عمو صدیقه هم بودن
با همه سلام و احوالپرسی کردم رفتم تو اتاقم تا مهمونای امیرطاها بیان
#ادامه دارد...
🌷 @IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت چهلم
روی تخت نشسته بودم و به عکس مامان فاطمه نگاه میکردم، اینجوری نگام نکن مامان، خودت خواستی این تصمیمو بگیرم، وقتی از پیشمون رفتی فکر این روزا رو نکردی نه؟ ولی الان خیلی دیر شده برام دعا کن برم از اینجا
یه دفعه در باز شد
مریم جون: سارا جان بیا مهمونا و عاقد هم اومدن
از پلهها رفتم پایین همه دست میزدن
امیرطاها یه دسته گل پر از گلای مریم تو دستش بود اومد سمتم
امیرطاها: بفرمایید
- واییی دستتون دردنکنه
بعد رفتیم روی مبل دونفره نشستیم
عاقد خطبه رو خوند و منم گفتم بله
بعد از امیرطاها پرسید، امیرطاها هم گفت بله
باورم نمیشد که به این راحتی همه چی تمام بشه حلقهها رو آوردن که بزاریم تو دست همدیگه امیرطاها حلقه رو گرفت آروم گفت ببخشید، دستمو گرفت و حلقه رو گذاشت تو انگشتم(چرا عذر خواهی کرد ما که محرم هم بودیم)منم حلقه رو گذاشتم تو انگشتش
همه یکی یکی میاومدن جلو و تبریک میگفتن، محسن و ساحر هم اومده بودن
ساحره دم گوشمم گفت: وااییی سارا این امیر چه جوری عاشقت شده ما نفهمیدیم
خندیدم و چیزی نگفتم
دنبال عاطفه میگشتم که دیدم یه گوشه کز کرده و گریه میکنه
بعد که خلوت شد عاطفه و آقا سید اومدن سمت ما و عاطفه لال شده بود و از چشماش اشک میاومد اون میدونست که من چرا ازدواج کردم
آقا سید: ببینید سارا خانم نمیدونم، صبح تا الان فقط داره گریه میکنه
عاطفه رو بغل کردم: دختره دیونه چرا گریه میکنی، باید خوشحال باشی الان
عاطی: حرف نزن، جیغ میزنم، دختره خل و چله احمق، با زندگیت چه کردی
چیزی نگفتم
عاطفه به امیرطاها تبریک گفت و با آقا سید رفتن
مادر امیرطاها(ناهید خانم) اومد کنارمون و اشک تو چشماش جمع شد
مادرش اومد جلوتر و بهم گفت مواظب قلب پسرم باش
(نفهمیدم چی گفت، مگه از موضوع خبر داشت؟ امکان نداره امیرطاها گفته باشه)
همه مهمونا رفتن امیرطاها هم رفته بود منم رفتم تو اتاقم
و یه نفس راحتی کشیدم
به حلقه ام نگاه میکردم واقعا قشنگ و ساده بود خوابم برد
دو روزی از امیرطاها خبر نداشتم، شمارشو هم نداشتم بهش زنگ بزنم
یادم اومد تو گوشی بابام شماره اش هست
به یه بهونهای گوشی بابا رو ازش گرفتم شماره امیرطاها رو پیدا کردم داخل گوشیم ذخیرهاش کردم...
بهش پیام دادم سلام، اگه میشه فردا بیام دنبالتون باهم بریم دانشگاه
بعد ده دقیقه جوابمو داد:
سلام، خانواده خوبن، باشه چشم منتظرتون میمونم
بعد پیام دادم: ببخشید میشه آدرسو بفرستین
(چه عروسی بودم من اگه کسی میفهمید تو گینس ثبتش میکرد)
آدرسو برام فرستاد
صبح زود بیدار شدم لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
مثل همیشه مریم جون تو آشپزخونه بود
- سلام
مریم جون: سلام عروس خانم، بشین چایی بریزم برات
- مرسی
مریم جون: سارا جان از امیر آقا خبر نداری؟ چرا بعد عقد نیومده دیدنت
- هووم نمیدونم حتما کار داشته، ولی امروز با هم میریم دانشگاه
مریم جون: خدارو شکر، پس بهش بگو امشب حاجی گفته شام بیاد اینجا
- (نمیدونستم چی بگم)باشه
خداحافظی کردمو، سوار ماشین شدم نیم ساعت بعد رسیدم دم خونشون بیرون ایستاده بود(وااای چرا زنگ نزده زود برسم)
پیاده شدم
- سلام امیر آقا(جا خورد با شنیدن اسمش، خوب چی باید میگفتم ما دیگه محرم شده بودیم ضایع بود فامیلی شو صدا میزدم)
امیر: سلام
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم هیچ حرفی نمیزد فقط چشمش به بیرون بود، حوصلهام سر رفته بود. ضبط و روشن کردم داشتم همراه آهنک میخوندم دیدم زیر لب داره ذکر میگه آهنگ و قطعش کردم یه نفس عمیقی کشیدم
- امیر آقا، بابام امشب گفته شام بیاین خونه ما
#ادامه دارد...
