eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت چهلم روی تخت نشسته بودم و به عکس مامان فاطمه نگاه
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت چهل و یکم امیر: همونجور که چشمم به بیرون بود گفت: عذرخواهی کنین از طرف من، نمی‌تونم بیام(با عصبانیت زدم رو ترمز، باکله رفت تو شیشه) اول خندم گرفت بعد با جدیت گفتم - ببخشید من جزامی ام؟ امیر: چرا این حرف و می‌زنی؟ - بابا ما محرم همیم، چرا نگام نمی‌کنی؟ چرا اصلا حرفی نمیزنی؟ تو که می‌خواستی از اول همینجوری رفتار کنین می‌گفتی اصلا محرم نمیشدیم بابام مشکوک شده میگه چرا نمیای خونمون چرا زنگ نمی‌زنی(سرمو گذاشتم رو فرمون و گریه کردم: چه بدبختی ام من گیر تو افتادم) امیر: ببخشید من منظوری نداشتم فقط نمیخواستم علاقه‌ای ایجاد بشه نگاهش کردم: چرا باید علاقه‌ای ایجاد بشه، منو شما مثل دوتا دوستیم، می‌خندیم، میریم بیرون، حالا این بین دستمون به هم خورد هم اشکالی نداره محرمیم اینجوری که شما رفتار میکنین بابام بعد دوماه عمرا بزاره عقد کنیم امیر: شرمندم باشه چشم دیگه تکرار نمیشه. خندم گرفت از این حرفش پسره دیونه مثل بچه کوچیکا رفتار می‌کنه رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم.... - امیر آقا امیر: بله... - من کلاسم تمام شد تو کافه منتظرتون میمونم بیاین با هم بریم خونه ما ... امیر : باشه چشم تو راهرو از همدیگه جدا شدیم و رفتیم کلاسمون اینقدر ازدواجمون زود و سریع شد کسی باخبر نشده بود که من و امیر ازدواج کردیم رفتم داخل کلاس میز جلونشستم، یاسری هم ته کلاس بود بادیدنم وسیله هاشو جمع کرد اومد جلو هم ردیف من نشست واییی باز شروع شد همین لحظه استاد وارد کلاس شدتا آخر کلاس یاسری چشمش به حلقه روی دستم بود و دستاشو مشت می‌کرد عصبانتیتش از چهره‌اش پیدا بود اما دلیلشو نمی‌دونستم کلاسام که تمام شد رفتم داخل کافه منتظر امیر شدم رفتم یه کیک خریدم با نسکافه یه میز خالی پیدا کردم رفتم نشستم یه دفعه یکی مثل عزرائیل اومد نشست یاسری بود، میترسیدم بلند شم باز آبرو ریزی کنه یاسری: مخه کیو زد؟ - یعنی چی؟(به حلقه دستم اشاره کرد): کی تونسته بره مخ حاجیتو بزنه - به شما هیچ ربطی نداره بلند شدمو و از کافه رفتم بیرون از پشت صداشو بلند کردو گفت: هوووو دختر باتوام عصبانی شدم و برگشتم سمتش: هوووی پدر مادرتن، که وقت نزاشتن بهت تربیت یادت بدن دستشو بلند کرد بزنه منو که یکی پشت دستشو گرفت امیر بود امیر: شما به چه حقی با ناموس دیگران اینجوری حرف میزنی یاسری: برو بابا پی کارت تو چیکاره شی که زر میزنی امیر: من همه کاره شم، زنمه، دفعه آخرت باشه جلوش آفتابی شدیاا... چند تا از بچه‌های حراست اومدن سمتمون: چیزی شده امیرطاها امیر: نه دادش حل شد یاسری هیچی نگفت(امیر دستمو گرفت و رفتیم از دانشگاه بیرون) سوار ماشین شدیم، هیچی نگفتم تو راه بودیم نمی‌دونستم کجا برم، خونه برم یا خونه امیر امیر: اگه میشه