#روایت‌‌دوم [شهید گمنام] #قسمت‌اول بسمِ اللهـ ! بعضی وقتا بعضی حس و حال ها عجیب حالتو دگرگون میکنن . . حالت خوبه خوبه اصلا عالیه عالیه . ولی در عین حال انگار یه چیزی کم داری . یه چیزی بهم ریختَت. یه چیزی داره اذیتت میکنه . در صورتی که حالت خوبه و همه چی وفق مرادتِ :>> دقیقا مثل وقتی که یه شهید گمنام میارن :)) حالت خوبه و آرامش داری ؛ ولی این وسط معلوم نیست چته . . 🙂 معلوم نیست چه حالیه که داری . . هم دلت گریه میخواد هم بغضتو هی مخفیش میکنی .🌱 در یک کلام♥️! : تکلیفت با حالت و دلت مشخص نیست :)) اینا رو گفتم که برسم به اینجا . . . وقتی یک مجلسی مثل فاطمیه شهید گمنام میارن . . بین اون جمعیت؛ هم مادر هست ، هم دختر بچه ، هم نوجوون، هم دختر شهید ، هم مادر شهید، هم همسر شهید ، و... درسته همه مهمون اون شهیدن 🌱 ولی همه حال یکسانی ندارن :)) تازه مادرای شهدا هم باز به دو دسته تقسیم میشن کسایی که جوونشو برگشته . و کسایی که هنوز چشم به انتظار برگشت جوونشونن. دخترای شهدا هم همین طور . . دخترایی که بابایی اند و دلشون میگیره مزاری دارن برای آروم شدن . و دخترایی که بابایی اند، ولی هنوز منتظر برگشتن باباشونن. و دختر های بابایی که هنوز به فکر اینن که باباشونو بغل کنن و امید به صحیح و سالم بودن پدرشون دارن🌱 همسر های شهدا هم دقیقا به همین روال عده ای منتظر و عده ای برای تسکین قلبشون و تجدید صبرو تحملشون میرن سر مزار :)) نویسنده فعلا ناشناس ؛ کپی ممنوع : [ Eitaa.Com/Isra_F ]

#روایت‌‌دوم [شهید گمنام ] #قسمت‌دوم این روایت ، روایتِ احوالات تک تک این عزیزاست از مادر گرفته تا فرزند یا همسر . . حال تک تک شون با اون یکی متفاوته :)) وقتی یه شهید گمنام میارن . تو جمع مادرا هستن کسایی که با خودشون میگن . . _ یادته بچت نیومده بود چقدر دل تنگش بودی؟؟ _ چقدر نذر کردی برای برگشتش؟؟ _ چقدر شب تا صبح بیدار موندی؟؟ _ چقدر وقتو بی وقت گریه کردی؟؟ _ چقدر دلت هوایی میشد ؟ تو اتاقش کوچه _ و تک تک جاهایی که یه نشونه از بچت بود؟؟ اینم مادر داره ها اونم مادرش منتظره ها باید براش مادری کنم . . و شروع میکنه زیر لب لالایی خوندن . اما هستن مادرایی هم که دل تو دلشون نیست. وقتی شهید میبینن و میگن گمنامِ ته دلش اینجوری میشه که . . نکنه . . . نکنه این همون پسر من باشه. نکنه این همون جیگر گوشه خودم باشه. همونی که رشید و قد بلند فرستادمش الان با تابوت اومده. ته دلش هزار تا حرفاست 🌱 هزار تا نکنه که قلبشو داره از جا در میاره . نفسش تنگ میشه . بغض راه نفسشو میگیره . دستاش میلرزه و ته دلش ذکر میگه :>> اشکاش کم کم گونه هاشو خیس میکنه. و شروع میکنه از دلتنگی هاش میگه از فراقی که این سال ها کشیده :))🌱 گاهی اوقات هم میشه . که از بس از دل تنگی هاشون میگن و مادرانه قربون صدقه شون میرن پاهاشون سست میشه و نمیتونن قدم از قدم بردارن :)) ادامه . . 🌱 نویسنده فعلا ناشناس ؛ کپی ممنوع : [ Eitaa.Com/Isra_F ]

نمیدونم دلتنگی دیدید یا نه . . ولی من این نکنه ها رو دیدم :) زیاد دیدم اطرافم ... اشکای پنهانِ دخترکی رو دیدم که نکنه این بابام باشه ؟! نکنه . . https://eitaa.com/isra_f/10917

آیت الله مرعشی نجفی تعریف می‌کنند: پدر من آسيد محمود، فاضل بود و مدتی سعی و اهتمام کرد برای اينكه راجع به حضرت فاطمه عليها السلام دو مسأله را روشن كند؛ يكی اينكه زمان شهادت فاطمه زهرا عليها السلام کی است؟ آيا هفتاد و پنجم است يا نود و پنجم بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ و یکی اينكه قبر حضرت زهرا عليها السلام كجاست؟

مدتی شروع می كند در كتاب‌ها گشتن؛ ولی دستش به جایی بند نمی شود. حتی می فرستد كتاب‏ هایی را خيلی با سختی از مصر برايش بياورند. ايشان، كتاب ‏های تاريخی را دنبال كرده بود كه اين دو ابهام را از تاريخ بردارد. خيلی تحقيق می كند؛ ولی دستش به جایی نمی رسد و دلش آرام نمی ‏گيرد.

مدتی، ديگر كتاب‌ها و تحقيقات را می‌گذارد كنار و از باب توسل وارد می‌شود. این سید، گريه و زاری و توسل می‌ کند كه من میخواهم اين دو مسأله برايم روشن شود.

شاگرد آیت الله سید مرعشی نجفی که داستان را نقل می‌کند می‌گوید: من این جوری يادم است که می گفتند شش ماه توسلش شبانه روز طول می كشد، تا اينكه يک شب امام صادق عليه‏السلام را در خواب می بيند.

حضرت صادق عليه‏السلام به او می ‏فرمايند: آسيد محمود! بيهوده خود را به زحمت مينداز. بگذار مردم بپرسند كه چرا بايد قبرِ بلال حبشی مشخص باشد؛ ولی قبرِ دختر پيغمبر مشخص نباشد؟

خداوند جاه و جلال و جبروتِ فاطمه زهرا سلام الله علیها را به فاطمه معصومه عليها السلام داده است. هر چه می‌خواهی از او بخواه.