🌷 @IslamLifeStyles_fars
#حالِ_خوب 161
🔖 قُنوط، یک حالت بدتر از یأسه.
😔 خیلیا دچار یأس هستن، یأس مرگ خاموشه که مثل برخی از حالهای بد نیست که آدم رو اذیت کنه، صداش دربیاد بره دنبالش، برطرفش کنه.
👈🏻 یأس ممکنه تو آدم باشه و آدم باهاش زندگی کنه، پس همیشه حالش بده، اعتراضی هم نداره بنده خدا.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 202
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امام کاظم علیهالسلام:
❇️ پولِ زمين و مِلک، از بين مىرود، مگر آن كه با آن، زمين يا مِلكى مانند همان خريده شود.
📚 الكافی جلد ۵، صفحه ۹۲
🌸 @IslamLifeStyles_fars
🦋بیا که پروانه وار بَر گِرد وجود نازنینت بچرخیم...
صبح شنبه را با سلام و دعای بر صاحب زمانمان شروع کنیم!
🌼 *اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباصالِحَ الْمَهدی*🌼
*اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفرَج*🤲🏻
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
🌺 @IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز ... ..mp3
2.32M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و چهل و دوم : خطبه ۱۳۷ تا خطبه ۱۳۴
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
#پیام_معنوی
🍃 #دائم_الوضو باشیم 🍃
✳️ #خواب با #وضو، #عبادت است ؛
#رسول_خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :
کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش #مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به #نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند.
💫 #مرگ با وضو، #شهادت است؛
#رسول_خدا(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود:
اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی #شهید خواهى بود...
🔅 در #قیامت نورانی می شوی؛
#پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: فردای قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه ی امّتها در حالی محشور میکند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانیهای نورانی دارند...
📚منابع:
۱- بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۲، باب۵
۲- وسایل الشیعه: ج۱، ص ۲۹۷
۳- ثواب الاعمال، شیخ صدوق
@Islamlifestyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم #بخش_10 ✅ امام آسونِش میکنه
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیستم
#بخش_11
🤔 امام برا چیه؟! برای اینکه سختتر بکنه؟!
☺️ سینه میزنه، زنجیر میزنه، خسته نمیشه امام آسون میکنه دیگه!
✅ امام آسون میکنه.
👈🏻 هر موقعه چیزی برات سخت شد امامت رو ندیدی کامل. امام همَ رو آسون میکنه.
🌷 میگی: یا ابن الحسن دستش رو میکشه به قلب تو همه چی آسون میشه. امام آسون میکنه!
👌🏻 با ورع به سوی ولایت برو... با ولایت به سوی ورع برو... هر دو بر یکدیگر مؤثرند.
✨ هر لحظه زمان یکیشه. فرصت ولایتمداری شد ولایت ندار نباش برو ولایتت رو قوی کن.
✨ فرصت ورع شد برو ورعت رو قوی کن. ورعت رو به عشق امیرالمؤمنین تقویت کن.
💓عشق امیرالمؤمنین رو به عشق امیرالمؤمنین تقویت کن.💓
❤️ عشق آقا رو ببر بالا، نه برای اینکه پاک بشی! اون خود به خود پاک میشی غصش رو نخور! برای اینکه آقا شایستشِ که عشقت رو ببری بالا...
✨ إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه
✅ اگر یه خوبی گفته بشه اول شمایید، آخرش شمایید، اصلش شمایید، فرعش شمایید، همش شمایید......
😢عزاداری داریم، عزاداری برا اونایی که ناراحتن آقاشون رو زدن😔 ناراحته که کجا برم اعتراضم رو بگم😒 یه جایی میخوام برم داد😩 بزنم.
❤️ محبتم که یواشکی نیست! مودته.
👈🏻 مودت یعنی:محبتیه که باید داد زد باید ابراز کرد.
🤔 محبت واجبه یا مودَّت؟! مودَّت
👈🏻 اگه محبت واجب بود، تو قلبت میگفتی: آه علی جان دوستت دارم میروم خانه استراحت کنم همین که دوستت دارم کافیست.
✅ ولی محبت که نگفتن! مودت گفتن
🔖 ولی ده مرتبهای حداقل بگی علی جان فدات بشم. بنویسن به محضر آقا بدن.
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars