۹ مرداد ۱۴۰۱
- إسـراء -
#محرم | #شب_دوم | #ورود_به_کربلا لطفِ حسین ما را تنھا نمیگذارد گر خلق وا گذارد او وا نمیگذارد او
#محرم | #شب_سوم | #حضرت_رقیه
رقیھ[س] یعنی :
سهسالهـ باشی و
پــــدر برای دیدنت با
ســــر بهـ خرابهـ بیاید !😔💔
#السلامعلےبنت الحسین💔
همون دختری کهـ . .
چند لحظهـ ای میشهـ کهـ از باباش
جداش کردن . .💔
گفت : بابا عمو عباسم کجاست ؟!
ببینید چقدر سرم داد زدن
منو دعوا کردن😭
بابا دخترِ بیادبی مسخرھ میکرد منو
عمه هر بار کهـ با گریهـ بغلم کرد
یادِ آن صورت نیلۍ شدھ ی مادرش میکرد
بابا جونم . .
جنگ من یک بهـ هزار است
خدا رحم کند . . 😭💔
کفِ پاهایم پر خار است
خـدا رحم کند . . 💔
سپرش تا بهـ سرم خورد
سـرم درد گرفت 😭
زد بهـ بازوی منو
بال و پرم درد گرفـت . .
بهـ تو حرف بدی زد
جگرم درد گرفت . . 💔😭
بابایی میگم چرا امشب ماھ نمیتابهـ . .
خیمهـ ها خیلی تاریک و سرده . .
این بدنم کبود شدھ با تازیانهـ 😭
چقدر شبیهـِ مادرت فاطمهـ شدھ . .
پھلو و بازوش هم شکست
سیلۍ و تازیانه هم خورد . .
قرار بود امروز باباش بیاد
نمیدونست کهـ بابا بدون سرِ . . 😭😭
سر رو کهـ دید تاب نیاورد
یهو دیدن صداش نمییاد 😭💔
بعضیا گفتن شاید خوابیدھ . .
آخ بابا . .💔
دل تو دلش نبود منتظر بود
بابا بیاد برھ رو پاش بشینهـ . .💔
یهـ روسرےِ نو هم از سکینهـ گرفتهـ بود
تا بابا میاد زیبا باشهـ 😭😭💔
آخهـ میخواست موهاے سوختش
رو بابا نبینهـ 😭
هی موهاش رو میبرد لای روسرے . .😭
وای خدا
وای💔
زخـمِ پاهاشو میپوشونهـ
یهـ دست بهـ پھلو هاش میگیره💔
ولی بابا . .
ولی بابا . . 💔😭
بابا دیگهـ نمیتونست رقیه کوچولو
رو تماشا کنهـ 😭
نمیتونست ببینهـ دخترش برای اومدنش چقدر مقدمهـ چیده بود . .💔
اومد و دخترکش رو با خودش برد . .
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ🖤💔
سختاستوقتےروضہوصفدخترےباشد...💔
حالاتصورڪنبہدستشهمسرےباشد...🖤
حالاتصورڪنڪہآنسر، ماھخونرنگےدرهالہاےاگیسویےخاڪسترےباشد...💔
واااای...😭🖤
دختردلشپرمےڪشدباباڪہمیآید...😔💔
موهاےشانہڪردھاشدرمعجرےباشد...🖤
بابا ببین روسرے مو
بابا . .
بابا . .
بابا . .
نویسندھ : م.جعفرے
[ https://eitaa.com/joinchat/2775515320Ce97d0e60f8 ]
هر شب با روضھ هامون همراھ باشید ↻!
۹ مرداد ۱۴۰۱
هدایت شده از - إسـراء -
بسمِربِالحسین؏🌱!
السلامُعلیالحسین؛
وعلیٰعلیبنالحسین؛
وعلیٰاولادِالحسین؛
وعلیٰاصحابالحسین؛
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
من بھ هم ریختھ ام
کاش کھ درهم بخری
در شبِ اولِ قبرم ز تو دارم نظرے
آمدم کہ مرا پیشِ حسینت ببرے
گر دخترکی پیشِ پدر ناز کند . .
گرھ کرببلاے همھ را باز کند . .
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
تعریف میکرد میگفت : دخترم بیمارستان بستری بود. دکترام همه قطع امید کرده بودند .. دلم شکست آخه مشهد و کربلا رفته بودم تا شفای دخترمو بگیرم ..