بریم بهشت زهرا - چشم رسیدیم بهشت زهرا امیر جلوتر می‌رفت منم پشت سرش تا رسیدیم سر خاک مامان (این اینجارو از کجا بلد بود؟) بعد که فاتحه خوند امیر: میرم سمت گلزار و بر می‌گردم منم چیزی نگفتم نشستم کنار سنگ قبر مادرمو سرمو گذاشتم روی سنگ مامان جون میشه بغلم کنی، میشه آرومم کنی، حالم خرابه خرابه، البته نه از اون خرابهای قبلیاااا، خرابیش جدیده دیدی دامادتو، نمی‌دونم چرا کنارش احساس آرامش می‌کنم، نمی‌دونم چرا تو دانشگاه اومد جلو به همه گفت این زنمه احساس خوشبختی کردم، کمکم کن مامان، کمکم کن درست تصمیم بگیرم بلند شدمو رفتم سمت گلزار دیدم رفته کنار همون شهید گمنام نشسته قرآن می‌خونه رفتم نزدیک شدم کنارش نشستم لحن خوندن قرآنش خیلی قشنگ بود امیر: ببخشید که تو دانشگاه دستتونو گرفتم، مجبور بودم اینکارو کنم - دستشو گرفتم و باخنده گفتم، من زنتم دیگه پس می‌خواستی دسته کیو بگیری... سرشو بالا گرفت و تو چشمام نگاه کرد واییی.... هیچ وقت اینجوری بهش نگاه نکرده بودم. بعد سرشو برد پایین خندم گرفت - ببخشید امیر آقا، شما اینقدر سرتون پایینه، چشماتون سیاهی نمیره امیر: ( خندید) بریم؟ - کجا بریم؟ امیر: دست بوسی حاجی - عع باشه بریم دارد... 🌸 @IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت چهل و دوم بلند شدیمو رفتیم تا برسیم دم ماشین، یه نگاهی به من کردو باز سرشو پایین انداخت(آخه پسرم اینقدر خجالتی) رسیدیم خونه دیگه ساعت ۹ شب شده بود. بابا هم خونه بود مریم جونم اومد دم در: سلام خوش اومدین امیر آقا امیر: خیلی ممنون ببخشید مزاحمتون شدم بابا و امیر باهم دیگه احوالپرسی کردن و رفتن نشستند رفتم تو اتاقم، لباسم عوض کردم رفتم پایین امیر اصلا متوجه من نشد رفتم آشپزخونه به مریم جون کمک کردم. فردا تصمیم گرفتم ناهار برم خونه امیر اینا رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا برام خریده بود و پوشیدم چمدونمم آماده کردم، گذاشتم کنار اتاق کیفمو هم برداشتم که برم خونه امیر به مریم جونم گفتم ناهار میرم خونه امیر اینا با امیر میایم توی راه رفتم گل فروشی یه شاخه تکی گل مریم گرفتم رفتم سمت خونه امیر اینا زنگ درو زدم ناهید خانم اینقدر خوشحال شده بود داشت بال درمیآورد ناهید: خیلی خوش اومدی عزیزم برو تو اتاق امیر، امیر رفته دوش بگیره - ببخشید ناهید جون اگه میشه صبر می‌کنم امیر آقا بیاد ناهید: باشه عزیزم حنانه: زنداداش خیلی خوشحال شدم اومدی اینجا، چند بار به امیرطاها گفتماا هی بهونه می‌آورد که تو سرت شلوغه - اخیی عزیزززم... ببخشید دیگه(حنانه سال دوم دبیرستان بود، خیلی دختر آروم و مؤدبی بود) صدای در اومد... حنانه: امیر طاهاست حنانه رفت دم در حمام از پشت در پرید جلوی امیر امیرم ترسید(خندم گرفت) بعد با لنگه دمپایی دنبال حنانه کرد یع دفعه اومد سمت پذیرایی تا منو دید دستش با دمپایی خشک شده بود -فکر می‌کردم به غیر از تسبیح و قرآن خوندن کاره دیگه‌ای