رفتم نماز خونه نشستم و شروع کردم حرف زدن ...
یهو گفتم جان رقیه ات آقا دختر منو شفا بده بخدا تا عمر تو هیئت شب سوم نوکری میکنم واسه دخترت..
میگه همینجوری که حرف میزدم یهو خوابم برد وقتی بلند شدم دیدم ای دل غافل این بچه تو اتاق تنهاست ..
دویدم دیدم اتاقش شلوغه ...
اصلا پاهام شل شد و گفتم بچم ..
به هر زحمتی بود خودمو رسوندم دم اتاق
میگه خدا شاهده دیدم دخترم روی پا ایستاده داره با دکتر حرف میزنه سریع رفتم بغلش کردم با گریه گفتم چیشده !!!
دیدم دخترم برگشت گفت :
بابا خواب بودم دیدم در اتاقو زدن نگاه کردم دیدم یه آقای خوشگل و مهربون دست دختر کوچولویی رو گرفته داره میاد سمتم ..
نمیدونم اون دختر کوچولو در گوش اون آقا چی گفت که سرشو بوسید و دستشو
به سر من کشید ... هر چی گفتم شما دوست بابام هستین گفت : دخترم تو حالت خوب میشه اما به بابات بگو سر قولش باشه ..
➜•🌿
「 Eitaa.Com/Isra_F 」
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
Mahmood Karimi - Kojaei Baba (320).mp3
15.25M
ای بابا حکایتی شده مویم ...💔
ای بابا شکستگیِ ابرویم ...💔
اندڪے طَراوَٺ روح:))
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
- إسـراء -
#محرم | #شب_سوم | #حضرت_رقیه رقیھ[س] یعنی : سهسالهـ باشی و پــــدر برای دیدنت با ســــر بهـ خرابه
#محرم | #شب_چهارم | #حر_بن_ریاحی
امروز همان روزیست کهـ . .
معروف است بهـ توبهـ !
گر گناهی کردیم توبهـ کنیم (:
همان طور کهـ حُر توبهـ کرد . . !
یوسف زهرا! ز شما پُر شدم . .
تا کهـ اسیرِ تو شدم حُر شدم !
همون حُری کهـ راهِ کوفهـ رو بست اومد توبهـ کنهـ !💔
همون حرے کھ گفت تغییر مسیر بدید نرید کوفهـ
از دل دشمن به سویت پر زدم 🕊
آمدم و حلقه بر این در زدم . . !
آمدهام تا کهـ قبولم کنی 😔
خاکِ رهِ آلِ رسولم کنی ...
پشیمونم مثلِ همان حُر 💔!
یا حسین[؏] مرا در آغوش بگیر . .
حرّ پشیمانِ توام یا حسین[؏]😭
دست بهـ دامانِ توام یا حسین[؏]
یک نگهـ افکن همهـ هستم بگیر !
ای پسرِ فاطمهـ دستم بگیر !
رویِ علیِ اکبرِ تو دیدنی است
دستِ علمدارِ تو بوسیدنی است
مهرِ تو کُلِّ آبرویِ من است 💔
هستیِ من خونِ گلوی من است !
چهـ میشود کشتهـ راهت شوم ؟
خاکِ قدم هاے سپاهت شوم ؟
روزِ عاشورا آمد و گفت میخوام بهـ
شما ملحق بشم حسین جآن . .
حسین[؏ گفت باشهـ
گفت میخوام نوکرتون باشم
حسین[؏ گفت باشهـ
گفت میخوام منو ببخشید . .
حسین[؏ گفت باشهـ بخشیدم
اما توبهـ پذیر اصلی خداست !
جورے فدای امامِ زمانش شد
کهـ خدا هم اونو بخشید :)!
دلم میخواد لحظھ آخرے مرگم شبیهـ
حر باشهـ !
آقا منو میپذیرے ؟!
دلم میخواد زانو بزنم جلوت بگم
حُر پشیمانِ تو ام
آقا منو میپذیرے
دلم میخواد . .
نویسندھ : م.جعفرے
[ https://eitaa.com/joinchat/2775515320Ce97d0e60f8 ]
هر شب با روضھ هامون همراھ باشید ↻!
۱۰ مرداد ۱۴۰۱