بلد نباشی رفتم جلو و گل و گرفتم سمتش: تقدیم به شما امیر صورتش قرمز شد: خیلی ممنون حنانه اومد جلو و با شیرین زبونی گفت: آقا داداش ببین چه خانمی داری ناهید: عافیت باشه مادر، انشاءالله حمام دومادیت امیر: ممنونم ناهید: امیرطاها، سارا رو به اتاقت راهنمایی کن، هر چی گفتم برو خودت گفت نه صبر می‌کنم تا امیر بیاد امیر: چشم مامان جان، بفرمایید سارا خانم رفتیم داخل اتاقش درو بست اتاقش خیلی مرتب بود دیوارش پر بود از شعر. یه کتابخونه خیلی بزرگی داشت همه شون یا شعر بودن یا مذهبی نشستم روی تختش وبهش نگاه کردم - از اتاق رفت بیرون، نمی‌دونم چرا کم کم داشت ازش خوشم میاومد. ناهارمونو خوردیم منو حنانه میزو جمع کردیم و ظرفارو باهم شستیم امیر روی مبل نشسته بود... امیر آقا؟ امیر: بله - حاضر نمیشین بریم؟ امیر: چشم الان میرم وسیله هامو جمع می‌کنم ناهید جون: جایی می‌خواین برین؟ - امیر آقا نگفته بهتون؟ می‌خوایم همراه بابا و مریم جون بریم مشهد ناهید جون: واییی چه عالی؟ التماس دعا - چشم(نیم ساعت بعد امیر با یه ساک اومد، خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم) امیر: سارا خانم اگه میشه یه سر بریم دانشگاه من یه کتابی باید بدم به محسن - چشم امیر: چشمتون بی بلا رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم رفتم کنار امیر، رفتیم داخل محوطه محسن و ساحره رو دیدیم رفتیم کنارشون ساحره: بی‌معرفت قبلا بیشتر می‌دیدمت محسنم به امیر تیکه مینداخت قاطی مرغا شدی عوض شدی داداش - شرمنده ببخشید، امروزم اومدیم خداحافظی کنیم باهاتون ساحره: کجا می‌خواین برین - مشهد (ساحره بغلم کرد): واییی عزیزززم التماس دعا فراوان دارم - چشم گلم محسن: آقا امیر، رفتی حرم فقط واسه خودت دعا نکنیاااا، ما رو هم دعا کن امیر: چشم با بچه‌ها خداحافظی کردیم و رفتیم خونه بابا و مریم جون منتظر ما بودن من رفتم چمدونمو برداشتم دادم به امیر که بزاره داخل ماشین بابا مریم جون: سارا جان چادر گرفتی واسه حرم رفتن - واییی یادم رفتن برگشتم تو اتاق چادری که مادرجون بهم داد و برداشتم و حرکت کردیم به خواست بابا، مریم جون جلو نشست، منو امیر عقب ماشین نشستیم... دارد... 🌸 @IslamLifeStyles_fars
162 👈🏻 یک غریزه‌ای، یک احساسی در وجود انسان هست به نام دیگر دوستی☺️ ✔️ به نام👈🏻 از خود گذشتگی ✔️ به نام👈🏻 فداکاری ✔️ به نام👈🏻 مهربانی کردن 🔖 حالا این مهربانی و دیگر دوستی ممکنه به یک نفر باشه. 🧕🏻مادر به فرزندانش باشه👧🏻👶🏻 👥 یا به نوع انسانها باشه حالا دیگه درجه این حال خوب، متفاوته😊 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 203 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ هر كه در اموالْ انحصارطلبى كند، نابود مى‌شود. 📚 تحف العقول صفحه ۲۱۷ 🌸 @IslamLifeStyles_fars
💠 *السَّلامُ عَلَیکَ* *یا صاحِبْ اَلزَّمانْ* سلام .... ☀️ راستی هیچ تکراری نوتر از سلام نیست.. 🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 🌺 @IslamLifeStyles_fars
•| |• 🌿 (علیه السلام) ✨ «ان من احب عبادالله الیه عبدا اعانه الله علی نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف فزهر مصباح الهدی فی قلبه... فهو من معادن دینه و اوتاد ارضه »✨ ✍ همانا محبوب ترین نزد بنده ای است که خدا او را در پیکار یار است، بنده ای که از درون، اندوهش شعار است و از برون، ترسان و بی قرار،چراغ در دلش روشن است... پس او گوهرهای را کان است و کوهی است که زمین بدو از لغزش در امان است. (نهج البلاغه، خطبه 87) @Islamlifestyles_fars
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤استاد خیراندیش 🔴 چگونه یک جامعه‌ی متعالی درست کنیم؟ ♻️ چه لقمه‌ای جذب تن می‌شود؟ امام علی ع: داروی شما در درون شماست لکن نمی‌فهمید. این دارو چیست؟ 🌺 @IslamLifeStyles_fars
*👇مطلب مهم* *👈ختم سوره واقعه:* *👈ان شاالله شروع ختم از دوشنبه ای که اول ماه هست* *روز دوشنبه اول ماه* *👈برای افزایش رزق و برآورده‌شدن حاجات مهم* *👈آیت‌الله بهجت رحمه‌الله علیه برای افزایش روزی و برآورده شدن (حاجات مهم)، ختم سورۀ «واقعه» را به اطرافیان خود توصیه می‌کردند. دستور این ختم بدین شرح است:* *دوستان عزیزم اول ماه(جمادی الاولی)دوشنبه هست، لذا(ختم واقعه)ازمجربترین ختمها است که بنده هم باعنایت پروردگارم خیلی نتیجه گرفته ام🤲 این سورۀ مبارکه،* *👈بایدباطهارت* *و رو به قبله بشینیم وشروع به تلاوت کنیم🤲.* *👈روز اول* *یک مرتبه سوره (واقعه)* *👈روز دوم* *دو مرتبه سوره (واقعه)* *👈روز سوم* *سه مرتبه سوره (واقعه)* *و همچنین تا چهاردهم، چهارده مرتبه سوره واقعه را بخواند* *(این سوره‌ها را می‌توان در طول روز و به مرور زمان خواند.)* *👈هرکس یک روز فراموش کرد فردای آن می‌تواند تعداد سوره واقعه هایی که فراموش کرده را بخواند* *👈به فرموده آیت الله بهجت رحمه الله علیه حتی در یک نوبت یا کمتر از ۱۴ روز با تلاوت مجموع سوره‌ها(یعنی ١٠۵ سوره واقعه)میتواند ختم را به پایان برساند* *👈و بعد از تلاوت سورۀ مبارکه هر روز، این دعا را بخواند(یعنی روزی یک بار این دعا خوانده می‌شود) :* *👈يا مُسَبِّبَ الاَسْبابِ وَ يا مُفَتِّحَ الاَبْوابِ اِفْتَحْ لَنا الْاَبْوابَ وَ يَسِّرْ عَلَيْنَا الْحِسابَ وَ سَهِّلْ عَلَيْنَا الْعِقابَ (الصِّعابَ)، اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ رِزْقِي و رِزْقُ عِیالي فِی السَّمَاءِ فَأَنْزِلْهُ وَ إِنْ كَانَ فِي الْأَرْضِ فَأَخْرِجْهُ وَ إِنْ كَانَ فِي الْأَرْضِ بَعِيداً فَقَرِّبْهُ وَ إِنْ كَانَ قَرِيباً فَيَسِّرْهُ وَ اِنْ كانَ يَسِيراً فَكَثِّرْهُ وَ اِنْ كانَ كَثِيراً فَخَلِّدْهُ وَ اِنْ كانَ مُخَلَّداً فَطَيِّبْهُ وَ اِنْ كانَ طَيِّباً فَبارِكْ لي فيهِ وَ اِنْ لَمْ يَكُنْ يا رَبِّ فَكَوِّنْهُ بِكَيْنُونِيَّتِكَ وَ وَحْدانِيَّتِكَ اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ اِنْ كانَ عَلي اَيْدِي شِرارِ خَلْقِکَ فَانْزِعْهُ وَانْقُلْهُ اِلَيَّ حَيْثُ اَكونُ وَ لا تَنْقُلْنِي اِلَيهِ حَيْثُ يَكُونُ* *👈در ادامه، از مرحوم (مجلسی رحمه‌الله) به نقل از امام (سجاد علیه‌السلام) این عمل را با دعایی در پنجشنبه‌های میان این چهارده روز نقل می‌کند؛ آن دعا چنین است:👇* *يا ماجِدُ يا واحِدُ، يا جَوادُ يا حَليمُ، يا حَنّانُ يا مَنّانُ يا كَريمُ، اَسْئَلُكَ تُحْفَةً مِنْ تُحَفاتِكَ تَلُمُّ بِها شَعْثى، وَ تَقْضى بِها دَيْنى، وَ تُصْلِحُ بِها شَأْنى بِرَحْمَتِكَ يا سَيِّدى. اَللَّهُمَّ اِنْ كانَ رِزْقى فِى السَّماءِ فَاَنْزِلْهُ، وَ اِنْ كانَ فِى الاَرْضِ فَاَخْرِجْهُ، وَ اِنْ كانَ بَعيداً فَقَرِّبْهُ، وَ اِنْ كانَ قَريباً فَيَسِّرْهُ، وَ اِنْ كانَ قَليلاً فَكَثِّرْهُ، وَ اِنْ كانَ كَثيراً فَبارِكْ لى فيهِ، وَ اَرْسِلْهُ عَلى اَيْدى خِيارِ خَلْقِكَ، وَ لا تُحْوِجْنى اِلى شِرارِ خَلْقِكَ، وَ اِنْ لَمْ يَكُنْ فَكَوِّنْهُ بِكَيْنُونِيَّتِكَ (بِكَيْنُونَتِكَ) وَ وَحْدانِيَّتِكَ. اَللًّهُمَّ انْقُلْهُ اِلَىَّ حَيْثُ اَكُونُ، وَ لا تَنْقُلْنى اِلَيْهِ حَيْثُ يَكُونُ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ، يا حَىُّ يا قَيُّومُ يا واحِدُ يا مَجيدُ يا بَرُّ يا كَريمُ يا رَحيمُ يا غَنِىُّ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَمِّمْ عَلَيْنا نِعْمَتَكَ، وَ هَیِّنَا (هَنِّئْنا-هَيِّئْنا)كَرامَتَكَ وَ اَلْبِسْنا عافِيَتَكَ.* *دوستان عزیزم می‌تونید به عزیزانتون هم بفرمایید تا در این ختم عظیم شرکت کنند، چون همه مون حاجت داریم😔* *غفلت نکنیم* 🤲اللهم عجل لولیک الفرج *منابع:* *اللیالی‌المخزونه، ملا محسن فیض کاشانی،* *بهجت الدعا، ص٣۶٢ـ٣۶۴* *درس خارج فقه آیت الله بهجت رحمه الله علیه، کتاب حج، ٢۶ آذر ١٣٨۶* *ان شاالله همه شماعزیزان حاجت رواباشید🤲🤲* 🌸 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم #بخش_11 🤔 امام برا چیه؟! برا
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) 👈🏻 برو تحقیق کن ببین چرا آقای بهجت می‌گفت اشک برا امام حسین ارزشش از نماز شب بالاتره. ✔️ ولایت هم مبارزه با هوای نفس رو آسان می‌کنه، هم اطاعت از امر مولا در مبارزه با هوای نفس رو آسان می‌کنه، و هم اصلا نفسو ضعیف می‌کنه. ☺️ دیگه «مَنِت» خورده دیگه! تو پذیرفتی یه کسی از جنس خودت به دلیل اینکه خدا برتری داده بر تو برتری پیدا کنه. 🌷 بگو: یا علی، آقای منی، آقای منی، من نوکر توأم، زدی نفسو داغون کردی. حالا ورع آسون میشه. تو آقایی، آقا رو پذیرفتی! ان‌شاءالله یه روزی اقا رو ببینی همینو بگی! لحظه جون دادن همتون می‌بینید آقا رو... ✨وَ مَنْ يَمُتْ يَرَنی✨ ❇️ آماده کن خودتو برای لحظه جون دادن که امیرالمؤمنین رو می‌بینی میگی: آقا من نوکر توأم. نفست رو زدی... 🚫 یه دفعه اونجا غُد بازیت گل نکنه‌ها......